۱۴۰۴/۰۶/۲۰

دادنامه ی شاهنشاهی مزدایی ایران - دیباچه


به نام خداوند جان و خرد

.

دادنامه ی شاهنشاهی مزدایی ایران

{قانون اساسی}

.

پژوهش و نگارش:

هیربد سوشیانت مزدیسنا





با همکاری:

ردستان آستان مغان

به نام خداوند جان و خرد


آیین نامه ی شاهنشاهی مزدایی ایران

{قانون اساسی}


پژوهش و نگارش:

هیربد سوشیانت مزدیسنا


با همکاری:

ردستان آستان مغان



دربردارنده ی:

- دیباچه: بینش ایرانشهری

- هفت فرگرد:

۱* میهن و مردم (قانونهای مدنی و اجتماعی)

۲* انجمنهای سه‌گانه (مجلسها و قوای مقننه و قضائیه)

۳* رده های کارگزاری (قوای مجریه)

۴* پایگاه پادشاهی

۵* روشهای ارتشتاری

۶* آموزش و پرورش

۷* آیین‌های کشوری و لشگری



< یادآوری و توجه >

۱- نمایندگان سه انجمن و مجلس رسمی (بهستان و مهستان و شهستان)، شهرداران و استانداران، کشوردار و فرمانداران، وزیران و سرپرستان سازمانهای وزیرستان، ارتشیان و سپاهیان رزمنده، همگی این کارگزاران در این دادنامه و قانون اساسی: «ایران‌داران» خوانده میشوند.

۲- گروه شانزده استاندار کشور: «انجمن آذر بهرام» خوانده میشود.

۳- گروه کشوردار و شش فرماندار و وزیران و سرپرستان سازمانهای هر وزیرستان: «کابینه ی شهریاری» خوانده میشود.

۴- ایران داران باید در همایشها و نشستهای رسمی دارای پوشش باستانی ایرانی باشند.


<

< دیباچه >

<

.

فروهر کیومرس پاک را میستاییم. نخستین کسی که به گفته و آموزه‌ی اهورامزدا گوش فرا داد و از او نژاد آریایی و ایران زمین، پدید آمد. [اوستا؛ فروردین یشت]

.

{الف}

این دیباچه با چشمداشت به اوستانامه و شاهنامه و دیگر دفترهای ایران‌ساز، و نیز اندیشه های مغرب زمین، به نگارش درآمده است. با نگرش به آزموده ها و خرد تاریخی و رای نیاکان فرزانه، و با نگرش به آزادیهای مردمی و پارلمانی در گزینش نامزدها و سرپرستان دلخواهشان، هرگز نباید پایگاه پادشاهی ایرانی و ساختار سیاسی اش را دگرگون و جابجا کرد. با به یادسپاری رخداد شوم در سال ۲۵۳۷ شاهنشاهی (۱۳۵۷ هجری شمسی/ ۱۹۷۹ میلادی مسیحی)، از برپایی هرگونه نظام و رژیم جمهوری باید جلوگیری شود؛ اگرچه رای و هوس بیشترین مردم و توده های فریب خورده باشد. شاهنشاه ساسانی، اردشیر بابکان فرموده بود که: از دل مردم عامی و فرومایه، نمیتوان راستی جویید. ایشان نه خسروپرست و نه یزدان پرست هستند. بیمناکم کسی در درس و تلاوت دین (تبلیغات مذهبی)، از شما پیشی بگیرد و اعتماد به نیروی سلطنت، شما را وا دارد که کار او را سبک بگیرید. آنچه بیش از هرچیز از زبان او به شما زیان میرساند این است که او نیرنگ خود را به دین بگرداند، با دین حجت بیاورد و چنین وانمود کند که خشم و گریه و اندوه او، و دعوت او برای دین است. چنین کسی پیروان و مریدان و مشاوران و یارانی بیش از شما خواهد یافت زیرا بغض و کینه مردم: آماجش پادشاهان و دوستی و دلسوزی آنان: جهتش ناتوانان و ستمدیدگان است.

{ب}

 آماج و هدف ساختار سیاسی کشور، پرهیز از: سلطنت مطلقه، براندازی و کودتای نظامی، هرج و مرج، رقابت و دشمنی میان نهادها، خودکامگی فردی و گروهی میباشد. پس با همترازی نیروها و هماهنگی همگانی، از کشور و مردم پشتیبانی میشود؛ و نیز رده بندی و ساختار سیاسی و اجتماعی و نظامی کشور، برپایه ی پالایش و گزینش ویژگان و متخصصان در هر زمینه میباشد. از آنجا که حکومت ذهاک تازی، شایست و ناشایست را در هم آمیخته بود، بنابراین فریدون پس از سرنگونی سلطنت استبدادی ذهاک، تفاوت شهریاری ایرانی را به این گونه نشان داد که سپاهی و پیشه‌ور و دینوَر و کشاورز نباید جز در جایگاه خودشان به کار بپردازند. فروپاشی شاهنشاهی هخامنشی نیز پیامد در هم آمیختن کارها و مقامها در پایان این سلسله دانسته شده و آمده است که آلکساندر مقدونی پلید، با این روش (جابجایی مهان با کهان)، ایران را به چندین تکه (ملوک الطوایف) و ناتوان نموده بود.

{پ}

با نگرش به اندرزهای موبدان ایرانی برای شاهان، چنین نمودارها و گفتارهایی پدید می آید:

۱‍. نیرومندی و ارجمندی کشور: از دین (قانون و اخلاق نیک) و کمر بستن به فرمانبری از خداست.

۲.  دین: قوام نگیرد جز به پادشاه.

۳. پادشاه: ارجمندی نیابد جز به مردان (سپاهیان)

۴. مردان (سپاه): قوام و استواری نگیرند جز به دستمزد و ثروت.

۵. مال و ثروت: وابسته به آبادانیست.

۶. آبادانی: وابسته به ترازوی عدل و داد است که در دست پادشاه میباشد.

پادشاهی و تشکیل دادن دولت برای انسان پایگاهی طبیعی است. بشر به رادع یا حاکمی که مانع دست درازی یکی به دیگری باشد نیازمند است و چنین حاکمی به مقتضای طبیعت همان پادشاه قاهر و نیرومند است. پادشاهی پایگاهی بلند و شریف است که توسعه طلبی‌ها به سوی آن متوجه میشود و محتاج به مدافعه میباشد. شیفتگی به خصال پسندیده از نشانه های پادشاهی و کشورداری است. [ابن خلدون]

{ت}

قانون اساسی ایران از یکسو بر پایه ی مدارای دینی، و از سوی دیگر بالاتر از هرگونه احکام شرعی و دستورهای منسوخ دینی به شمار رفته و از سوی پیروان کیشها و فرقه ها و هرگونه ایدئولوژی، بایسته ی انجام (لازم الاجرا و مراعات) میباشد. در ایران باستان، بهره وری از دین در خدمت میهن بوده و نه برعکس. ساسانیان به عنوان یک راهبرد (استراتژی) در برابر دشمنانی که میخواستند خاک ایران را تصرف و کیش خود را تحمیل کنند، از دین ملی زرتشتی برای آمادگی و همبستگی مردم، سود میبردند. همچنین سرکوب مانویان و مزدکیان بهترین نمونه ها برای جلوگیری از دخالت روحانیت دروغین در سیاست ملی است. به یاد آوریم که کتاب مقدس اوستا نه تنها دفتری دینی بلکه نامه ای مردمی و میهنی بوده زیرا درجای جای آن، ایران زمین ستوده شده است و مرز مزدایی، دل جهان و تاج سر هفت کشور و بهترین سرزمین برگزیده اهوراییست. در اندیشه سیاسی ایران باستان، دو نهاد پادشاهی و موبدی، هم مکمل و هم متعادل کننده یکدیگرند. هیچیک بدون آن دیگری نمیتواند کشور را اداره کند.

چو بر دين كند شـهـريار آفـرين  /  بـرادر شـود پـادشـاهي و ديـن 

چنان دين و شاهي به يكديگرند  /   توگويي‌كه‌در زير يك ‌چادرند

نه بي‌تخت‌ شاهي‌بود دين ‌به‌جاي  /  نه بي‌دين بود شهرياري به پاي 

دو بـنـيـاد بـر يـك دگـر بـافـته  /  بـر آورده پـيـش خـرد تـافـتـه

نه از پـادشـاه بي نـياز است دين  /  نه بي دين بود شـاه را آفـريـن 

نه‌آن زين نه اين زآن بود بي‌نياز  /  دو انباز ديـديمشان نـيـك سـاز

چـو دين را بود پادشـا پـاسـبـان  /  تواين هردو را جز برادر مخوان

چـو ديندار كين دارد از پـادشـا  /  نـگر تـا نـخـوانـي ورا پــارسـا

هر آنكس كه بر دادگر شهريار  /  گشايد زبان، مرد دينش مدار

[شاهنشاه اردشیر بابکان]

سراسر بـبنديد دست هـوا  /  هوا را مداريد فرمـان روا

تن شاه، دين را پناهي بود / كه ‌دين ‌بر سر او كلاهي ‌بود

[شاهنشاه  بهرام اورمزد]

بـپـرسـيـد مـوبـد ز شــاه زمـيـن / سخن راند از پـادشـاهي و دين 

كه بي دين جهان به، كه بي پادشا / خـردمـنـد بـاشد بـرين بـر گـوا.

چنين داد پـاسخ كه: گفتم همين /  شنيد از من اين مـردم پاكـديـن

جـهـانـدار بي دين جهان را نديد  /  وگر هر كسي ديـن ديـگر گزيد

چو بي دين بود پـادشـا همچنين  /  نيـايد ز گيـتي بـه كس آفـريـن 

بود دين و شاهي چو تن با روان  /  بدين هر دوان پـاي دارد جـهان

هر آنگه كه شد تخت بي پادشا  /  خـردمـنـدي و ديـن نـدارد بـهـا

 [پرسش و پاسخ موبد با شاهنشاه انوشيروان]

چنان دان كه شـاهـي و پيغمبري  /  دو گوهر بود در يك انگشتري 

از اين دو  يكي را  همي بشكني  /  روان و خـرد را بـه پـاي افـكني

[گفتار موبد زادوی به ماهوی سوری]

{ث}

در شاهنامه گزینش این شهریاران بر پایه ی شایستگی ایشان بود و نه دنبال کردن کورکورانه سلسله و یا تخت نشینی فرزند بزرگتر و یا پسر بودن ولیعهد:

ایرج کوچکترین فرزند فریدون (در برابر سلم و تور)؛ زاب پسر تهماسپ (در برابر توس و گستهم)؛ کی قباد؛ کیخسرو (نوه کاووس در برابر فریبرز پسر کاووس)؛ لهراسپ؛ یزدگرد یکم (جانشین برادرش بهرام شاپور)؛ بهرام گور (در برابر خسرو از نژاد پشین) و… گزینش بانوان به پادشاهی؛ مانند: همای؛ پوران‌دخت؛ آزرم‌دخت.

{ج}

در توفانهای تاریخی، سام و رستم از پزیرش پادشاهی خودداری میکنند و دست به کودتا و براندازی نظامی نمی زنند تا کشور آرامش خود را باز یابد. اما سرداران خیانتکاری چون بهرام چوبینه و ماهوی سوری، مایه فروپاشی پادشاهی و میهن میشوند.

{چ}

در سلسله ی آریایی «هیتی»، پادشاه: فرمانده كل قوا، مرجع عالي قضايي و كاهن اعظم بود. همچنين به عنوان رييس كشور، مسئوليت روابط خارجي را به عهده داشت. وظايف قضايي او معمولا به زيـردستانش محول میشد. وظايف نظامي و مذهبي خود را شخصا انجام میداد. پادشاه در اين مقام رسم بازديد سالانه را برقرار ساخت كه ضمن آن، به مهمترين مـراكز مذهبي سركشي مي‌كرد و شخصا جشن هاي عمده را بر پا مي‌داشت.

{خ}

مردم ماد که در قبيله هاي جداگانه (فدرالیسم) و در جمهوریت مي‌زيستند، میگفتند: <ما در شرايط نامساعد فعلي علاقه‌اي به اقامت در اين سرزمين نداريم مگر اينكه به يكي از هموطنان خود اختيار دهيم تا كار حكومت را بر شالودة نظم و انضباط قرار دهد و براي ما امكان خدمت و كار فراهم سازد وگرنه در چنين وضع سراسر آشفتگي، خانة خود را گذاشته، ترك ديار مي‌كنيم>. از این رو، بزرگان و چاره اندیشان، در پی برپایی پایگاه پادشاهي ، پيشنهاد کردند «دياكو» را به مقام پادشاهي برگزينند. زیرا شایستگی ها و ویژگیهای ممتازش ورد زبانها بود و با آوازه‌ی دادگستري دياكو، همگي خواهان بودند كه داوري در اختلافات خود را به رأي صواب او واگزار سازند. وي يگانه پناه مردم به شمار می‌آمد.

{د} 

چه بهتر که خانه ای (میهن) تهی باشد تا آنکه کاشانه ی خودفروشان شود و از هم بپاشد. برایم ناپزیرفتنی است که نیکان و دلیران با مردم دون و زبون، یکسان و برابر باشند. باید از رهیافت قانون به آماج خویش رسید تا پاکان و بلندپایگان به آزادی و بهزیستی، پشتگرم باشند. من فهرست دارایی ام را در دیدرس همگان میگزارم. فرمان دادم كه همه مردم در پرستش خدايان خود آزاد باشند و بي‌دينان آنان را نيازارند. فرمان دادم كه هيچيك از خانه‌هاي مردم خراب نشود. فرمان دادم كه هيچكس اهالي شهر را از هستي ساقط نكند. صلح و آرامش را به تمامي مردم اعطا كردم. [فرمایش شاهنشاه کورش بزرگ]

{ر}

دشوار است چیزی برتر از زمامداری یك تن یافت؛ مشروط براینكه وی صالح‌ترین فرد برای آن منزلت و مقام باشد و رأی و تدبیرش با منش و رفتارش برابر گردد. قدرت و سرپرستی چنین فردی در كار مردم، فوایدی غیر قابل انكار دارد. در این نوع حكومت، اسرار ضد دشمنان وطن، بیشتر از هر رژیم دیگر محفوظ خواهد ماند. در حكومت گروهی (حزبی، الیگارشی) ممكن نیست به منظور درخشندگی و احراز ریاست و برتری در زمینه خدمات ملی، اختلاف های شدید خصوصی میان ایشان پیش نیاید. هر یك از آنان در پی دستیابی مقام رهبری و فقط در کمین اجرای اغراض شخصی خواهند بود. از این رو بدون تردید میان ایشان دوگانگی و اختلاف خواهد افتاد و ضدیت های فردی، به دشمنیها و سرانجام خونریزی منجر میشود.رهایی از چنان وضع و حال، خواه ناخواه، به زمامداری یك تن منتهی خواهد شد كه خود نشانه بارزی است كه روش پادشاهی بهترین راه و رسم فرمانروایی است. از سوی دیگر در حكومت دموكراسی (مردم سالاری)، زشتیها رواج خواهد یافت و در دستگاه های دولتی، نه فقط به دشمنی‌های انفرادی بلكه به تبانی های پنهانی و محرمانه میان افراد ذینفع خواهد انجامید. کسانی كه در تبهكاریها دست دارند، با هم بند و بست، و از یكدیگر متقابلن پشتیبانی خواهند كرد؛ و این بساط نابهنجار آنقدر ادامه می‌یابد تا یك تن به عنوان قهرمان ملی: قیام، و دسته های مغرض و بداندیش را كه فقط منافع خویش را در نظر دارند، سركوب كند. این پیروزی او تحسین و ستایش مردم را بر می‌انگیزد و طولی نخواهد كشید كه چنین وجودی از طرف همگان، صاحب اختیار تام می‌شود؛ كه شاهد بارز دیگری است كه رژیم پادشاهی بی‌همتاست. ‌خلاصه كلام: خود ما، همین آزادیمان را به چه كسی مدیون هستیم و چه فردی آن را بـه مـا تفویض كرده است؟ آیا از راه «دموكراسی» به دست آورده‌ایم یا به وسیله حكومت «الیگارشی» عاید ما شده است و یا آنكه میراث دولتی «پادشاهی» است؟ این استقلال ما از بركت وجود یك تن (كورش بزرگ) است. پس پیشنهاد می‌كنم رسم پادشاهی را همچنان نگاه داریم. بسیار نیكوست كه از تغییر و تبدیل موازین قدیم كه ما را وسیله خیر و فواید شده‌اند اجتناب ورزیم؛ وگرنه به مشكلاتی بزرگ دچار خواهیم گشت. [فرمایش شاهنشاه داریوش بزرگ]

{ز}

آیین پادشاهی ایران نه بر مبنای استبداد بلکه بر پایه رایزنی و مشورت بوده است. پادشاهی پارلمانی اشکانیان از دو گروه تشکیل میشد؛ یکی: از بستگان شاه، و دیگری: از خردمندان و مغان. شاه را از میان این دو شورا برمیگزیدند. این دو مجلس از سوی روم و انگلیس و امریکا تقلید شد. اگرچه نظریه تفکیک قوا را به ارستو نسبت میدهند اما ایرانیان در این زمینه پیشگام بوده اند. از سخنان اردشير بابكان است كه: هيچ چيز براي پادشاه بدتر از اين نيست كه با سبك‌مغزي بي‌مايه همنشين گردد يا پستي فرومايه را به مصاحبت اختيار كند؛ چون همانگونه كه روح آدمي در اثر مجالست با نجبا و ادبا و خردمندان، فرهي مي‌يابد، از نشستن با فرومايگان تباهي مي‌يابد وبه پستي مي‌گرايد و از مسير خود كه فضيلت و رستگاري است، باز مي‌ماند.

{ژ}

كهن ترین پندارهای سیاسی كه به صورت مكتوب برای انسان به یادگار مانده، از آنِ سپیتمان زرتشت پیامبر و اندیشمند ایران باستان است كه در فجر استقرار دولت ایرانی به سر می‌برده است و خود الهام‌بخش اندیشمندان و فیلسوفان بسیاری شده است. دوهزاروپانسد سال پیش از این، افلاتون یونانی اشارت دارد كه اندیشه‌های خویش را از مكتب زرتشت كه شش هزار سال پیش از وی می‌زیسته، گرفته است. پندارهای سیاسی دورترین متفكر ایرانی را در سرودهای خودش به نام گات ها، و در كتاب های یشت ها و یسنا كه بر بنیاد اندیشه های وی تدوین كرده‌اند، می‌توان دید. بنابرآن اسناد كه به ما رسیده، برای «دولت زرتشتی» منشاء الهی تصور شده است. باید دانست كه در اسناد زرتشتی، گاه اثر «دولت دودمانی» و گـاه اثـر «دولت شاهی» دیـده می‌شود. در گاتها تصور دولت دودمانی غلبه دارد. این دولت بر سلسله مراتب خانواده، تیره، ده، و كشور (به لحاظ قلمرو) استوار است و قدرت عالیه در نظامی مركب از ریش‌سفیدان و سلسله مراتبی كه از پایین به بالا ـ خانه خدا تا شهر خدا ـ به وجود آمده است، آشكار می‌شود. دولت زرتشتی، دولتی است دارای قلمرو؛ نه دولتی شبان و خانه به دوش. شاهنشاهان ایران در میان اقوام تابعه: تساوی، آزادی مذهبی، فرمانروایی سنت‌ها و قواعد محلی، اجرای عدالت و اصل خودمختاری داخلی را رعایت می‌كنند. آنان چون شاهان نیمه خدای مصری و آشوری نیستند كه حتا مذهب را دگرگون می‌سازند. داریوش در «بیستون» پیكره‌ای به جای نهاده كه تصور دولت ایرانی (فره ایرانی) را برای ابدیت باز گذارده است. در این پیكره، «هورمزد» {به عبارت درست تر: فره کیانی} چرخ قدرت (نشان خورشید) را به شاهنشاه می‌سپارد (ریشه الاهی دولت)؛ شاهنشاه پای خود را بر سینه گئومات مغ غاصب، نهاده كه مظهر اهریمن معرفی شده است (ماموریت الاهی دولت). پشت سرِ وی نجبای پارسی و مادی ایستاده‌اند (نشانه فرمانروایی دودمان‌ها) و نیزه و كمان در دست دارد (ابزار فرمانروایی). «دولت دودمانی» مظهر راستی و دادگری است و لفظ «شهریار» خود مؤید وظیفه اجتماعی شاهان ایرانیست. این لفظ به معنای نگاهدارنده و یاور شهر (دولت و كشور) است. [امیرشاپور زندنیا]

{س}

يكي از مميزات ايران، برخورداري تمدن بسيار كهن اين سرزمين از يك جنبة استمراري شگفت انگيز است كه شايد نظير آن را در هيچ جاي ديگر جهان نتوان يافت. مشعل تمدن و فرهنگي كه در فجر تاريخ در فلات ايران افروخته شد، تا به امروز هرگز خاموش نشده است. عمق تمدن ايراني در طول قرون بسيار، با سهولتي شگفت‌انگيز، همه بيگانگاني را كه در خاك ايران مستقر شدند در خود حل كرد. اين استمرار بي‌وقفه در طول قرون متمادي، به ايران امكان آن داده است كه تمدني عميقا بشري و انساني به وجود آورد. به اعتراف يونانيان (كه مسلما دوستان ايران نبودند) و به گفته تورات، شاهنشاهي هخامنشي برخلاف حكومتها و امپراتوريهاي پيش از آن، بر اساس اغماض و گذشت مذهبي و احترام به حقوق همة مليتها و جوامع، و بر سازمان اداري نيك‌انديشانه‌اي بنياد نهاده شده بود. ساسانيان باآنكه مزداييان بسيار مومن و معتقد بودند، چه در مورد كليساي غربي مسيحي نستوري و چه درباره آيين بودايي شرقي، كمال تفاهم و اغماض را نشان دادند. ايران به‌حق مي‌بايد خويش را عضو سربلند و شايستة خانوادة بشري بداند زيرا اين ملتي است كه به شهادت تاريخ، فرهنگ نيرومند و دلپذيري را كه در طول قرون و اعصار پرورش داده همواره در خدمت تفاهم و همفكري و دوستي بشري به كار گرفته است. در عصر ما كه سازمان ملل متحد از زبان «يونسكو» نماينده فرهنگي و علمي و آموزشي خويش، براي نجات بشريت از پريشاني و كينه‌توزي، روي به سوي همة مردم و همة نيك‌انديشان جهان آورده است و از آنها استمداد مي‌طلبد، تمدن ايراني مي‌تواند به عنوان يك سرمشق عالي تاريخي، به مسئولان اين آموزش، و به صورت يك نيروي بزرگ معنوي به كوششهايي كه در راه ايفاي اين رسالت انجام مي‌گيرد، عرضه گردد. شايد مهمترين مسئله عصر ما ايجاد تفاهم و حسن ادراك ميان شرق و غرب باشد. ايران گواه مجسمي است بر اينكه چنين تفاهمي مي‌تواند به معني وسيع آن، تحقق يابد زيرا اين ملت از راه فرهنگ و انديشة خود و از راه تمام تاريخ خود، نشان داده است كه در اين كشور، شرق و غرب به صورتي موزون و هماهنگ و جدايي‌ناپذير با يكديگر درآميخته‌اند. [رنه گروسه]

{ش}

پس از بنیان پادشاهی پهلوی، وطن فروشان و تجزیه طلبان، در پی پاره کردن یکپارچگی ایران با پوشش جمهوری و مردم سالاری و دموکراسی بودند؛ و نه پادشاهی. زیرا پادشاهی نماد و مظهر پیوستگی و اتحاد ایرانیان است. اگر داریوش بزرگ به شورشهای تجزیه طلبانه تسلیم میشد و مردم سالاری را به جای میهن سالاری میپزیرفت و یا خسرو انوشیروان در برابر کمونیستهای مزدکی کوتاه می آمد، و یا شاهان یکم و دوم پهلوی آشوبهای گیلان و کردستان و خوزستان و آذربایگان و غیره را به عنوان خواسته ی مردم به رسمیت میشناختند، میهن و همبستگی ملی ما دچار سرنوشتی سهمگین میگردید. اگر طاهریان و سامانیان و آل بویه، میهن را بر قومیت و مذهب خلافتی و غیره مرجح میدانستند، کشور یکپارچه ی ایران بسیار زودتر شکل میگرفت.

{ف}

یکی از انواع ارتجاعی و خانمان سوز جمهوریت، نظام کمونیستی میباشد. ایران ساسانی با آزمودن نمونه ای ویرانگر به سرکردگی مزدک بامدادان، تجربه ای تاریخی از این خیانت و جنایت را به یاد و حافظه ایران سپارید. مصادره اموال، اشتراک زنان و بی بند و باری جنسی، برابری نادرست میان مهان و کهان؛ که همه به بهانه مردم سالاری رخ داد. خسرو انوشیروان نشان داد که برای میهن باید چنین اندیشه های هرزه ای را ریشه کن کرد اگرچه به بهای از میان رفتن آشوبگرانی فراوان، منجر شود. نابودی نهاد خانواده از سوی مزدک، پس از چندین سده، کوشیده شد در روسیه پیاده شود اما بلشویک‌ها ناکام ماندند. در نمونه ای دیگر: زمانی که مردم یک دهستان به شاهنشاه بهرام گور بی ارجی و ناسپاسی میکنند، کدخدا کناره گیری کرده و به آنها میگوید که همه کدخدا و مهتر به شمار میروند. با این سخن و اعلام مردم سالاری، برخوردها و خونریزی و گریز از روستا آغاز میشود و دهستان ویران میگردد؛ تا ایکه دوباره روش شایسته سالاری برپا و روستا آباد میگردد.

