۱۴۰۰/۰۷/۲۰

آیین ترسایی از زبان نوشتارهای پهلوی

آیین ترسایی از زبان نوشتارهای پهلوی

ویرایش و گزارش: موبد امید (سوشیانت مزدیسنا)

.

{} درباره ی «هستی ِهست»، و «پیدایی ِپیدا»:

هست (اورمزد)، خود هستی است. آن پیدا (اورمزد)، خود پیدایش (آفرینش) است. خود نیروی دانایی پیش از کار (آفرینش) است. نیز همه ی خود هستی به خود سپندمینو (اورمزد) پیدا و آشکار بوده است. پیدایی آن هست به هستی، در پس خود، بی نیاز از مردم (آمیزش به شیوه ی بشری) بود. همچون پیدایی اورمزد به هستی ایزد بهمن، پس از آفریدن ایزد بهمن که با کنش (و نه آمیزش) بود. با آفرینش ایزد بهمن از سوی دادار که نخستین دهش همراه دانایی بود، آموزش دین و شگفتیهای خودش، و سزاواری ایزد بهمن برای پسرِ دادار بودن، و پدری دادار برای ایزد بهمن: آنها به خود دادار پیش از دهش ایزد بهمن پیدا بود. به ایزد بهمن آگاهی به همان اندازه ای آمده است که چند و چونش را دادار میداند. ایزد بهمن در دهش و یابش و توان و پایه ای هم اندازه ی دادار، از همه آگاهی خویش و همه توانی و همه خدایی، بهره دارد. اما آن دربر دارنده ی دانش و توان برتر (بهمن پسر اورمزد) نمیتواند به پای آن برترین دانش و توان و یابندگی (اورمزد پدر بهمن) برسد.

{} نادرست و ناشایست است کیش دارانی (عیسوی) که میگویند:

- دادار خودش برابر با پدر و پسر است. نه پدر پیش از پسر، نه پسر پس از پدر، و هر دو در ازل (بُنِشت) و همیشگی بوده اند. یگانه است خودش (پدر) که خودش یگانه (پسر) را آفرید!*

بنابراین دو (بخش بندی زمانی و فردی) را در بر می گیرد: پیش و ناپیش، و پس و ناپس یکی از دیگری. درباره ی پدر و پسری آن ناپیش و ناپس باید گفت هنگامی یکدیگر را پدر و پسر میباشند که چیزی درون تخمک روانه شود (آمیزش جنسی زن و مرد). وگرنه پدر پیش از پسر نیز دارای چهر و طبع خودش میباشد و پسری که از اوست، پس از پدر، از همان پدر چهر و سرشت دارد.

{} از گفتار ناسازگار و آشکار ترسایان درباره عیسا که او را ایشان مسیحا میخوانند و ایدون پسر ایزد می انگارند: پسر نه کهتر و کوچکتر از پدر خود است بلکه خود او ایزد است؛ و او را بی مرگ می انگارند. گروهی درباره مسیحا میگویند که مرده است و گروهی میگویند که نمرد. آنکه بمُرد: چون نمرد؛ و آنکه نمرد: چون بمُرد بگویند، ناسازگار میباشد. ایشان به گفتار خود، مخالف باشند. زیداکه چون گویند: مُرد، اما نمرد؛ و چون نمرد، اما بمرد گویند، ناسازگار و شکننده ی گفتار یکدیگر باشند.

{} دیگر درباره‌ی: «ناهمسانی»، «گفتار بی سر وته»، و «پیکار بی برهان» گرایندگان به آیین ترسا با انگاره های نهانیشان را پیدا سازم؛ چون هر سه (اشکال یادشده) از یک اصل و بنیاد جهودی است. آنچه اندرون یکی از آنها گفته شود، آن ناهنجاریها برای یاری دین دیگر می آید. آیا می دانید که بن و اساس کیش ترسا از کجا آمد؟ در روستایی، زنی از جهودان اورشلیم که به دوشیزگی شناخته شده بود، آبستنی در او پدیدار شد و چون از او پرسیدند که: تو از کدام کس آبستن  شدی؟* او به پاسخ گفت که: گبریل فرشته برآمد و گفتش که: تو از باد پاکی آبستنی.*

این بنگرید که: گبریل فرشته را جز آن زن، چه کسی دید که آن زن را سزاوار راستگویی پنداشت؟ اگر گویند که: آن فرشته مینوی (روحانی) را کسی نمی توانست دید،* اگر بهانه ی نادیدنی بودن آن فرشته، به انگیزه ی چهره ی مینوی (کالبد روحانی) است، به همان سبب، آن زن نمیتواند او را دیده باشد. اگر گویند که: ایزد به آن زن پدیدار کرد و آن زن را ارزانگی داشت اما کس دیگر را ارزنده دیدن نداشت؛* آیا اینکه آن زن راست گفت، از کجا پیداست؟ یا اگر راستگویی آن زن پیدا بود، سزاوار بود او (فرشته) را به کسان دیگر نیز نشان می داد، تا بتوان آن گواهی را بیشتر و راستتر پنداشت. اکنون او از نشان دادن به تنها آن زن، کسی را به راستی، پزیرا نداشت. اکنون بنگرید که همه ی بنیاد دین ایشان از این گواهی آن زن بیامد که برای خودش داد.

{} دیگر اینکه: اگر گویند مشیا (مسیح) از بادِ پاکِ ایزد (روح القدس) بود، اگر تنها آن یک باد پاک از ایزد هست، بادهای دیگر جدا از آن هستند و نه از ایزد و نه پاک میباشند. و ناچار آفریدگار دیگری باید داشته باشد. اگر همه بادها از ایزد است و ایزدیست، سزاوار است که همه پاک باشد. اگر تنها آن یک باد: پاک و بادهای دیگر: پلید و ناایزدی است؛ چون به ایزد هیچ آفریدگاری نیست، آن بادهای پلید و ناپاک دیگر هم از ایزد باید باشد. و اگر بادهای دیگر از ایزد و ایزدی است، سزاوار است که همه پاک بوده باشد. اکنون از چیست که آن یک باد را به پاکی داشت و دیگر بادها را ناپاک؟

{} دیگر اینکه: اگر مشیا (عیسامسیح) پسر ایزد بود، چون ایزد پدر همه‌ی هستیها به داداری و آفریدگاری و پروردگاری می باشد، آن مشیا، از برای پسر ایزد بودن، برجسته تر نیست از آفریده های خوارتر و پستتر که ایزد داد و آفرید. اگر با ابزار و آلت نری و مادگی زاییده شد، اگر سزاوار است ایزد از نری و مادگی زاییده شود، بنابراین امشاسپندان و مینویان را همانگونه که زایش بوده، مرگ آنها نیز سزاوار باشد. پس بی گمان برای ایزد هم میباشد؛ چه، آنجا که زایش باشد، به همانگونه، خوردن و آشامیدن و مرگ خواهد بود.

{} کسانی هستند که میگویند: مشیا خود ایزد هست. اکنون، این شگفتتر باشد، که ایزدِ بزرگ که دارنده و پرورنده‌ی دو جهان مینو و گیتی است، به چهر مردمی درآمد و به شکم زن جهودی شد. او خدایی و جایگاه آسمان و زمین و سپهر، همه را از فرمانروایی و پاسبانی خودش فروگزاشت؛ و در جایی تنگ و ریمن (زهدان مریم) نهفته افتاد؛ و سرانجام تن خویش را برای توزش (ضربت) و دار زدن، به دست دشمنان سپرد تا ایشان بجز مرگ، بسی زشتکاری و بی آیینی برایش آراسته سازند. اگر ایشان گویند: او در شکم آن زن بود چونکه ایزد همه جا هست؛* آنگاه اگر به همه جا هست، در پلیدترین و گندترین بخش شکم آن زن، جایش نباشد. اینکه بگویند: خودی و گوهر ایزد همه جا باشد، بسیار نازیبنده و مغلطه آمیز است، چه، اگر اینگونه باشد، پس همه گونه و هر چیزی را از ایزد جدا دانستن، بی اساس و غیرمنطقی است.

{} دیگر آنکه گویند که: او مرگ و مصلوب شدن را برای نمودن و اثبات رستاخیز به مردمان، به گردن گرفت.* اگر که جز به آن دار زدن و مرگ و رسوایی و بیآبرویی خویش، نمایش رستاخیز به مردمان ممکن نبود، چرا مردم را به دانش: هوشیار، و به رستاخیز: بینا و بی گمان نکرد، تا نیازی به اینگونه زشتی ها و رسوایی ها و تنگی ها و برآوردن کام دشمنانش نبوده باشد؟ اگر او آن مرگ را برای آیین نو و دلخواه خویش به گردن گرفت، اکنون وای و نفرین کردن به کشندگان و خشم داشتن به آن جهودان، بی جهت است؛ و نیز نفرین و وای بر ایشان نباید کرد، بلکه آن کردار ایشان (جهودان) سزاوار پاداش می باشد.

{} دیگر اینکه می گویند: پدر و پسر و باد پاک (روح القدس) را سه نام است ولی از یکدیگر جدا نمی باشند، و نه یکی پیش از دیگری است.* این نیز که، پسر کهتر از پدر نباشد و به هر دانشی مانند پدر است، به چه علت او را به نام جداگانه می خوانند؟ اگر سه: یک تواند بود، بی شک سه نیز: نُه، و نُه: سه می تواند باشد؛ شمارشهای دیگری را به همین سان تا بی مرز و بی نهایت می توان گفت.

{} همچنین اگر پسر کوچکتر از پدر نباشد، آن پدر نیز از پسر بزرگتر نمیباشد. و اگر گفته شود پدر بزرگتر از پسر است، و یا پسر بزرگتر از پدر نیست، شدنی است. پس هر آمده ای باید کوچکتر از ماده و تخمه ی خود بوده باشد؛ چه نسبت به زمان و چه نسبت به پیوندش. اگر پسر کهتر از پدر نباشد، پس آن کردگار و صانع نه پیشاپیش و نه نیز بزرگتر از کرده و مصنوع میباشد؛ و سزاست که هر دو بنیاد و اساس بوده باشند. و آفریدگان از آفریدگار: کوچکتر، و آفریدگار از آفریدگان: بزرگتر نباشد. این جستار به هر جور که گفته شود، بی انتها خواهد بود.

{} این نیز که: اگر پسر به همه دانش برابر با پدر باشد، پدر همان اندازه نادان است که پسر؛ چون از پس از مرگ و دار زدن خویش آگاه نبود تا اینکه دستگیر و به مرگ دشوار و زشتی و رسوایی کشته شد. او ندانست آنچه ایشان پرسیدند که: روز رستاخیز کی است؟* او پاسخ داد که: این را هیچ کس به جز پدرم آگاه نباشد.* چون که نادانی پسر، تراشیده و محقق است، نادانی پدر نیز چنان خواهد بود.

{} این نیز که: او همه آفریدگان و آفرینش و دشمن خویش را نیز از نیستی آفرید و به هستی آورد، و کشندگان پسرش گمراه شدند: اگر ایزد خود بدون علت و بهانه کشندگان پسرش و ضد خویش را آفرید، ایشان پسر را با همدستی او کشتند، اکنون، میتوان بی گمان بود که کشنده‌ی پسرش خود او بوده است. اگر او میدانست که: اگر من پسری پیدا بکنم پس او را بکشند،* و سرانجام پدید آورد؛ آیا ابله و نادان بود؟ اگر او نمیدانست، دانش او کم بود. دیگر اینکه، اگر ایزد این آفریدگان و آفرینش را از هیچ بیافرید، او دشمن را نیز از هیچ بیافرید و فرا داد. پس سزاوار است گوهر ایشان یکی باشد. اکنون چرا دشمن را مانند آفریدگان دیگر رستگار نساخت؟

{} جای دیگر در تناقض گفتار ایشان از دستور نیوگان (نامه حواریون)، و این که گوید: هیچ چیز از درخت نیفتد و بانگی در شهر نباشد و دو مرغ باهم نستیزند مگر به فرمان پدر.*  که نمودار هست که بنیاد یکی است و همه چیز به کامش است. اکنون، مسیحا پسرش را به چه کار برنهاد؟ او کدام راه را نمود که به کام او (پدرش) نبود؟ چگونه او که کامروای همه چیز بود، بگفت که چیزی به کامش نمی باشد. این نیز از همان گزارش و قیاس منطقی ناشی میشود که جهودان، مسیحای پسر را به کام و میل پدر کشتند.

{} در ناهمسانی و تناقض دیگری درباره ی آزادکامی استواران (اراده مومنین) گویند: اینکه مردم را او کامه ای آزاد داد، ایدون کژی و گناهی که مردم میکنند، از آزادکامی و اختیار است؛ از همان آزادکامی که او خود به مردم داد. از این رو سزاوار است او را گناهکار پنداشت، که شالوده و علت گناه را برانگیخت. اگر مردمان گناه و بزهکاری را به کام و اختیار خود می کنند و نه به کام ایزد، پس آن شیر و مار و گرگ و کژدم و خزنده و گزنده و کشنده که از چهر-کنشی و اقتضای طینت، از آنها گناه و بزهکاری سر می زند، به کدام کام میباشد و که گناهکار است؟ همچنین، زهر کشنده در گیاه سمی «بیش» و دیگر گیاهان که از روی آزادکامی نمی باشد، چه کسی شالوده اش را بنیان نهاد؟ اگر گویند کهبسی داروی بیماری زدا و سودمند و بایسته از آن زهرها ساخته شد،* آیا نمیپرسید که: خود بیماری و زیان را چه کسی آفرید و چه بایستگی داشت؛ که او برای داروی آنها زهر کشنده آفرید و بایسته و ضروری نمود؟ یا برای از میان بردن آن بیماری اگر نوشدارو داده بود، سزاوارتر از زهر دارو نبود؟ و نیز خود نام «زیانکاری» از کدام اصل و بنیاد آمده که «سودمندکاری» ضد آن باید باشد؟ در این باره می توان بسی سخن راند، اما به اندکی بسنده شد.{} دیگر از گفتار پولس، دستور ایشان (رسول عیسویان)، که مانند بنیادش ناهمسان و متضاد است، این را نیز گویند که: نیکی و ثوابی را که به کام دارم به جای نمی آورم بلکه آن گناهی که نمیخواهم، می کنم؛ و نه من میکنم، بلکه آنکه در درون من است می کند. چه کنم که شب و روز با من ستیزه میکند.*

{} دیگر از گفتار مسیحا گویند که: بنیاد ایزد، روشنی و نیکی است؛ بدی و تاریکی ازش به دور است.* این نیز که: گویند شبانی که او یکسد گوسپند را پاسبانی کند، چون یکی از آنها را گرگان ببرند، از پس آن یک شود که گرگان بردهاند تا آنکه او را باز به رمه برگرداند؛ و او آن نود و نه را به دشت بگذارد.* و نیز اینکه: من برای رستگاری گمراهان آمده ام نه برای راستان، چه، آنکه راست است، برای به راه آوردن نیازمند نمی باشد.* اگر بنیاد یکی است و اگر کام و اراده ی او برای همه است که هیچکس نیز بی راه و گمراه نباشد، پس گرگ که گوسپند را بکشد به کام اوست، و نیز گرگ را خود بیافرید.

گفتار مسیحا، تناقض گزافی در (فلسفه) دو بنیاد نشان می دهد؛  چون از همان گفتار مسیحا گویند: بنیاد دیگری هست که دشمن پدر من باشد، اما من از آن بنیاد نیکوکارم.* از این گفتار پیداست که پدر خویش را از دشمن کنار گزارد و جدا میسازد.

