{از: م.ص. نظمی افشار }
آيينه در يكي از قديميترين متون مذهبي دنيا، افسانة گيلگميش(2400 قبل از ميلاد) اشاره به استفاده از آيينه در مراسم مذهبي شده است:” گيلگميش با او ميگويد: دشنة خود را به من ده و او را نثار روحِ خبيث مرگ كن، من آينة درخشاني هم روي آن ميدهم. فردا ميخواهم براي داور هلاكت بار ”اوتكي“(يكي از خدايان) قرباني كنيم تا بلاي هفت گانه را دور كند. (گيلگميش، ص 15)
ابن سينا آيينه را با قدرت تخيل انساني مقايسه كرده و مينويسد:” نظير قوة مخيله از جهتِ قبول كردن صور محسوسات، آيينة روشن و صيقلي است زيرا همانطور كه صور اشيآ محاذي با آيينه در آن منقوش ميشود همچنين صور محسوسات خارجي در قوة مخيله ترسيم ميگردد. جز اينكه در آيينه هر گاه صور از محاذات خارج شوند نقش آنها نيز از ميان ميرود. بر خلاف صور مترسم در ذهن. فرضا اگر آيينهاي باشد كه صور اشيا در آن طبع گردد و ثابت بماند عينا مانند قوة خياليه خواهد بود.
(تعبير الرويا، ص 10)
(غزل شمارة 3)
آيينة سكندر جام مي است بنگر/تا بر تو عرضه دارم احوالِ ملكِ دارا
(غزل شمارة 7)
صوفي بيا كه آينه صافي است جام را/تا بنگري صفاي مي لعل فام را
راز دورن پرده ز رندان مست پرس/ كاين حال نيست زاهد عالي مقام را
در بزم دور يك دو قدح دركش و برو/يعني طمع مدار وصال مدام را
(غزل شمارة 20)
روي مقصود كه شاهان به دعا ميطلبند
مظهرش آينة طلعت درويشان است
(غزل شمارة 22)
نظير دوست نديدم اگر چه از مه و مهر
نهادم آينهها در مقابل رخ دوست
(غزل شمارة 23)
دل سراپردة محبت اوست/ ديده آيينه دار طلعت اوست
استفاده از واژة «آيينه دار» نشان ميدهد كه در مراسم آييني از آيينه استفاده ميشده و مقام آيينه داري وجود داشته است. همانطور كه در اينگونه مراسم از آتش افروخته، شراب، ساغر(جام)، صليب استفاده ميشد و واقعا پير مغاني وجود داشته كه به مريدان آموزش مذهبي ميداده است و واقعا مكاني وجود داشته كه در آن محل جمع ميشدند(ميخانه، خرابات، ديرمغان و...). گروه موسيقي به نواختن ساز مشغول ميشدند و مغبچگان به خواندن شعرهاي آييني ميپرداختند. به همين ترتيب واقعا از آيينه استفاده ميشده و مقام آيينه داري نيز وجود داشته. البته اين به معناي اينكه اين واژگان و مراسم نمودهاي اسطورهاي و تخيلي نداشته نيست. در حقيقت تمامي مذهب مهر سرشار از نمودهاي اسطورهاي و تاريخي و داستاني است اما اين نمودها همگي جلوههاي بيروني دارند و در مراسمي تئاتر گونه اجرا ميشدهاند.
(غزل شمارة 26)
شهسوار من كه مه آيينه دار روي اوست
تاجِ خورشيد بلندش، خاكِ نعلِ مركب است
من نخواهم كرد تركِ لعل يارو جامِ مي
زاهدان معذور داريدم كه اينم مذهب است
(غزل شمارة 36)
در روي خود تفرج صنع خدا بكن/ك آيينة خداي نما ميفرستمت
(غزل شمارة 55)
روي تو مگر آيينه لطف الهي است
حقا كه چنين است و درين روي و ريا نيست
شايد منظور حافظ از آيينه همان شكلِ رمز آلودة انالحق باشد. منظور اين است كه انسان چون آيينه نشان دهندة تصوير و بخشي از نور مطلق (اهورا) است.
