۱۴۰۳/۰۶/۰۴

خورشید یشت

.

خورشید یشت

سرایش هیربد سوشیانت مزدیسنا

.

به خواهش، به خورشید پر فرّ ُ رای / نیایش به او که همیشه به جای

چو اسپی شتابان برآید ز میغ / فروغش درخشان چو تابنده تیغ

هزاران هزار ایزد مینُوی / فزاینده خیزد ز بهر نُوی

همه فرّ خورشید فراهم کنند / سراسر زمین را به فر آکنند

به هستی چو آید بلندآفتاب / به پاکیزگی اش همه خاک ُ آب

چو چشمه، چو دریا، چو آب روان / جهان ِ سپنتای مینو، جوان

اگر هور نیاید به گیتی دگر / شود هفت کشور به زیر ُ زِبَر

ز دیوان، زمین را بگردد تباه / همه ایزدان را نه آرام ُ راه

هرآنکس ستاینده باشد به هور / ازو دیو ُ جادو بگردد به دور

«مَرِش‌وَن» که دیو فراموشی است / نهانی پریشان به خاموشی است

به شبهای تاریک ُ آزردگی / ستاینده یزدان به پایندگی

همیشه سپندان ُ هر مینوان / به خشنودی ایزدان هم روان

به دوست ُ به دوستی بسی آفرین / چو پیوند ماه است ُ هور، برترین

تو گفتی دو چشم‌اند به بینندگان / فروزنده راه ِ همه بندگان

به هوم ُ به شیر ُ‌زبان ِ خرد / خوش آنکس به خورشید، کرنش بَرَد

به زوهر ُ به منثَر، خجسته سخن / به پندار ُ کردار نیکو به بُن

ستایش به خورشید والاشکوه / بدانگه که سر برزَنَد او ز کوه

ازویست فرشگرد ُ هم رستخیز / به رفتن، به ماندن، به هنگام خیز

به اسپان ازویست همه نیکـُوی / به «دَروَسپ» بدارد همه پرتُوی

که «دَروَسپ» به اسپان همی ایزدست / که هورش به فرّه لگامی زَدَست

به خورشید، شکوهش ز نیرو بُود / فراوان به افزار ُ هر سو رَود

به هنگام شام ُ به خواب ُ خیال / تو گفتی ز اسپی بریزد چو یال

ز دیوان، پلیدی، سراسر زمین / به آب ُ به مردم نه هست آفرین

چو خورشید تیزاسپ برآید زگاه /  زدایش ز دیو ُ به پاکی، پگاه

نه‌آید اگر هور ُ گردد درنگ / همه آفریده به مرگ است به رنگ

ز خورشید، دیوان ِ تیره تبار / همان دزد ُ آسیب گریزد چو مار

ستمگر نهانی به گشت ُ گزار / ز خورشید بیند به خواری ُ زار

سه گاه ُ سه پاس است به مردم به روز / به فرمان ِ خورشیدِ گیتی فروز

که پژواک ِ گفتار ِ مزدااهور / به آژیر ِ مردم، سخنگو چو هور

بگوید: به شبگیر ُ بام ُ پگاه / به کار ُ به کرفه، بپویید به راه

که تا من شما را فراهم کنم / که زنده به توشه بخواهم کنم.

دگر چون ز روزش به نیمه گزشت / بگوید به مردم چنین سرگزشت

که: فرزند ُ همسر ببایست همی / چو دیوان به گیتی کنند همدمی

که تا رستخیز ُ به تنّ ِ پسین / ز مردم بباشد پدافند ِ دین.

به سوم به هنگامه ی شامگاه / بگوید به مردم: پتت از گناه

پشیمان شوید ُ به پوزش رَوید / که از بخشش من به رامش شوید.

جهان را شگفتی چنین چیستان / که هور است به مردم، گشاده زبان

زمین را چو آید ازو آفتاب / سخن هم برانَد همی آب ُ تاب

{سروده ی امید عطایی فرد}

هیچ نظری موجود نیست: