از: سوشیانت مزدیسنا
حافظ و خسروان
حجاب سازان حافظ پژوه نمي گويند كه چرا حافظ به جاي يادكرد از تازيان و خلفاي راشدين و امثالهم، در غم و حسرت دوران جم و كاووس و خسروان ديگر است؟
تازيان را غم احوال گران باران نيست
پارسايان مددي تا خوش و آسان بروم
ساقي بيار باده و با مدعي بگو
انكار ما مكن كه چنين جام، جم نداشت
گفتم اي مسند جم، جام جهان بينت كو
گفت: افسوس كه آن دولت بيدار بخفت
حال خونين دلان كه گويد باز
وز فلك خون جم كه جويد باز
كي بود در زمانه وفا جام مي بيار
تا من حكايت جم و كاووس كي كنم
آشنايي و دلبستگي حافظ به شاهنامه و پيروي او از منش فردوسي، از اين سروده ها آشكار مي شود:
همان مرحله است اين بيابان دور
كه گم شد در او لشگر سلم و تور
همان منزلست اين جهان خراب
كه ديدست ايوان افراسياب
كجا رفت پيران لشگركشش
كجا شيده آن ترك خنجركشش
گوي خوبي بردي از خوبان خلخ شاد باش
جام كيخسرو طلب ك افراسياب انداختي
شوكت پور پشنگ و تيغ عالمگير او
در همه شهنامه ها شد داستان انجمن
شاه تركان چو پسنديد و به چاهم انداخت
دستگير ار نشود لطف تهمتن چكنم
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
شاه تركان فارغست از حال ما كو رستمي
شاه تركان سخن مدعيان مي شنود
شرمي از مظلمه ي خون سياوشش باد
شكل هلال هر سر مه مي دهد نشان
از افسر سيامك و طرف كلاه زو
ز دست شاهد نازك عذار عيسا دم
شراب نوش و رها كن حديث عاد و ثمود
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
شهر ياران بود و جاي مهربانان اين ديار
مهرباني كي سر آمد شهرياران را چه شد