(غزل شمارة 105)
نظر پاك تواند رخ جانان ديدن/كه در آيينه نظر جز به صفا نتوان كرد
(غزل شمارة 108)
مشكل خويش برِ پيرِ مغان بردم دوش
كو به تاييد نظر حلِ معما ميكرد
ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست
واندران آينه صد گونه تماشا ميكرد
در اين ابيات حافظ آيينه را معادل قدح باده به كار برده است. در اين صورت آيينه ابزاري براي شناخت اسرار است. يعني به نوعي بيانِ حقايق آيين مهري به طور غير مستقيم. «نرشخي» در «تاريخ بخارا» شرحي از وقايع دوران ظهور مقنع آورده است(سال 160 قمري) كه با استفاده از آيينه در مراسم مذهبي به نوعي در ارتباط است:
روزي در ماوراءالنهر پنجاه هزار مرد از پيروان مقنع به در حصار جمع شدند و از او ديدار خواستند. او جواب داد كه: شما را طاقت آن نيست و هر كه مرا بيند در حال بميرد. بالاخره چون تضرع و الحاح پيروانش براي ديدار اندر زيادت شد، او صد زن را از دختران دهقانان سغد و كش و نخشب فراهم آورد و به دست هر يكي آيينهاي داد تا به بام حصار برآمدند و بدان وقت كه نور آفتاب به زمين افتاده بود، جمله آيينهها به دست گرفتند و هنگاميكه آفتاب بر آن آيينهها بتافت از شعاع آيينهها آن حوالي پر نور شد. و آن قوم بر ديگران فخر ميكردند كه ما به ديدار خدا رسيديم(تاريخ بخارا، 78)
(غزل شمارة 127/ الحاقي است. پژمان بختياري، ص 223)
رو نمايد آفتابِ طلعتش/گر چه صبح آيينهات رخشان كنند
(غزل شمارة 130)
جلوهگاه رخِ او ديدة من تنها نيست
ماه و خورشيد همين آينه ميگردانند
وصفِ رخسارة خورشيد ز خفاش مپرس
كه درين آينه صاحب نظران حيرانند
(غزل شمارة 136)
بعد از اين رويِ من و آينة وصفِ جمال
كه در آنجا خبر از جلوة ذاتم دادند
(غزل شمارة 149)
تا چه كند با رخِ تو دود دلِ من/ آينه داني كه تابِ آه ندارد
سعدي ميفرمايد:
روي اگر چند پريچهره و زيبا باشد/ نتوان ديد در آيينه كه نوراني نيست
داروي تربيت از پير طريقت بستان/ ك آدمي را بتر از علت ناداني نيست
(غزل شمارة 164)
چشمم از آينهداران خط و خالش گشت
لبم از بوسه ربايانِ بر و دوشش باد
(غزل شمارة 174)
عكس روي تو چو در آينة جام افتاد
صوفي از خندة مي در طمعِ خام افتاد
حسنِ رويِ تو به يك جلوه كه در آينه كرد
اين همه نقش در آيينة اوهام افتاد
اين همه عكس مي و نقش و نگاري كه نمود
يك فروغِ رخِ ساقي است، كه در جام افتاد
غيرتِ عشق زبانِ همه خاصان ببريد
كز كجا سِرِ غمش در دهنِ عام افتاد
(غزل شمارة 176)
من آن آيينه را روزي به دست آرم سكندروَش
اگر ميگيرد اين آتش، زماني ور نميگيرد
(غزل شمارة 197)
روز در كسبِ هنر كوش كه ميخوردن روز
دلِ چون آينه در زنگِ ظلام اندازد
(غزل شمارة 204/ به نوشتة پژمان بختياري الحاقي است.)
ز دل گواهي اخلاص ما مپرس و ببين
كه هر چه هست در آيينه روي بنمايد
نخواهد اين چمن از سرو و لاله خالي ماند
يكي همي رود و ديگري همي آيد
خاقاني شرواني سروده است:
آنچه در آينه بينم نه منم/پرتو توست كه سايه فكن است
در كتاب «گزيدههاي زاد اسپرم» آمده است كه انسان از پنج ساختار برخوردار است: تن، جان، روح، فروهر، آيينه.
(غزل شمارة 238)
يا رب آيينة حسنِ تو چه جوهر دارد
كه در او آهِ مرا قوتِ تاثير نبود
گزيدة اشعار خاقاني شرواني:
ما فتنه برتوايم و تو فتنه بر آينه/ مارا نگاه در تو، تو را اندر آينه
تاآينه جمال تو ديدو تو حسن خويش/تو عاشق خودي، زتو عاشقتر آينه
از روي تو در آينه جانها شود خيال/از اين روي نازها كند اندر سر آينه
وز نور و صفوت لب تو آورد عيان/در يك مكان هم آتش و هم كوثر آينه
اي ناخداي ترس، مشو آينه پرست/ رنج دلم مخواه و منه دل بر آينه
كز آه دل بسوزم هرجا كه آهني است/تا هيچ صيقلي نكند ديگر آينه
صورتنمايشدرخ خاقانيازسرشك/روي سرشكخورده نگر، منگرآينه
در آينه دريغ بود صورتي كز او/بيند هزار صورت جان پرور آينه
از راي شاه گيرد نور و ضو آفتاب/وز روي تو پذيرد زيب و فر آينه