پژوهش: هیربد سوشیانت مزدیسنا
کهجهان و مهجهان
{} تن مردمان بسان گیتی است.
{} روح و روان مردمان بسان اورمزد است. همان گونه که جایگاه اورمزد به روشنی بیکران و مدارش به گرودمان است، و نیرویش به همه جا رسیده است: جایگاه روان نیز در مغز سر، کده اش به دل، و نیرویش به همه ی تن رسیده است.
{} هوش، ویر، دریافت، اندیشه، دانش، فهم: همانند شش امشاسپند میباشند که همیشه در پیشگاه اورمزد هستند. دیگر نیروهای مینوی درون تن نیز مانند ایزدان دیگر میباشند.
{} این آفرینش نخست همه آب سرشکی بود؛ مردمان نیز از آب سرشکی هستند.
{} همان گونه که پهنای گیتی با درازایش برابر است، هرکس نیز درازایش برابر پهنایش میباشد.
{} پوست مانند آسمان است.
{} گوشت مانند زمین است.
{} استخوان بسان کوه است.
{} رگ ها بسان رودهاست و خون در تن، همچون آب در رودخانه است.
{} شکم شبیه دریا میباشد. همچنین گوارنده ی خوراک است همانند ابر و آتش وازشت.
{} همان گونه که آب دریای فراخ کرد پس از بر شدن به هوگر بلند پاکیزه میشود، و بهری باز به دریا میریزد و بهری نیز به پشنگ به همه ی جهان میرسد: خون مردم نیز از کده اش یعنی جگر به مغز سر، فرا میشود؛ در سراسر مغز میگردد و دوباره بهری به جگر میریزد و بهری نیز به رگها میرود تا همه ی تن را نیرو ببخشد. آن کف بر سر، خویدی چشم، گوش، بینی و دهان از اوست.
{} موی همانند گیاه است. هرجا موی بیشتر بروید همانند بیشه است.
{} گوهر تن همچون فلز میباشد.
{} آسن خرد بسان مردم است.
{} گاووش سرود خرد بسان گوسپندان و جانوران است.
{} گرمی تن مانند اتش میباشد.
{} افزار دست وپای، مانند هفت سیاره و دوازده برج آسمانیست.
{} جگر چون دریای فراخ کرد، بن کده ی تابستان (خط استوا) میباشد.
{} اس پرز چون اباختر (قطب شمال)، جایگاه زمستان است.
{} دل گرد، مانند آب اردویسور پاکیزه است. به دل نیز بیماری نمیرسد مگر اینکه مرگش فرا رسیده باشد.
{} سر بسان گرو دمان است.
{} دو گوش همچو دو روزن گرودمان میباشند. از روزنهای گرودمان همواره آوازی به نوای خوش می آید و رامش و خنیایی روح و روان از آن است.
{} دو نای بینی همچو دو دمه ی گرودمان میباشند. از دمه های گرودمان همواره بوهای خوش و گوناگون دمیده میشود و روان را خوشبو و شاد میکند.
{} دم براوردن و فرو بردن بسان وزیدن باد است. همانگونه که باد از هر سویی می آید، مردم را نیز از نیمه روز تا نیمه شب: باد و دم به یک نای بینی می آید؛ از نیمه شب تا نیمه روز: از نای دیگر بینی می آید.
{} دهان مانند درگاه گرودمان است که همواره با مزه های گوناگونش روان را خوش و لطیف مینماید.
{} مغز در بالای سر مانند روشنان بیکران میباشد.
{} دو چشم مانند ماه و خورشید هستند. همانگونه که خورشید از ماه روشنتر است، مردم نیز با یکی از چشمانشان راه را بهتر میبینند.
{} دندانها بسان ستارگان هستند.
{} کون که زیرین ترین نشیمن در تن است، مانند دوزخ درون زمین میباشد.
{} همان گونه که سینه ی گیتی به نیمروز است و خاوران (غرب) در سوی راست میباشد و همه ی روشنان از خراسان (شرق) می آیند؛ و ابر از بن کده اش در خاوران می آید: جگر مردم نیز که بن کده ی خون است، به دست راست است.
{} همانگونه که در گیتی و جهان مادی اگر مردم گناه یا کرفه (ثواب) کنند، پس از مرگ، کردارهایشان را آمار و سنجش میکنند و هرکه پاک است به گرودمان و بهشت، و هرکه دروغ وند و گناهکار باشد به دوزخ می افکنند: برای مردم نیز پس از خوردن، هرچه پاک باشد به مغز سر میرود و به گونه ی خون پاک در رگها میشود و به دل میرسد و همه ی تن را نیرو میبخشد. هرچه خوراک بیشتر آمیخته باشد از شکم به روده میرود و به نشیمنگاه، بیرون می افکنند؛ همانند دوزخ.
{} همانگونه که هنگام باران سازی، دروغ ستنبه میشود و آب را بیشتر سرد میکند که نبارد و یا سرشک (قطره باران) را فسرده و یخین مینماید تا تگرگ ببارد و زیان و گزند به آفرینش برسد: مردم نیز چون خورش بیش از اندازه ای بخورند که بتوانند بگوارند و هضم کنند، از آن گوارش نیافتن، سرشکان (رطوبت تن) کاستی میگیرد و یک تکه بیرون می آید (///////؟) که تن را زیان آور است.
{} همانگونه که اورمزد در بالادست و اهریمن در فرو دست میباشد و نیروهای ایشان در گیتی با یکدیگر در نبرد است: مردم را نیز دو گونه هوا در تن است؛ یکی باد جان افزا که روان و روح است و جایش در مغز سر میباشد، و گوهرش گرم و تر، و جنبشش به ناف است. دیگری باد بزغ که گوهرش سرد و خشک، جایش به کون، و جنبشش به زهار است. همان سان که دیوها در گیتی چون گزر باد را بگیرند زمین لرزه میرسد، مردم نیز چون ان باد بزغ در رگهاییشان بایستد و ستنبه شود، راه و گزر به باد جان افزا نمیدهد و ان جای، درد میگیرد و تن را میلرزاند و گزند میرساند.
{} همانگونه که چیزهای گیتی و مینو چهار بار هفت تایی میباشد:
- هفت نادیدنی و ناگرفتنی: بنیاد اورمزد و آن شش امشاسپند
- هفت دیدنی و ناگرفتنی: خورشید، ماه، ستارگان، ابر، باد، اتش وازشت، آتشهای گزرا که دروغ را از میان میبرند
- هفت نادیدنی و گرفتنی: روشنی بیکران، جایگاه امشاسپندان، گرودمان، بهشت، سپهر نیامیختنی، سپهر آمیختنی، آسمان
- هفت دیدنی و گرفتنی: زمین، آب، گیاه، گوسپند (جانور)، فلز //////؟؟؟+2
در تن مردم نیز:
- نادیدنی و ناگرفتنی: اندیشه و فهم
- دیدنی و گرفتنی: دو گوش، دو چشم، دو بینی، دهان
- نادیدنی و گرفتنی: جگر، شش، زهره، دل گرد، روده، اسبل، گرده.
{} تابستان و زمستان همسان روشنی و تاریکی است. آنجا که روشنی است تاریکی به جایی میگریزد که روشنایی نیست. هنگامی که از سوی نیمروز (جنوب) تابستان در می آید، زمستان به سوی اباختر (شمال) بازمیتازد. و چون زمستان درآید، تابستان به بن کده اش نیمروز بازمیگردد. هنگامی که تابستان نیرومندتر است زمستان بی زورتر میشود. و چون زمستان نیرومند تر باشد تابستان بی زورتر میگردد: مردم نیز همان گونه اند؛ چون جگر نیرومند تر باشد اسبل بی زور تر است. و چون اسبل به نیروتر باشد جگر بی زورتر میگردد.
....
+ص170 سد در بن دهش
روان شناسی
{} اندر مردم پنج چیز مینو هست: جان، روان، اخو، بوی، فروهر.
{} کاربوی در تن این است که عقل، فهم، خرد، هوش و حافظه را هریک در جای خودش نگه میدارد تا هرکدام به کار خویش مشغول باشند و به تن و به یکدیگر، قوت بدهند.
{} کار فروهر این است که از میان طعام و چیزهایی که خورنده، نصیب خویش میکند، هرچه ثقیل است بیرون می اندازد و هضم میکند.
{} کار روان این است که ما را از بدیها به دور نگه میدارد. به هنگام و سر وقت سخن گفتن، و اینکه چه بگوییم یا نگوییم. اندیشیدن به چیزها و نگاه داشتن عقل فرزانه برای تن. و در خاب، چیزها از بهشت و دوزخ به تن نشان میدهد. نیکی کردن و بدی نکردن و هرچیز دیگری از اینگونه، فرمان روان است.
{} کار جان این است که تن را زنده نگه میدارد. به یاری ذوق، تمیز، وخش، پایندگی و جنبیدن، به مردم قوت میدهد و زور تن را می افزاید. آتش غریزی را قوت میدهد تا دفع بیماریها و دردهایی کند که در تن مردم است.
{} کار اخو این است که همیشه تن و روان و دیگر همگنان را نصیحت میکند که: نیکی کنید و بدی نکنید. و چون غضب، شهوت، حقد و حسد بر کسی غلبه میکند، اخو میکوشد که انها را از تن ادمی کم کند. برای دور داشتن انها، دیگر نیروها را به یاری میخاند تا تن را پند دهند و میگوید: فردا نباید غم خورد. و چون تن از نصیحتها و پندها از وی بنشنود و ایشان که میگویند تا تن بدان کار رضا ندهد و فرمان او نه برید و از ایشان دور گردد البته بدان راضی نباشد و تا میتواند تن را از بدیها دور نگاه میدارد و به اخرت و رستاخیز و تن پسین می اندیشد.
{} دیگران مانند روان و بوی و فروهر، گاهی دیوها ایشان را میفریبند و به بدی کردن همداستان میشوند و اخر از ایشان دور شوند. و ایم جمله به یاری جان در تن توانند بود و چون جان از تن برود اینان هر چهارتا مواففقت میکنند با او بروند و بی جان در تن نمیتوانند باشند. هنگامی که بیرون میروند، جان با باد (هوا) امیخته میشود. اخو با مینوان روانه بهشت میشود زیرا او هیچ گناهی در تن نمیکند. روان و بوی و فروهر هر سه با هم می امیزند و حساب و شمار بر ایشان خاهد بود. اگر نیکی کرده و نیکی گفته باشند به بهشت میرسند و اگر بدی کرده و بدی گفته و بد اندیشیده باشند به دوزخ میروند.
{} تن و جان را هیچ عقوبت و پادافره ای نیست و حسابی بر ایشان نمیباشد زیرا تن الت روان است و آن کند که او فرماید. و جان همچون باد و بخاری است لطیف که از دل برمیخیزد. و چون جملگی از تن بیرون بیایند جان با باد و تن با خاک امیخته میشود. استخان، رگ، پی خون، ریم و گوشت با زمین می امیزند. موی با گیاه و نبات می امیزد و تا رستاخیز و قیامت نگه داشته میشوند. سپس به رستاخیز، خداوند هر یک را از ان که سپرده است، باز میخاهد و مردم را به قدرت خویش زنده میکند و در چین-ود پل به حساب و شمار میپردازد.
{} زات و خودی (اخو، اهو) مردم بر دو بهره مند است: یکی مینویی؛ و دیگری گیتی و مادی. اخو مینویی: همان روح و روان هم بهره با امشاسپندان میباشد. اخو گیتی: هستی مندانی هستند که با اخو تن مند، هم بهره با جانوران و دیگر آفریدگان تن دار بی اخو نمیباشند. اخو امشاسپندان که خدایی اهورایی است، به یاری ابزار گیتی و مادی، با گردشمندی و تغییر به هستی تن مند، بایست خوانده شود: اخو هستی مند. خویشتن مردم بهره مند است از نا دشمنی با اخو هستی مند و بی مرگ. خویشتن خویش و زات خاص مردم: اخو ویژه و پاکیزه است.
{} در گیتی، روان اندر تن، و اخو اندر روان، مینوترین هستند. و برای نگهداری و رای زنی گیتی، هر دو بایسته اند.
{} اندام های دادار اورمزد در میان آفریدگان گیتی: بهمن میهمان اخو است. اسپندار در دل جای دارد. سروش دارنده ی منش است.
{} اخو: بی آلایش و پاک است. اندیشه و گویش: ناگرفتنی است. کنش: گرفتنی و در دسترس است.
{} اخو را باید همچون خدا و فرمانروا در دیده داشت و فرمانبر بود و بدون دستور اخو، کاری نکرد.
{} هر کسی دارای اخو میباشد. اگر اخو آن فرد، درست و بی گزند باشد پس گرچه چیزی بد بگوید و بکند، آن چیز در دست اوست. زمانی که اخو دیگرگون باشد، اگرچه چیزی پاک و بسیار خوب بکند و بگوید، آن چیز آشفته میشود.
{} اخو دین: زرتشت است؛ اخو پرهیزکاری و اهلیت: مانترا و کلام مقدس؛ اخو ایرانی و آزادگی: فرمانروایی است.
{} از میان آفریده ها و داده های دادار به همه ی مردمان، جان: خدای است. برای آنان از درون تن خودشان، یاریهایی به ایشان داده است؛ بوی: با نیروی گیرایی و ادراک که خواستار و یابنده است برای نگه داشتن و پایداری جان. خرد: زورمند و نگرنده و گزینشگر است. دانش: کارساز است.
{} هر چیز که با حس های تن، دریافت و حس نشود اما با بینش و چشم جان دیده شود: مینو است. و«مینو بین»: خرد است. روان بسی زور دارد چون گیرایی و هوش و خرد که زور بخشان جان و خرد هستند.
{} جان: زنده کننده، فروهر: نگاه دارنده، ویر (گیرایی): یابنده، هوش: پاینده، خرد: گزیننده، چهر: پزشکی که رای دهنده ی زور است.
{} کار ویر (گیرایی) این است: چیز خاستن. نیروی ویر: خاهدگی و یابندگی است.
{} خویشکاری و وظیفه ی خیم (خصلت و خصوصیت): پاییدن تن از خوی بد و آرزوی شهوت (ورن)، و پدید کردن خیم و خوی پیراسته و به یاد داشته است.
{} اورمزد، مردم را بر پنج بخش آفرید: تن، جان، روان، آیینه، فروهر. تن: مادی و خاکیست. جان: از باد و هواست؛ دم براوردن و فرو بردن. روان: با بوی، در تن است؛ میشنود، میبیند، میگوید و میداند. آیینه: سرشتش از پایگاه خورشید است. فروهر در پیشگاه اورمزد است.
{} از ان روی، مردمان را چنین افرید که در دوران آمیزش اهریمنی، آنگاه که مردمان می میرند: تن به زمین، جان به باد، آیینه به خورشید، روان به فروهر بپیوندد تا روان ایشان نامیرا بماند.
{} روان و وخش و چهر، همگونی و جداگونی دارند. همانندیشان این است که هر سه: مینوی هستند؛ اما جداسانی ها:
- روان و فروهر هستی مادی میپزیرند اما وخش به هستی مادی در نمی آید.
- روان مردم، دروغ پزیر است. اما بوی و فروهر نسبت به او بس ناآلوده و پاکند.
- روان: کام مند و کام کار است (خودمختار و آزاد)؛ اما فروهر چهرمند و چهرکار میباشد (برنامه ریزی شده و بی اراده از خود).
- روان: خود (زات) وخش است؛ وخش: نیرویی با روان است.
- وخش و خرد: گزینشگر هستند.
- فروهر: یاری کننده به وخش است.
- روان: سامانه اش را از فروهر دارد؛ وخش و چهر: سامانه خود را از روان دارند.
همگی همگون هستند برای انکه با هم میرسند هر سه به یاری باد هوشمند که جان پناه مردمان میباشد. فروهر با چهر آتشین، هوش افزای باد هستند و به یاری باد جان بخش، به تن: زندگی میدهند.
{} روان درون تن، با بوی وخش مند، به یاری بینش و رای فرمایی تن می آیند. بوی و وخش در سامان دهی مینوی همانند هستند با سامان دهی مردم.
اگر فروهر و بوی وخش مند، تن را وا بگزارند (فرد بمیرد)، روان پارسا را همراهی میکنند. اما جدا میشوند از روان دروغکار و تباه از گناه.
و هستی یزدان و دیوان در تن مردمان پیدا و گویاست:
- با هستی یزدان: وخش بهین است و خرد نیز.
- با هستی دیوان: وخش بدتر است و ورن نیز.
{} هستی دیوها از وخش بد است که همان ورن در تن مردمان میباشد.
{} هرکس که در گیتی و جهان مادی، کردار و توان و بزرگی و نیرویی سزاوار داشته و با راستی و درستی پیوند داده باشد تا سودمند گردد، به همانگونه این خویشکاری ها در جهان مینوی به روان او میپیوندد و روانش همان سان خاهد بود.
درباره ی خواب
{} با آغاز آفرینش، خواب نخست به تن نوجوان پانزده ساله و سپیدچشم آفریده شد. او را نیز دیوها تباه کردند؛ همان سان که آب و گیاه و جانور، جنگل و کوه و دشت، و حتا سنگ را تباه و امیخته با خود کردند. آن خواب همانند کره اسب چهار یا پنج ساله ای که از پس مادرش میرود، او نیز از پس به مردمان میرسد. از بالای سر تا به زانو به اندازه ای زمان میگیرد که سه یا چهار بار مانترای «یثا اهو وئیریوئی» را بخانند.
{} خواب دارای تن آفریده نشده بلکه جدا و پس از آفرینش تن، خواب نیز آفریده شد. هنگامی که مردم به درازای بیش از چهار وچَست (خواندن چهار بند گاتها) بخوابند، رامش می یابند. خواب به همه ی مردم میرسد؛ یکی که میخوابد، خواب به دیگری می ایستد. اگر همه ی مردم نخوابند و به کوشایی کار کنند، نزد هر کس به هستی خود که خواب است بر می ایستد.
{} زمین و آب و گیاه نه به سبب کوشش بار میدهند و نه به سبب خفتگی و خاموشی است که بار نمیدهند. زیرا کوشایی و خفتگی و خاموشی، در نوع مردم و جانوران به چشم میخورد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر