>
داستان مشی و مشیانه
> سرایش هیربد سوشیانت مزدیسنا
چو خواهی که دانی سرِ مردمی / گیومرت خوانی به نیکی همی
فرو شد یکی تخمه ی پاک او / که خوانی سپندارمذ، خاک او
به سالش چهل چون گزارید چاک / به ده گونه مردم نهفته به خاک
برویید شاخی از آن آبِ پاک / گیاهش چو ریواس و فَرّ َش چو تاک
که پشتش به پشتش یکی مرد و زن / ز چسبیده پیکر، یگانه به تن
همان پنج ُ ده شد به برگش شمار / دو دستان نهاده به گوشش دو یار
به نُه ماه بودی به فرّ ُ کیا / نُهُم شد به رخسارِ مردم، گیا
جدا شد زن و مردِ نیکو سرشت / به گیتی نماینده باشد بهشت
«مشی» نام مرد و نخستینِ نر / که جفتش «مشانه» زنِ پُر هنر
بگفتا اهورا به زوجِ نخست / که: مردم شمایید، ببایست شُست
ز اندیشه از دیو ُ اهرمن ِ بدسگال / به داد ُ دهش، پیشه باشد روال
جهان را شما گشته مادر-پدر / به برتر منش آفریدم به در
منش را به گفتار ُ نیکو کنش / بدارید و دیوان کنید سرزنش.
به رفتن چو آن زوج آمد ز جای / به پیش اندر اندیشه آورده پای
به هم چشم ُ دیده چو بگزاشتند / شناسنده مردم بَرانگاشتند
نخستین کزیشان سخن بر دمید / به یزدان، سپاس و ستایش پدید
بگفتند: یزدان ِ جان آفرین / ازویست گیاهان ُ آب ُ زمین
همه جانور، اختر ُ ماه ُ هور / همه بوم ُ بر، کاو به پرهیز و سور.
چو بشنید اهرمن آن آفرین / بیالود اندیشهشان در کمین
پس آنگه بگفتند: ز اهرمن است / هرآنچ آفریده که بهرِ من است
چو آب ُ گیاه ُ چو باد ُ چو خاک. / به خرسندی اهرمن اندر مغاک
چو آن یاوه، بافیده گشت ُ دروغ / روانشان به دوزخ همی بی فروغ
به سی روز پوشش بشد با خورش / ز شاخ ُ گیاهان همی پرورش
به روزِ پسین، اندرون بیشه را / یکی بز سپیدش به پشمینه را
چو دیدند، مکیدند ز پستان اوی / مشانه به هرزه ببُرد آبروی:
کزین آبگون شیر بز از تنم / برفت رامش ُ بَد بدیده منم.
دروغی دوباره، نه بر راستی / چو گفتا پدید آمدش کاستی
برافزوده شد زور دیوان ِ شوم / بکاهیده مزّه، گیا را به بوم
ز یکسد برابر مگر یک نماند / که از ناسپاسی بر ایشان بماند
چو چندی به آب و گیا شد خوراک / بسنده نیامد نه شیر ُ نه تاک
ز بهر خورش، گوشت آمد به کار / همی جانور را بکرده شکار
به ماه دگر دیده شد گوسپند / سیه رنگ، پوزه سپید ُ به بند
کشیدند ُ کشتند ُ بریان همی / بغان را به یاری نمایان دمی
به شمشاد ُ کُنّار، گیرنده شد / دمادم ز اخگر، پزیرنده شد
یکی آتشی از دم گرمشان / ز نخل ُ ز کندر همه کـُندهشان
به آیین از آن گوشت، بهرش بکرد / سه پاره یکایک پیشکش سپرد
نخستین به آتش که گرما بداد / که: اینت ره ُ بهره وُ فرُّ داد.
دگر پاره ای را اَبَر آسمان / که: اینت همه بهره ی ایزدان.
فرا شد چو کرکس که گیرد به چنگ / نشد او به کامه، سگی بی درنگ
گرفت ُ ببرد ُ بخوردش چنان / نخستین به سگ، بهرهاش استخوان
به آن جفت بودی به آغاز، گرم / ز پوشش چو پوستین بودی ُ چرم
سپس نخ سرشتند از آن پشم ُ موی / ز رشته ببافیده جامه، نکوی
دگر سنگ آهن به سنگِ گران / بسازیده تیغی چو آهنگران
به تیغ ُ به تیشه بریده درخت / برآراست چوبینه خاناش به بخت
چه چوب ُ چه خشت ُ چه سنگ سترگ / برآورده خانه پناهش ز گرگ
مشی با مشانه از آن ایزدان / به دانش برآورده کارِ جهان
به فنّ ُ به اندازه یازیده دست / نواده بیاموزد ُ چیره دست
بپیوسته پیشه پیاپی به پای / به آهن وَ کوزه به دوز ُ سرای
در آغاز، گندم برویید چهار / بلندای انگشت به باغ بهار
به خوشه درازا سه نیزه چو بود / به انبوه ُ شایسته، کشت ُ دِرود
ز ایزد برآموزه برزیگری / بگفتا به ایشان ز کاریگری:
شناسید نرگاو ُ گندم به ورز / که بهرِ شمایست نیکی ُ ارز.
چو دیوان ز ایشان ربودن بخواست / که گندم ز مردم ببایست کاست
اهورای مزدا یکی چاره کرد / از آن ایزدان را فرستاده کرد
بیامد یکی ایزدی سختکوش / که سازد ز گندم خمیرش به جوش
نگهبانِ خان ُ که نامش «هَدیْش» / که نان را بسازد به آیین ُ کیش
دگردیس بر سان یک آسیاب / بگردید ُ گندم به نان شد شتاب
به ایشان بیاموخت کشت ُ دِرود / که آرَد ز گندم به پختن و سود
چو افزارِ آس ُ خروشنده آب / و نیروی باد ُ همان آسیاب
سپس ایزد آن را نیایش گرفت / بگفتا به ایشان ز کار ُ ز کِفت
که: باشد ببالد که گندم چنان / ز ورزیدنِ زادهی مردمان
همان سان به مردم شود یادگار / که آمد شما را ز پروردگار.
که یزدان به هدّیش بسپرده بود / کزو پارسایی چو بس دیده بود:
فرا شو به مشّی-مشانه ازآن / که ورزند ایشان به فرزند، نان
چو خواهد نباشد گزندش ز دیو / «اَهویِ نَوَر» را برآرَد غریو
دوباره به مَنثَر بباید سرود / به این پاره نان، آفرین ُ درود
که این نانِ گندم به فرزند باد / که آسیب دیوان به ایشان مباد.
.
ازآن ناسپاسی به آغازِ کار / ز مشی-مشانه به پروردگار
ستم را ستنبه بشد زورِ دیو / بر آن جفت آمد بسی رشک ُ ریو
زدند ُ دریدند ُ کندند موی / برآمد ز دیوان از آن کورسوی
به ایشان بگفتا به بانگ بلند: / شما مردمان را بشایست پند
چو خواهی که خاموش گردی به رشک / به اهرمن آور نیاز ُ سرشک!
مشانه چو دوشید از شیر گاو / پرستنده پیشکش فرا شد به داو
سوی گاهِ دیوان که بُد باختر / سیاهی چو دوزخ، نه گرم ُ نه تر
چو داده به دیوان دل ُ دیده باج / به کون، خشک گشت ُ به سردی مزاج
به پنجاه سالی که شد در شمار / به سردی بپژمرد ُخفته چو مار
به همبستری هم اگر آمدند / مشانه به نازا ببودش به بند
جهان را چو بودش به مردم نیاز / مشی با مشانه به راز ُ به ناز
بگفتا ز جنبیدنِ شرمگاه / به هنگام دیدن به بستر و گاه
سخن شد ز لرزش به آغوش خوش / ز آمیزش و زادهاش، دیوکش
به نُه ماه آمد دوگانه به سور / ز مشّانه فرزندِ دختر و پور
چشیدند شیرین چو فرزندشان / ز بهر جویدن بکـُشتَندِشان
نبُد مهرِ نوزادشان را نخست / به گیتی از ایشان نه مردم برُست
بخوردند فرزند ز شیرینی اش / چو کشتن پسندش نبد دینیاش
اهورا به ایشان بیفکند چهر / که دل را گشاده گزارند مهر
پس آنگه زدودش ز زایندگان / نه خوردن ز گوشتِ تنِ بندگان
بنا کرده ایزد به پندارشان / که شیرین، پروردن است کارشان
ستودند دادارِ مزدا به کام / به زادن و پادن نهاده دو گام
«خَویْدودِه» خوانی، خوشش خاندان / که مردم ز زوج است همی جاودان
ز مشّ ُ مشانه همی جفت جفت / به شش شد شماره زن ُ نر، نخست
که زایش ز هر زوج آن، نو به نو / دو گانه زن ُ مرد، نامش شنو
«وشاک» ُ «سیامک» برآمد نخست / فروزنده مردم ازیشان به جفت
وزیشان «فرهواگِن» ُ «فرّهواک» / نوازنده گیتی به آوای پاک
پدیده ازیشان چو پانزَه به جفت / به نُه (۹) گون رفته به رازی نهفت
به کـِشتی که نامش به آن گاو کرد / که «سَرسوگ» بودی به «فراخکرد»
گزارنده خیزاب ُ ناو ُ کشش / ز کشور به کشور شمارنده شش
میانه چو «خونْرَث» به شش کشورا / نژاده به فرّ کیان سروَرا
که ایران به «هوشنگ» شد بی زیان / دگر «تاز» بودی سرِ تازیان
به سوم «مَزَنْدَر» همان مصر ُ شام / دگر بوم «روم» ُ به «سلم» است کنام
چو «توران» ُ «چین» ُ چو بومِ «گوای» / چو آن سوی «سند»ش که هندو به پای
به «خونرث» که بودی نژاد سپید / ازین شش به آبادی بهتر پدید
دو وُ بیست ُ سد با هزار است ماه / مشی با مشانه بزیستند گاه
سراسر همه مردمان زمین / از آن دو به دوده ابا آفرین
برآموخت برنا ز راه خرد / تبارم نژاده گیومرتِ رد
سپندارِمیتی چو مادر بوُاد / پدر هم اهورای سرور بواد
ز «مشّا» و ُ «مشّانه» باشم به هست / که آن «مردِ گیتی» بر این دوده بست
سروده ی امید عطایی فرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر