به خشنودی اورمزد
هرمزد یشت
گزارش و سرایش:
هیربد امید (سوشیانت مزدیسنا)
زرتشت ز دادار جهانبان / مینوی سپندترین و پاکان
پرسید که: مزدای اهورا / از چیست به کار و ساز ِ مانترا
زورآور و پیروز و فرهمند / دیوان و بَدان بگشته در بند
درمانگر و تار و مار هر رنج / نیروده نیکان و سخن سنج
پالوده کند منش ز پندار / گسترده ازو جان جهاندار.
آنگاه سروش از در ِ یزدان / پاسخ به زراتشت سپنتمان:
مانترای پر از فره، سترگ است / نام من ِ بی مرگ ِ و بزرگ است
پیروزترین و بهترینم / درمانگر مردم ُ زمینم
از نام من است، رمیده دیوان / پاکیزه کنم جهان ز ایشان.
باز گفت زراتشت به دادار: / آن نام بزرگ ِ خود، فرا دار
ای نیکووَر ُ به تن، تو مهتر / در کار و بها، تو بس بزرگتر
زیبایی و زیبنده ترینی / از بهر پزشکی، برترینی
از مردم ِ دیوانه نگردم / در رنج ُ شکنج ُ تَم، به هر دم
تا بَرشِکنم دَدان و دیوان / بدکاره و جادو و پریان.
گفتا به زراتشت بهی کام: / پرسنده و پوینده، منم نام
دیگر، رمه دار گاو و گوسپند / من آفریننده ی توانمند
کرفهگر و بهترین به پاکی / مزد مینوی، جهان خاکی
هم من خِرَدَم، وَ هم خردمند / پیمانه ی خواهشم پُر از پند
دانایم و دانش، همه آگاه / نیکوتر ِ هر کارم و هر گاه
ایّار دوراندیش به هر چیز / افزونگر مایهها زِ ناچیز
مانترای دگر، همی اهورا / خود سودم ُخواهندهی سود را
دوری و جداییام زِ هَر درد / دشمن شکنم به هر فراگرد
من همّت و هم، درستکارم / هم کرفه ُ هم بزه، شمارم
بینندهی آفریدگانم / تن را به درستی، پاکبانم
دادار و دهندهی جهانم / مزدا تو بخوان همیسشه نامم
بستا به بزرگیام ابا «زوهر» / تا از دهشات بیابی بس زور
بهر یاری ات به کام رامش / از پاک و بهی سروش، خرامش
هم آب ُ گیاه ُ هم درختان / آن فَروَهَر نکوی پاکان
زرتشت، تو را گر آرزویست / جادو و دَدان را شکنی پست
مردم که شمارنده ی دیو است / از تخمه ی تاریک و پری است
ارزنده ی مرگ به یکهزار بار / بر باد و زمین بگشته پَرگار
در کیش ُ به کشورند ستمگر / چون گرگ دو پا، شده بد اختر
چون کور و کرَند به جان ُهم دل / از گفت و شنود، نگشته همدل
افراشته اهرمن سپاهان / پهن پیکر و خونخواره دِرفشان
دارنده ُ هم دهنده ام من / پاس ِهمه، پرورنده ام من
داناتر و مینوی بزرگتر / تن را به درستی کرده سر تر
من آتش ُ من آتوربانم / مزدای اهورای جهانم
هم پاکم ُ هم پاکترینم / هم فره ُ هم فره ترینم
پُر بینم ُ بیننده ترینم / دور بینم ُ دوربین ترینم
خواهنده ی نام ُ نام دهنده / افزایش نیکویی به بنده
هم نامم ُ همم دیده به پیمان / داننده، فزاینده به نیکان
هم شاهم ُ شاهنشه ِشاهان / خواهنده ی گیتی، شهریاران
هرگز نه کسی را بفریبم / کس نیز ندهد مرا فریبم
هرکس که فریب من بخواهد / خود را به فریفتگی بیابد
از رنج جدا کننده ام نام / یکباره به دشمنان زنم گام
یابنده وُ نیک ُ خوبی ام نام / خود سودم ُ آسایش ُ خوشکام
آگاهم ُ آگاهترینم / در فرّ ُشکوه، شاه ترینم
با نام بلند ُ مهترینم / در پیکر ُ کار، برترینم
برخوان تو زراتشت به گاهان / هم نیمه ی روز ُ هم پگاهان
هم شام ُ به بیداری ُ در خاب / یکسر به سر آور سخن ِناب
هنگام کمر بستن ُ رفتن / ایستاده وَ یا گاه ِ نشستن
هنگام سفر، فرای خانه / از شهر به شهری در زمانه
خواننده وُ گوینده ی نامم / همواره به یاد هر پیامم
باشد به تن ُ پیکر ِرویین / از خنجر ُ از تیر ُ تبرزین
از دشمن ُ دیو ِخشم ِخونخوار / از کوبش گرز ُسنگ ُ آزار
از هر مَنِشی که در دروغ است / کاهنده ی هستی ز فروغ است
بیست نام من است به رزم ُ پیکار / افکنده کند «هریمن» از کار
از واژه ی ویژه، بس پناه است / گفتی که هزار مرد ِسپاه است
وارونه وُ دوزخی که دیو است / از نام خدیو، در غریو است.