{} این نیز که: از سوی ایزد برای راستی و با راستی آفریده شدهام؛ اهریمن نابکار برای بازگردانی من آمد؛ او به بس گونه خواست مرا بفریبد.* اکنون اگر بنیاد یکی است و آن را هماوردی نمیباشد، پس چرا اهریمن توانا خواست پسر ایزد را گمراه بکند؟ اگر خود ایزد آن گناهکار را آفرید، پس آن گمراهی با دانش و کام او بود؛ و نیز گمراه کننده، پسر خود او بوده است.

{} این نیز گوید که: چون جهودان با او به پیکار و مناظره برخاستند، او به جهودان گفت که: شما از آنید که زیرتر است و من از آنم که برتر است؛ شما از این شهر و جهانید و من از این جهان نیستم.* او نیز گفت که: میدانم که شما از تخم ابراهیم هستید که در زمان پیشین مردم را کشته بود؛ مرا نیز خواست بکشد. من آن کنم که با پدرم (خدا) دیدهام و شما آن کنید که با پدر خویش (ابراهیم) دیده باشید.* این نیز که: اگر ایزد پدر شما بود، شما دوست من بودید؛ زیرا که من از ایزد بیرون شدهام و به کام خویش نیامدهام؛ آن ایزد ثوابکار مرا برگزید. شما چرا سخن مرا نمی شنوید؟ چون که شما بزهگرید و نمی توانید آن را بشنوید؛ و آرزوی پدر خود (ابرهیم) را بر می آورید. او (ابراهیم) راستی نگفت و هر چه گوید، دروغ گوید. از این رو خودتان و پدرتان دروغزن هستید، و من را که راستی گویم، باور نکنید. و آنکه از ایزد است، سخن ایزد را شنود؛ اما شما که از ایزد نیستید سخن مرا نمی شنوید.* از این گفتارها نمایان است که دو بنیاد هست: یکی آنکه من (عیسا) از آن آفریده شدهام و دیگری جهودان؛ او آن دومی را نیکوکار ندانسته و گناهکار میخواند.

{} او نیز این گفت که: «درخت پرهیزکاری» نمیتواند بار گناه بدهد، چنانکه «درخت گناه» نیز میوه پرهیزکاری نیاورد.* این نیز که: همه ی درخت با بر و میوه اش پرهیزکاری کند، و یا همه درخت با میوه اش گناهکار باشد؛ زیرا درخت را از میوه شناسند که ثواب و یا گناه باشد.* او همه ی درخت را گفت و نه نیمه درخت را. اکنون چگونه ممکن است نیم درخت روشن و نیمش تاریک، نیم ثواب و نیم گناه، نیم راست و نیم دروغ باشد؟ چون این هر دو با هم رویارویی بکنند، شایسته نیست که یک درخت باشد. دیگر او جهودان را: «مار کوهستان یهودا» خواند و گفت که: چونتان خوبیتوانید کردن که جهودان گناهکارید؟* او پدر خویش را گناهکار نخواند. این نیز گوید که: هر درختی را که پدر نکاشت، باید کنده و به آتش افگنده شود.* از این سخن میشود دانست که کدام است درختی که پدر نکاشت و باید کنده و (به آتش) افگنده شود.

{} دیگر درباره اینکه: روی به خویشان آوردم، اما ایشان مرا نپذیرفتند.* چه کسی میتواند بداند که خویش و ناخویش دوتا هست؟ این نیز گوید که: پدر ما که در آسمانی؛ شهریاری تو بیاید و کام و  ارادهات چنانکه بر آسمان است، بر زمین باشد. نان ِروزانه‌ی ما را بده، و ما را به گمان و وسوسه مینداز.* از این گفتار پیداست که کام او به زمین، به ویژگی و خالصی کام او به آسمان نیست؛ این نیز که شک و گمان مردم از ایزد نمیباشد. او نیز در نخست گفت که: من نیامدهام که آیین موسا را بیاشوبم، بلکه آمدهام تا آن را پاینده تر و کاملتر کنم.* اما همه ی گفتار و فرمان او آشوبنده و ناهمسان با قوانین و آیین موسا بود. در این زمینه، همین اندازه، بس است.