{ق} 

پادشاه ایران، پاینده ی شهر و کشور، و اگر مرد بود: پدر ملت به شمار میرفت؛ مانند «شیلها» شهریار ایلام و یا «کورش» شهریار پارس. پشتیبانی از پایگاه پادشاهی به معنای نادیده گرفتن مردم نیست و همان سان که در «مقدمه شاهنامه ابومنصوری» آمده است: چون مردم نباشد، پادشاهی (حکومت) به کار نیاید؛ چراکه مهتر (حاکم) به کهتران (ملت) وابسته بوده و هرجا که مردم هست، از داشتن مهتر، چاره‌ نمیباشد. و مهتر بر کهتر، از گوهر مردم باید باشد.

{ک}

پادشاه نمونه در ايران، غالبا يك راهنما و راهبر معنوي و اجتماعي است. فرمانرواييست كه عصر جديدي را در تاريخ كشورش آغاز مي‌كند و رستاخيزي را در حيات ملي باعث مي‌شود. وي سازندة دوراني تازه و پديدآورندة سازمانهاي اجتماعي و اداري جديدي است. و در عين حال، همه جا به ساختن جاده، سد و غيره مي‌پردازد و بطور كلي رفاه و بركت تازه‌اي را براي ملت خود به ارمغان مي‌آورد. اما پادشاه نمونه در ايران يك ويژگي ديگر نيز دارد؛ وي وظيفه ارشاد ملت خود را دارد و اين وظيفه بالاتر از وظيفه زمامداري مادي است. شاه واقعي در ايران، شاهي است كه مرشد ملت خود باشد. [آرتور كريستن‌سن] 

{گ}

دموکراسی معقول، آن نیست که مردم خود حکومت کنند بلکه باید برای داشتن یک حکومت خوب، تضمین داشته باشند. به شرط آنکه مقاصد خیر در کار باشد. بهترین حکومت باید حکومت خردمندترین‌ها باشد و اینها همواره اندک باشند. مردم باید ارباب باشند اما اربابی که خدمتکارانی ماهرتر از خود را به کار گیرد. عبارتهایی چون «حکومت مردم» و «قدرت خلق بر خودشان» وضع حقیقی را بیان نمیکند. مردمی که قدرت را اعمال میکنند همیشه همان مردمی نیستند که این قدرت بر آنان اعمال میشود. [جان استوارت میل]

عيب دموكراسي در اين است كه مي‌كوشد تا قدرت را معتدل سازد. و براي اجتناب از اين، راهي نيست جز آنكه خدمات را به مردم صاحب مهارت و شايستگي تربيت شده بسپارند. عدد و اكثريت به تنهايي نمي‌تواند ايجاد خرد و حكمت كند و ممكن است بهترين خدمات را به كسي بسپارند كه بالاترين تملق و چاپلوسي را داشته باشد. چون وضع اكثريت هميشه ناپايدار است، كساني را كه اين كار را آزموده‌اند مجبور مي‌كند كه خـود را كنار بكشند، زيرا اكثـريـت عامـه، بـا احساسات رام مي‌شوند نه با عقل. از اين جهت حكومت دموكراسي در معرض عوام فريباني قرار مي‌گيرد كه هر يك پس از ديگري مدت كوتاهي به حكومت مي‌رسند. [اسپینوزا]

{غ}

دموکراسی: دمو (آدم، مردم) + کراسی (حکومت) به معنای نظام سیاسی است که در آن، مردم (نه شاهان یا اشراف) حکومت میکنند. این اصطلاح ظاهرن ساده و صریح به نظر میرسد اما چنین نیست. دیوید هلد held خاطرنشان کرده درباره هر جزئی از این عبارت: حکومت rule، حکومت به وسیله rule by، و مردم people پرسشهایی میتواند مطرح شود. اگر از مردم شروع کنیم:

۱. چه کسانی باید به عنوان مردم در نظر گرفته شوند؟

۲. چه نوع مشارکتی برای آنها در نظر گرفته شده؟

۳. چه شرایطی راهبر به مشارکت است؟

و درباره حکومت:

۱. دامنه حکمرانی تا چه اندازه باید گسترده یا محدود باشد؟

۲. آیا حکمرانی دربرگیرنده ی تصمیمات روزمره ی اداریست یا سیاستگزاریهای مهم؟

درباره ی حکومت به وسیله:

۱. آیا از حکومت مردم باید اطاعت شود؟

۲. آیا شرایطی هست که «بعضی از مردم» اگر معتقد باشند که قوانین موجود، ناعادلانه است باید خارج از قانون عمل کنند؟

۳. تحت چه شرایطی حکومتهای دموکراتیک باید علیه کسانی که با سیاستهای آنان موافق نیستند زور به کار ببرند؟

ماکس وبر از این فرض آغاز کرد که دموکراسی مشارکتی به عنوان وسیله حکومت منظم در جوامع بزرگ غیرممکن است. این امر به این دلیل مسلم نیست که ملیونها تن نمیتوانند به طور مرتب برای گرفتن تصمیمات سیاسی اجتماع کنند بلکه از آن روست که اداره ی یک جامعه ی پیچیده، مستلزم تخصصexpertise است... اگر حزبی برخوردار از اکثریت پارلمانی به سادگی میتواند دیکته کند که چه تصمیمی گرفته شود و توسط مقامات اداری ثابت و دایمی اداره میشود، میزان دموکراسی در حقیقت ناچیز است. [آنتونی گیدنز]

{ل}

دموکراسی اساسن به معنی حکومت غوغا (The mob) بود. لیبرالها از آن میترسیدند که سرنگونی حکومتهای خودکامه پادشاهی و یا اشرافی کهن، دولت حداقلی را که بیشتر آنها خواستار آن بودند، در پی نداشته باشد و به پیدایش استبداد جدیدی با قدرت بیشتر بینجامد. استبدادی که قدرت خود را دقیقن از دعوی برتر خود مبنی بر مشروعیت کسب میکرد. در مقابل حکومتی که میتوانست مدعی اداره کشور به نیابت از مردم باشد، چه حفاظهایی تاب مقاومت داشت؟ بدین ترتیب لیبرالها دریافتند که اصل وفاق که در دیدگاه آنها مهاری برای حکومت، و مبنایی برای حفاظت از حقوق فردی بود، به نوعی دیکتاتوری مردمی یا دمکراتیک منجر میشود که میتواند بیش از گزشته، تهدیدی برای آزادی باشد. [آربلاستر]

مفهومهای «حکومت» و «حاکم»، نسبی هستند. نه حکومتی بی فرمانبردار وجود دارد و نه حاکمی بی رعیت. جزیی از آنچه در حکومت دخیل است: قدرت مسلط بودن، قدرت مجبور ساختن افراد زیر سلطه یا قدرت اقدام علیه اراده آنهاست. به این معنی مهم که مردم نمیتوانند خود فرمان برانند، هرچند بخشی از مردم بر بخشی دیگر فرمان میراند. [کارل کوهن]

{م}

دموکراسی با نیت گسترش خود، خودش را تباه میکند. دموکراسی باید به کمک توده های مردم و تولیدکنندگان و سوداگران بشتابد و مشکلات آنها را حل کند. برای این کار مجبورست روز به روز نهادهای اجتماعی تازه ای را به نهادهای قدیمی لیبرالی بیفزاید. نتیجه اینکه قدرت نهادهای اجتماعی در همه جا رشد میکند و به وضع و حدی میرسد که دموکراسی سیاسی نمیتواند آن را مهار کند. بنابراین چیزی که «حاکمیت مردم» خوانده میشود، هرچه بیشتر حالت مجازی پیدا میکند. حاکمیت واقعی به دست بوروکراسی می افتد که غیرمسئول و ناشناس است. قوه مقننه به دست افراد وراجی می افتد که درباره مسایل بی اهمیت جروبحث میکنند. نمایندگان مجلس تنها به گزینش دوباره خود می اندیشند و به خدمت گروه های فشاری در می‌آیند که این انتخاب را آسان مینمایند. مراجعه به آرای هرچه بیشتر مردم همیشه به معنی تحکیم دموکراسی نبوده و همچنین موارد متعددی دیده شده که ارتجاع دقیقن برای سرکوب دموکراسی به آرای هرچه بیشتر مردم تکیه کرده است. اکثریتی که با شعور و وجدان همراه نباشد، وسیله ای است که از آن میتوان برای هر کاری استفاده کرد. [اینیاتسیو سیلونه]

مردم نمیتوانند به اداره حکومت بپردازند و از عهده طرح ریزی و پیشنهاد قوانین لازم برآیند. توده نمیتواند حکومت کند. [والتر لیپمن]

آن تعداد از مردمی که بتوانند ملت نامیده شوند هرگز به معنای دقیق کلمه، بر خود حکومت نکرده اند. بالاترین چیزی که در شرایط زندگانی انسانی، دست یافتنی به نظر میرسد این است که ملت باید فرمانروایان خویش را برگزیند و نیز در فرصتهای گزیده ای، عمل آنان را رهبری کند.[گلادستون]

{ن}

پادشاهی، همبستگی اجتماعی را آسان می‌سازد؛ اولا به این دلیل كه احساس وفاداری نسبت به یك فرد انسانی آسانتر است تا نسبت به یك اندیشه انتزاعی. و دوم اینكه پادشاهی در طول تاریخ طولانی‌اش، چنان حرمتی برای خود فراهم ساخته كه هیچ نهاد تازه‌ای نمی‌تواند الهامبخش نظیر آن باشد. در جاهایی كه پادشاهی موروثی برافتاده است، معمولا دیر یا زود نوع دیگری از حكومت فردی جای آن را گرفته است. جنبه اجتماعی مردمان به قدری ضعیف است كه خطر هرج و مرج همیشه آنها را تهدید می‌كند و پادشاهی در جلوگیری از این خطر، تاثیر فراوان داشته است. [برتراند راسل]

دولت پادشاهی که در آن حاکمیت در دست یک پادشاه است میتواند دموکراتیک باشد در صورتی که همه ی شهروندان به طور تساوی بتوانند به مشاغل دولتی راه داشته باشند. اختلاف واقعی میان جمهوریهای پارلمانی و پادشاهی مشروطه بسیار کم است زیرا رییس دولت چه پادشاه باشد و چه رییس جمهور، در عمل، قدرتی ندارد. [موریس دوورژه]

{و}

کشورهای پادشاهی در اروپا از سده ی بیستم میلادی مسیحی به این سو، نشان داده اند که با نمونه برداری از پادشاهی باستانی ایران، بهترین شهریاری و حکومت را در جهان داشته و دارای دین ملی و پایبندی شاه به این کیش بوده اند. در زمینه پایبندی به دین و آیین، حتا در نظامهای جمهوری نیز دیده ایم که به کتاب مقدسشان قسم میخورند. نمونه هایی از بینشها چنین است:

اگر دین در اختیار دولت باشد، نظمی برقرار میشود و به اغتشاشی که در اثر تفسیرهای گوناگون و مخالف از اصول دین ناشی میشود، پایان میدهد. اشخاص میتوانند در دل خود به هرچه که بخواهند باور داشته باشند ولی حفظ اصول ظاهر برای نظم اجتماعی ضروریست. [توماس هابس]

بدون وجود یک نام، تجسم تصویر روشنی از مام میهن آسان نیست. تکلم به یک زبان، مردم را به یکدیگر نزدیکتر میکند و در سنتهای فکری ایشان عناصر مشترک جدیدی پدید می آورد. اروپای فئودالی و ملوک الطوایفی، زمانی توانست در راه پیشرفت قدم بگزارد که قدرتهای مرکزی (پادشاهی ها) سرزمینهای متلاشی شده و پراکنده را زیر یک درفش واحد ملی گرد آوردند و احساسات ملی را برانگیختند؛ وفاداری به تاج و تخت پادشاهی امکان داد که این احساسات زنده بماند. پادشاه یا یک بارون بزرگ در دنیای فئودالی تنها سه وظیفه اساسی و درجه اول برای خود قایل بود: نخست آنکه رستگاری معنوی ملت خود را از طریق تاسیسات مقدس کلیسایی و حراست از ایمان واقعی مردم تضمین کند. دوم، دفاع از ملت خود در برابر دشمنان بیگانه؛ کاری که اگر به پیروزی میرسید: ثروت، شرف و قدرت بیشتری هم به بار می آورد. و سرانجام (سوم:) حفظ عدالت و آرامش داخلی. [مارک بلوخ]

{ه}

از اوستا تا دفترهایی که بی پرده به دیوهای درون مردم (چه فرمانبر و چه فرمانروا) پرداخته اند، سختی و دشواری و بار سنگین کشورداری و مردم داری با نگرش به جامعه شناسی پشت پرده آشکار میشود. بدون قانون و دادنامه، بشریت در جنگ و جنگل به جا میماند. اگر آموزش و پرورش و فرهنگ سازی، بی دریغ و بی وقفه در کار نباشد، آدمیان دوباره به ماقبل تاریخ و دوران کمونیسم و توحش باز میگردند. برای نمونه: ای درویش؛ به یقین بدان که بیشتر آدمیان صورت آدمی دارند و معنی آدمی ندارند، و به حقیقت خر و گاو و گرگ و پلنگ و مار و کژدم اند. و باید که تو را هیچ شک نباشد که چنین است. در هر شهری چند کسی باشند که صورت و معنی آدم دارند و باقی همه صورت دارند و معنی ندارند. [عزیزالدین نسفی] شناخت این قوم مشکل تر از شناخت حق است. من گنگ خوابيده و خلقي تمام كر؛ من عاجزم زگفتن و خلق از شنيدنش. مردم را سخن نجات خوش نمی ‏آید، سخن دوزخیان خوش مى آید. با خلق اندک اندک بیگانه شو. حق را با خلق هیچ صحبت و تعلق نیست. ندانم از ایشان چه حاصل شود؟ کسی را از چه باز رهانند، یا به چه نزدیک کنند؟ [شمس تبریزی]

{ی}

نمونه هایی از شاه و دین‌ در قانون اساسی کشورهای پادشاهی، چنین است:

*‏ ژاپن‏:

اصل‏۱: امپراتور مظهر کشور و وحدت‏ مردم‏ است‏. مقام‏ وی‏ از اراده‏ مردم‏ ناشی‏ می‏ گردد که‏ قدرت‏ حاکم‏ را در دست‏ دارند.

اصل‏۲: تاج‏ و تخت‏ امپراتوری‏ مورثی‏ خواهد بود و جانشینی‏ طبق‏ قانون‏ دربار امپراتوری‏ مصوب‏ مجلسین‏ انجام‏ خواهد شد.

نوع حکومت: پادشاهی مشروطه (امپراتوری).

دین: شینتو و آیین‌های سنتی ژاپنی.

الزام دینی: طبق قانون اساسی ژاپن امپراتور نقش مذهبی رسمی در شینتو دارد، اما تعیین مذهب شخصی او محدودیت ندارد و قانون اساسی آزادی دین را تضمین می‌کند.

توضیح: امپراتور در مراسم سنتی و مناسک شینتو شرکت می‌کند و «سمبل وحدت مردم» است. از نظر قانونی، هیچ الزامی برای داشتن مذهب خاص به‌صورت اجباری برای امپراتور وجود ندارد.

* مراکش:

اصل یکم: مراکش دارای حکومت مشروطه سلطنتی، مردمی و اجتماعی است.

اصل ششم: حکومت این کشور اسلامی است و انجام آزادانه آیینهای مذهبی را برای همگان تضمین میکند.

اصل نوزدهم: شاه، امیرالمومنین، مقام اعلی نمایندگی ملت، نماد اتحاد ملی و ضامن بقاء و استمرار دولت، بر رعایت اسلام و قانون اساسی نظارت دارد. وی پشتیبان حقوق و آزادیهای اتباع، گروههای اجتماعی و جناحهاست.

اصل بیستم: تاج و تخت پادشاهی مراکش و حقوق اساسی مترتب بر آن موروثی است و از پدر به پسر بین خاندان ذکور، به خط قرابت مستقیم، به فرزند ارشد اعلی‌حضرت شاه حسن دوم انتقال می‌یابد، مگر‌اینکه شاهنشاه در زمان حیات خود پسر دیگری را به جز پسر ارشد خود به جانشینی خویش برگزیند. هرگاه که فرزند ذکور به خط قرابت مستقیم در خاندان سلطنتی

وجود نداشته باشد، جانشینی تخت سلطنت در همین شرایط، به خط قرابت جنبی، به نزدیکترین خویشاوند ذکور می‌رسد.

اصل بیست و سوم: شخص شاه از مصونیت و تقدس برخوردار است.

* اسپانیا:

اصل‏ ۵۶-۱: پادشاه‏ رییس‏ کشور و سمبل‏ اتحاد و ثبات‏ آن‏ است‏. شاه‏ عملکرد عادی‏ نهادها را زیر نظر داشته‏ و عالیترین‏ مقام‏ دولتی‏ در روابط بین‏ المللی‏ می‏ باشد. وظایف‏ شاه‏ را قانون‏ اساسی‏ و دیگر قوانین‏ معین‏ می‏ سازد.

اصل ‏۵۷-۱: سلطنت‏ اسپانیا در خانواده‏ اعلیحضرت‏ خوان‏ کارلوس‏ اول‏، وارث‏ سلسله‏ تاریخی‏ بوربون‏، موروثی‏ است‏. جانشین‏ سلطنت‏ فرزند مذکر اول‏ میباشد. در غیر این‏ صورت‏ وابستگی‏ نزدیک‏ بر دور، مرد بر زن‏، سن‏ زیادتر بر سن‏ کمتر ارجحیت‏ دارد.

دین: کاتولیک رومی.

الزام: در عمل، پادشاه باید کاتولیک باشد.

توضیح: اگرچه قانون اساسی الزام دینی برای پادشاه ندارد، اما در عمل، پادشاهان اسپانیا همواره کاتولیک بوده‌اند.

* تایلند:

 اصل‏۱: تایلند یک‏ پادشاهی‏ متحد و تجزیه‏ ناپذیر به‏ شمار می‏ رود.

اصل‏۲: تایلند دارای‏ یک‏ رژیم‏ حکومتی‏ دموکراتیکی‏ می‏ باشد که‏ در آن‏ پادشاه‏ در راس‏ کشور قرار دارد.

اصل‏۳: ملت‏ تایلند صرف‏ نظر از تولد و مذهب‏ خود از حمایت‏ مساوی‏ در زیر لوای‏ قانون‏ اساسی‏ برخوردار خواهند بود.

اصل‏۵: پادشاه‏ بودایی‏ است‏ و نگاهبان‏ مذاهب‏ به‏ شمار می‏ رود.

اصل‏۱۸: هیچ‏ فردی‏ نمی‏ تواند از حقوق‏ و آزادیهای‏ مندرج‏ در قانون‏ اساسی‏ بر علیه‏ ملت‏، مذهب‏، پادشاه‏ مشروطیت‏ استفاده‏ نماید.

اصل‏۱۹: هر فرد موظف‏ به‏ حمایت‏ از ملت‏، مذهب‏، پادشاه‏ و رژیم‏ حکومتی‏ دموکراتیک‏ بر اساس‏ این‏ قانون‏ اساسی‏ می‏ باشد.

* کویت:

ماده ۱: کویت کشوری است عربی و مستقل با حاکمیت کامل، و چشم پوشی از حاکمیت و یا از هر بخشی از خاک آن، جایز نیست. و ملت کویت جزئی از امت عرب است.

ماده ۲: دین کشور اسلام است و شریعت اسلام منبع اصلی قانونگذاری است.

ماده ۴: کویت، یک امیر نشین موروثی در دودمان مرحوم مبارک‌ الصباح است. و ولیعهد، حداکثر پس از یکسال از شروع زمامداری امیر تعیین می‌گردد و تعیین وی طبق یک فرمان امیری

به استناد صلاحدید امیر و بیعت مجلس امت است که در یک جلسة ویژه با موافقت اکثریت اعضای مجلس، انجام می‌شود و چنانچه تعیین ولیعهد برابر شرح بالا انجام نگرفت امیر اقدام به تعیین حداقل سه نفر از افراد دودمان مذکور برای ولایت عهدی می‌نماید که مجلس با یکی از آنها برای ولایت عهدی، بیعت می‌نماید و شرط ولیعهد بودن این است که فردی بالغ، عاقل و فرزندی مشروع از والدینی مسلمان باشد.

* سوئد:

فصل ۱؛ ماده ۴: پادشاه باید همواره پیرو ایمان انجیلیک ناب باشد، چنان‌که در اعتراف تغییرنیافته آوگسبورگ و تصمیمات نشست اوپسالا در سال ۱۵۹۳ پذیرفته و تبیین شده است.

فصل ۱؛ ماده ۵: شاهزاده یا شاهدختی از خاندان سلطنتی که پیرو ایمان انجیلیک ناب نباشد، از حق جانشینی تاج‌وتخت محروم خواهد شد.

دین: کلیسای انجیلیک-لوتران سوئد.


الزام: پادشاه باید عضو این کلیسا باشد.

توضیح: در اصلاحات سال ۲۰۰۰، کلیسای سوئد از وضعیت کلیسای رسمی کشور خارج شد، اما الزام دینی برای پادشاه حفظ شد.

* دانمارک:

فصل ۱؛ ماده ۴: کلیسای انجیلیکلوتران، کلیسای ملی دانمارک است و دولت آن را در مقام کلیسای ملی پشتیبانی می‌کند.

فصل ۱؛ ماده ۶: پادشاه باید همواره عضو کلیسای انجیلیکلوتران باشد.

* نروژ:

ماده ۴: پادشاه باید همواره پیرو دین انجیلیکلوتران باشد.

دین: کلیسای انجیلیک-لوتران نروژ.

الزام: پادشاه باید عضو این کلیسا باشد.

توضیح: در اصلاحات سال ۲۰۱۷، کلیسای نروژ از وضعیت کلیسای رسمی کشور خارج شد، اما الزام دینی برای پادشاه حفظ شد.

* بریتانیا:

دین: کلیسای انگلستان (انگلیکانی)

الزام: پادشاه باید عضو و رئیس کلیسای انگلستان باشد.

توضیح: در گذشته، ازدواج پادشاه با کاتولیک‌ها ممنوع بود، اما این محدودیت در سال ۲۰۱۵ لغو شد.

* دانمارک:

دین: کلیسای انجیلیک-لوتران دانمارک

الزام: پادشاه باید عضو این کلیسا باشد.

توضیح: در گذشته، پادشاه باید از این کلیسا پیروی می‌کرد، اما در اصلاحات سال ۲۰۱۷، این الزام به‌صورت غیرمستقیم حفظ شد.

*هلند (تا سال ۱۹۸۳):

دین: کلیسای پروتستان.

الزام: پادشاه باید عضو این کلیسا باشد.

توضیح: در اصلاحات سال ۱۹۸۳، این الزام لغو شد و پادشاه می‌تواند عضو هر دینی باشد.

* بلژیک:

دین: کاتولیک رومی.

الزام: در عمل، پادشاه باید کاتولیک باشد.

توضیح: اگرچه قانون اساسی الزام دینی برای پادشاه ندارد، اما در عمل، پادشاهان بلژیک همواره کاتولیک بوده‌اند.

* موناکو:

دین: کاتولیک رومی.

الزام: پادشاه باید کاتولیک باشد.

توضیح: در عمل، پادشاهان موناکو همواره کاتولیک بوده‌اند.

* بوتان:

دین: مذهب تبتی بودا.

الزام: پادشاه باید بودایی باشد و نقش «حامی مذهب» را ایفا کند.

توضیح: در قانون اساسی بوتان، پادشاه به‌عنوان «حامی مذهب» شناخته می‌شود و نقش مهمی در حفظ تعادل میان مذهب و سیاست دارد.

*مالزی:

دین: اسلام.

الزام: پادشاه باید مسلمان باشد و رئیس رسمی مذهب اسلام در کشور است.

توضیح: در سیستم سلطنتی چرخشی مالزی، پادشاهان از میان سلطان‌های ایالات مالزی انتخاب می‌شوند و همگی باید مسلمان باشند. 

* عربستان سعودی:

نوع حکومت: پادشاهی مطلقه.

دین: اسلام (وهابی/سنی).

الزام: پادشاه باید مسلمان و از شاخه سنی وهابی باشد و حافظ شریعت اسلامی باشد.

* اردن: 

نوع حکومت: پادشاهی مشروطه.

دین: اسلام.

الزام: پادشاه باید مسلمان باشد و عضو شاخه سنی حنفی (جماعت اهل سنت) باشد.

* امارات متحده عربی:

نوع حکومت: اتحادیهٔ پادشاهی مشروطه (فدرال)

دین: اسلام

الزام: هر حاکم ایالت و رئیس فدرال (رئیس کشور) باید مسلمان باشد.

* قطر:

نوع حکومت: پادشاهی مطلقه

دین: اسلام (سنی)

الزام: امیر باید مسلمان باشد و حکومت بر اساس شریعت اسلامی باشد.

* کویت:

نوع حکومت: پادشاهی مشروطه

دین: اسلام

الزام: امیر باید مسلمان باشد.

* بحرین:

نوع حکومت: پادشاهی مشروطه

دین: اسلام

الزام: پادشاه باید مسلمان باشد.

* عمان:

نوع حکومت: پادشاهی مطلقه

دین: اسلام (اهل تسنن، مذهب اباضیه غالب است)

الزام: سلطان عمان باید مسلمان و پیرو مذهب اباضیه باشد و حکومت بر اساس شریعت اسلامی عمل کند.

توضیح: سلطنت عمان یک نظام مطلقه است و سلطان علاوه بر مقام سیاسی، نقش مذهبی هم دارد.

.

این آگاهیها تا سال ۲۰۲۵ میلادی گردآوری شده است.