.
بر فرّ کیانی، ایزدِ سود / «سوک» نامش ُچون آتش ِبی دود
بر آب «دائیتی» ُ «اناهید» / بر میهن پاک، ایران جاوید
کرنش وَ نماز، نیاز ُ دُرّود / بر هستی ِپاک ُ بوم پُر رود
هم «اشم وهو»، «یثااهو» را / گویم وَ ستایمت اهورا
آن کیست که پاینده وُ پیروز / جاندار ِتو را به هر شب ُ روز
هم راهبر ُ پزشک ِ هستی / همیار ِسروش، خداپرستی
آرنده به اندیشه، وهومن / آیَنده ز تو، گوش به او، من
اندر یزشام، اشاوَهیشتا / همّیشه سپند ِ نیک ِ یکتا
کرفهی بلندپایه به چهره / نیرو وُ توان ُ زور ُ فره
در پیکر ُ پای ُ بازوانم / با همت خود، بزرگ دانم
هرمزد که با رای ُ فرهمند / هست ویژه وُ پاکیزه وُ زورمند
با واژ ُ ستایشگر ِ بهدین / افزایش مردمان به آیین
آگاهی ُ خستویی به هر تن / نیکی برسد به هر فروتن
.
گفت ایزد پاکیزه به زرتشت: / با دوست، تو باش پناه ُ هم پشت
از دشمن ُ بدخواه، زیانش / دور باشد ُ هم زخم ُ روانش
مگزار که بی بهره شود زار / در هم شکند ز مال ُ بازار
دارنده ی دین، دهنده پیشکش / خرسندی ُ بس کند پرستش
همخانه ی من، مینو وُ گیتا / با وهومن و اشاوهیشتا
شهریور ُ آرمیتی ِ اسپند / با پند، گشاینده ی هر بند
همبهره ی خرداد ُ امرداد / اندر پس ِ مرگ، مزد ِ خداداد
گویم به تو ای پاک زراتشت / هستی ز من ُ، دیو به سر کـُشت
زاینده چه بودی به سرآغاز / پاینده روان را چه شود باز
در هم شکنید ددان ُ دیوان / بربسته به دست ُ گوش، پریشان
با یاری آرمیتی سپندار / درمان برسد هزار هزار بار.
باز گفت زراتشت به مزدا: / آیا شکند دروغ به فردا؟
پیروزی ز بهر راستگویان / بازنده همه دروغگویان
مزدای اهورا به ستایش / با گوش ُ زبان به هر نیایش
مانترای سپنتا را شنیدار / در یاد ُ خرد، بگشته بیدار
بر کوه «اوشیدران» ستایش / روزان ُ شبان، زوهر ُ نیایش
با کرنش آن ایزد کارساز / آرمیتی سپندار پُر از راز
با یاوری چشم سپندار / دیو، خاک شود یا به سر ِ دار
بر فروهر «اَسموخوانوَنت» / وآن نام «گئوکرنه» که آرند
خشنودی ُ آفرین، ستایش / پاکان توانمند ُ به دانش
اهّو و رتو، اهورامزدا / مهتر ز همه گـُزیده بادا
تا برفکنیم دیو ُ دروغان / اهرمن ُ خشم ِ خوندِرفشان
درمانده ز ما دیو «مَزَنی» / هم رانده شود دیو «وَرَنی»
آنان که والایی ُ ارجاند / پاکیزه وُ رایمند ُ فرهمند
یزدان ُ همیشه اش سپندان / «تیشتر» همان اختر باران
پوینده ی پرهیزش ُ پاکان / پرورده ی مینوی سپند، آن
باشد که به او فرّ ُبزرگی / پاینده به پیکر، به سترگی
پیروزی ُ دارایی ِ سرشار / فرزند نکو، گنج ِزر افشار
مزدای اهو، به یاری ام آی / آسایش ُ روشنی، برافزای
«اَمَ» که بُوَد ایزد زیبا / نیکو تن ُ اندام ُ شکیبا
«وِرِثرَغَن» است شهپر بهرام / بخشنده ی راغ، ایزد «رام»
اندر پی ِ «اوپَرتَت» پیروز / یازیده منم شبانه وُ روز
«ثُوّاش» که ایزد سپهر است / جاوید و نمردنی به چهر است
بی مرگ بدانی تو زمانه / «زروان» به نام ُ بی کرانه
ایزد که بخوان «وایو بهتر» / بیننده وُ ورزنده ی برتر
نامیده مَر او خدای یکتا / «اندروایو»، مینوی سپنتا
هست مزد مرا خدا، نگهدار / پارسایم ُ پاکیزه به هر کار
از هر گـُنَهی به دورم ُ پاک / چون دوست ِ روان ِ خویشم ُ خاک
باشد که رسد خوبی ِخوبان / بالا وُ بلند چو خور ِتابان
چون رود ِ روان ز هفت کشور / پهنا و درازای نوآور
باشد که به دیرزیوی درآیند / پاکانی که کام من سرایند.