.
وَنَند یشت
سرایش هیربد سوشیانت مزدیسنا
.
ستایش به آن اختر سربلند / ستاره که نامش بخوانی «وَنَند»
به اویست ز مزدا همی آفرین / نماید گزرهای روی زمین
ونند است به درمان ِ درماندگان / همان روشن ِ راه ِ گمکردگان
اگر از گزنده بیاید گزند / دگر هم خزنده، بگردد به بند
ونند است به یاری چو نامه رسان / که پیک ُ که پیغام رسد بادسان
گماریده اندر گزرگاه ِ کوه / به البرز، دروازه ی باشکوه
که دیو ُ دروغ ُ پری نگزرند / ره ماه ُ اختر به پی نسپرند
که درگاه هورش نهشاید شکست / به اهرمنان راه باید ببست
ونند است ز مزدا یکی مرزبان / کنارنگ دوزخ بر آن آسمان
بدارد بسی دست ُ رسن ُ فروغ / فشانده به دوزخ، سرای دروغ
سراسر سیاهی ُ تاریک ُ سخت / نه خرسند روانهای بد رای ُ بخت
گزارند به اهرمنان بندگی / برآسود ستاره به تابندگی
به فرمان دادار ابا گرز مهر / به دوزخ برآویخته اندر سپهر
هرآنگه که دیوان به پادافره / روان را به درد ُ شکنج، یکسره
به فرمان اختر-ونند خدیو / بخیزد همان گرز ُ کوبد به دیو
دروغان به سر گر نکوبد همه / روانها تباهند همه چون رمه
نه خشنود ُ خرسند، نه شاد است ونند / که باشد روانها به دوزخ به بند
چهار است سپهبد همه اختران / «ونند» است به سالاری «خاوران»
«اباختر» به «هفت رنگ» شود پاسبان / «خورآیان» به «تشتر» گشاید زبان
«سَدَویس» به «نیمروز» برآورده سر / سه دیگر سپهبد، ونند است به سر
ستاره سراپرده ی آسمان / به خواناش نشسته همه اختران
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر