۱۳۸۷/۱۱/۱۰

تجزيه قفقاز از ايران (۱)




{جواد شریف نژاد}
* ديباچه:
منطقة قفقاز كه زمان حكومت ساسانيان تحت سيطرة حكومت ايرانيان قرار داشت، در دوره‌هاي متعدد تاريخي، خراجگذار پادشاهان ايران بود. اين منطقه يا توسط امراي ايراني و يا توسط حاكمان محلي‌ دست‌نشاندة دولت مركزي ايران اداره مي‌شد. هر زمان كه حكومت مركزي ايران در دوره‌هاي مختلف در اثر درگيري‌هاي داخلي و جنگ‌هاي پيراموني تضعيف مي‌شد، اين مناطق ادعاي استقلال مي‌كردند. دولت‌هاي مركزي ايران نيز به سركوبي اين شورش‌ها برمي‌خاستند. اين جريانات تجزيه‌طلبي تا اواخر دورة صفوي ادامه داشت. در دورة صفوي كه اولين سلسلة حكومتي منسجم پس از حملة مغول‌ها در ايران بود، قفقاز كاملاً‌ تحت سيطرة حكومت مركزي ايران اداره مي‌شد. با فروپاشي دولت صفوي و روي كار آمدن حكومت افشاريه و زنديه، اقتدار حكومت ايران در ادارة قفقاز اندكي سست شد و در اواسط دورة زمامداري قاجاريه، در زمان حكومت فتحعلي‌شاه در اوايل قرن نوزدهم، قفقاز به كلي از ايران جدا شد. تاريخ و سرگذشت كشور ما ايران مملو از پند و درس و عبرت است. از طرفي فداكاري‌ها، خلوص و هوشياري‌هاي جمعي از پيشينيان كه در مقاطعي از زمان، اين كشور را از سقوط حتمي نجات داده و سند افتخار و عزت كشور شده است و از طرفي ديگر حاكمان و زمامداران اين كشور در مقاطعي با قراردادهايي مانند گلستان و تركمنچاي و نيز قرارداد 1919 ميلادي (وثوق‌الدوله) و تصويب‌نامه كاپيتولاسيون ماية عقب‌افتادگي و سرشكستگي كشورمان شده‌اند.
شاهد بر اين مدعا، روابط ايران و روسيه در عهد فتحعلي‌شاه قاجار به عنوان بدترين دوران ايران است، زيرا دو دورة جنگ با روسيه واقع شد كه با شكست ايران پايان گرفت. اولين آن پس از ده سال جنگ در سال 1288 هـ ق مصادف با 1188 هـ . ش و مقارن با 1813 ميلادي به اتمام رسيد كه اين دوره از جنگ، به جنگ اول ايران و روس مشهور شده و در سه مرحله به اتمام رسيد كه مرحلة اول آن از سال 1218 هـ ق / 1178 هـ ش / 1803 م آغاز و تا امضاي «معاهدة تيلسيت» در سال 1222 هـ ق / 1182 هـ ش / 1807 م ادامه پيدا كرد و دومين مرحلة آن نيز از معاهدة تيليسيت تا انعقاد «پيمان بخارست» در سال 1277 هـ ق / 1187 هـ ش / 1812 م / ادامه داشته و مرحلة سوم آن از زمان پيمان بخارست شروع و تا انعقاد «معاهدة گلستان» در سال 1288 هـ ق / 1188 هـ ش / 1813 م به اتمام رسيد. و دومين آن در سال 1324 هـ ق / 1207 هـ ش / 1827 م / با عهدنامة تركمنچاي پايان يافت.
* قرارداد گلستان (تجزية بخش‌هايي از قفقاز):
با كشته شدن آقا محمدخان قاجار در يازدهم خرداد ماه 1176 خورشيدي (31 مه 1797 ميلادي)، آثار هرج و مرج در سرزمين پهناور ايران پيدا شد. اما در اثر تدبير و سياست صدر اعظم ابراهيم‌خان كلانتر، «خان بابا جهانباني» برادرزاده و وليعهد رسمي آقا محمدخان كه در آن زمان والي ايالت فارس بود، به تهران آمد و زمام امور را در دست گرفت. وي توانست در عرض چند ماه آثار شورش و طغيان را در سرزميني كه از بلندي‌هاي قفقاز تا خليج‌فارس و از خوارزم و فرارود تا «سند» را در بر مي‌گرفت، آرام سازد. سپس او نيز به شيو‌ة آقا محمدخان در نوروز 1177 خورشيدي (20 مارس 1798 ميلادي)، به نام فتحعلي‌شاه در تهران تاجگذاري كرد.
درست در همين زمان، «آراكلي‌‌خان» حاكم گرجستان كه دل و جان به روس‌ها سپرده بود و دم از جداسري مي‌زد، درگذشت و پسرش به نام «گرگين‌خان» به جاي او نشست. گرگين‌خان بر خلاف پدر، خود را مانند اسلافش تابع دولت ايران مي‌دانست و حاضر نشد كه از تزار روسيه پيروي كند. روس‌ها كه از قتل آقا محمدخان تشجيع شده بودند، به تفليس يورش برده و گرگين‌‌‌خان و خانواده‌اش را به «سن‌پترزبورگ» تبعيد كردند. آنان براي فريب مردم گرجستان، ژنرال سيسيانوف (Sissianov) را كه گرجي‌نژاد بود، به فرمانداري آن ديار منصوب كردند. گرگين‌خان در زندان روس‌ها و زير شكنجه‌هاي توان‌فرسا در روز 28 سپتامبر 1800 ميلادي (ششم مهر ماه 1179 خورشيدي) با امضاي سندي، از امارت گرجستان به سود تزار چشم‌پوشي كرد. بدين‌سان، «پل اول» تزار روسيه، عنوان تزار گرجستان را نيز به ديگر عنوان‌هاي خود افزود. با انتشار سند مزبور، «اسكندرخان» برادر گرگين‌خان، اعلام كرد كه سند مزبور به زور از برادرش گرفته شده و اعتبار ندارد. در اين فرآيند، وي عليه سلطة روس‌‌ها به پا خاست.
در اين زمان، پل اول امپراتور روس درگذشت و آلكساندر اول (1825- 1801 ميلادي / 1204- 1180 خورشيدي) بر جاي او تكيه زد. آلكساندر اول، سياست پرخاشگرانه‌تري را نسبت به ايران در پيش گرفت. وي مانند «كاترين»، به طور كامل از سياست گسترش و توسعة ارضي «پتر» پيروي مي‌كرد. در گام نخست، «تزار آلكساندر» نيروي مجهزي براي اشغال تفليس گسيل نمود. نيروهاي كمكي كه از تهران به ياري اسكندرخان فرستاده شده بود، به موقع به آوردگاه نرسيد و در نتيجه، ارتش كوچك اسكندرخان از روس‌ها شكست خورد و تفليس دوباره به چنگ سپاهيان روس افتاد. به دنبال اين پيروزي، تزار در 21 شهريور ماه سال 1181 خورشيدي (12 سپتامبر 1802 ميلادي) طي فرماني گرجستان را به عنوان بخشي از خاك روسيه اعلام كرد. روس‌ها پس از سلطة كامل بر گرجستان، چهرة واقعي خود را نشان دادند. آنها با شدت هر چه تمام‌تر دست به قتل و غارت مردم و نابودي سازمان‌هاي موجود گرجستان زدند. روس‌ها، حتي گفتگو به زبان گرجي را در ملأ عام در سرزمين مزبور، قدغن كردند.
آلكساندر اول، پس از درهم كوبيدن همة هسته‌‌هاي مقاومت در گرجستان، در دسامبر 1803 ميلادي (آذر ماه سال 1182 خورشيدي)، ژنرال سيسيانوف را مأمور يورش عمومي به ديگر سرزمين‌هاي ايراني‌نشين قفقاز كرد. روس‌ها با سپاهي گران، قلب قفقاز، يعني شهر «گنجه» را نشانه گرفته بدين‌سان مرحلة نخست جنگ‌هاي روس عليه ايران آغاز شد كه ده سال به درازا كشيد. روس‌ها به دنبال نبردهاي شديد، شهر گنجه را تصرف كردند. در اين نبرد «جوادخان» فرماندار گنجه و مردم اين شهر به شدت ايستادگي كرده و سرانجام با كشته شدن جوادخان و مدافعان شهر، روس‌ها شهر گنجه را اشغال كردند.
ايرانيان در برابر گستاخي روس‌ها، به شدت واكنش نشان دادند. در بهمن ماه سال 1182 خورشيدي (ژانويه 1804 ميلادي)، ارتش عباس‌ميرزا وليعهد، نيروهاي روسيه را در نزديكي «سه كليسا» (ايچميادزين)، به شدت در هم كوبيد. روس‌ها به دنبال اين شكست، دست به محاصرة شهر و قلعه «ايروان» زدند. اما ارتش ايران و مردم شهر با دليري بسيار به مقاومت برخاستند، در نتيجه با وجود گلوله‌باران شديد، روس‌ها موفق به گشودن ايروان نشدند. سرانجام به دنبال شكست و ناكامي در همة جبهه‌ها، ژنرال سيسيانوف در نوامبر 1804 ميلادي (آبان ماه 1183 خورشيدي)، دستور عقب‌نشيني صادر كرد.

۱۳۸۷/۱۱/۰۸

آیا میدانید که...


اولين مردماني كه:
سيستم اگو يا فاضلاب را جهت تخليه آب شهري به بيرون از شهر اختراع كردند
اسب را به جهان هديه كردند
حيوانات خانگي را تربيت كردند و از آنان استفاده كردند
مس را كشف كردند
آتش را در جهان كشف كردند
در شهر سيلك در اطراف كاشان ذوب فلزات را آغاز كردند
كشاورزي را جهت كاشت و برداشت كشف كردند
نخ را كشف كردند و موفق به ريسيدن آن شدند
سکه را در جهان ضرب كردند
عطر را براي خوشبو شدن بدن ساختند
كشتي يا زورق را ساختند
در 7000 سال پيش در جنوب ايران حروف الفبا را ساختند
شيشه را كشف كردند و از آن براي منازل استفاده كردند
زغال سنگ را كشف كردند
مقياس سنجش اجسام را كشف كردند
به كرويت زمين پي بردند
قاره آمريكا را كشف كردند
و كريستف كلمب و واسكودوگاما با خواندن كتابهاي ايراني كه در كتابخانه واتيكان بوده به فكر قاره پيمايي افتادند...
ایرانیان بودند.
آیا میدانید که:
• كلمه شاهراه از راهي كه كورش بين سارد پايتخت كارون و پاسارگاد احداث كرد گرفته شده
• كورش كبير در شوروي سابق شهري ساخت به نام كورپوليس كه خجند امروزي نام دارد.
• كورش پس از فتح بابل به معبد مردوك رفت و براي ابراز محبت به بابلي ها به خداي آنان احترام گذاشت و در همان معبد كه بيش از 100 متر بلندي داشت براي اثبات حسن نيت خود به آنان تاجگذاري كرد.
• اولين هنرستان فني و حرفه اي در ايران توسط كورش كبير در شوش جهت تعليم فن و هنر ساخته شد.
• ديوار چين با بهره گيري از ديواري كه كورش در شمال ايران در سال 544 قبل از ميلاد ساخت ، ساخته شد
• اولين سيستم استخدام دولتي به صورت لشگري و كشوري به مدت 40 سال خدمت و سپس بازنشستگي و گرفتن مستمري دائم را كورش كبير در ايران پايه گذاري كرد
• به دليل كشته شدن 12 ايراني در مصر و به جاي عذر خواهي فرعون مصر از ايرانيان که به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود و به همين دليل كمبوجيه با 250 هزار سرباز ايراني در روز 42 از آغاز بهار 525 قبل از ميلاد به مصر حمله كرد و كل مصر را تصرف كرد و به دليل آمدن قحطي در مصر مقداري بسيار زيادي غله وارد مصر كرد . اكنون در مصر يك نقاشي ديواري وجود دارد كه كمبوجيه را در حال احترام به خدايان مصر نشان ميدهد . و به هيچ وجه دين ايران را به آنان تحميل نكرد و بي احترامي به آنان ننمود.
• داريوش کبير با شور و مشورت تمام بزرگان ايالتهاي ايران كه در پاسارگاد جمع شده بودند برگزيده شد و در بهار 520 قبل از ميلاد تاج شاهنشاهي ايران رابر سر نهاد و براي همين مناسبت 2 نوع سكه طرح دار با نام داريك ( طلا ) و سيكو (نقره)را در اختيار مردم قرار داد كه بعدها رايج ترين پولهاي جهان شد.
• داريوش كبير طرح تعلميات عمومي و سوادآموزي را اجباري و به صورت كاملا رايگان بنيان گذاشت كه به موجب آن همه مردم مي بايست خواندن و نوشتن بدانند. داريوش به حق متعلق به زمان خود نبود و 2000 سال جلو تر از خود مي انديشيد.
• داريوش بعد از تصرف بابل 25 هزار يهودي برده را كه در آن شهر در زير يوق بردگي شاه بابل بود آزاد كرد.
• داريوش در سال دهم پادشاهي خود شاهراه بزرگ كورش را به اتمام رساند و جاده سراسري آسيا را احداث كرد كه از خراسان به مغرب چين ميرفت كه بعدها جاده ابريشم نام گرفت.
• داريوش در پايیز و زمستان 518 – 519 قبل از ميلاد نقشه ساخت پرسپوليس [تخت جمشید] را طراحي كرد.
• اولين بار پرسپوليس به دستور داريوش كبير به صورت ماكت ساخته شد تا از بزرگترين كاخ آسيا شبيه سازي شده باشد كه فقط ماكت كاخ پرسپوليس 3 سال طول كشيد و کل ساخت کاخ ۶۵ سال به طول انجاميد. داريوش براي ساخت كاخ پرسپوليس كه نمايشگاه هنر آسيا بوده 25 هزار كارگر به صورت 10 ساعت در تابستان و 8 ساعت در زمستان به كار گماشته بود و به هر استادكار هر 5 روز يكبار يك سكه طلا (داريك) مي داده و به هر خانواده از كارگران به غير از مزد آنها روزانه 250 گرم گوشت همراه با روغن و كره و عسل و پنير ميداده است و هر 10 روز يكبار استراحت داشتند. داريوش در هر سال براي ساخت كاخ به كارگران بيش از نيم ميليون طلا مزد مي داده است كه به گفته مورخان گران ترين كاخ دنيا محسوب ميشده . اين در حالي است كه در همان زمان در مصر كارگران به بيگاري مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد كه با شلاق همراه بوده است
• تقويم كنوني ( ماه 30 روز ) به دستور داريوش پايه گذاري شد و او هياتي را براي اصلاح تقويم ايران به رياست دانشمند بابلي “دني تون” بسيج كرده بود . بر طبق تقويم جديد داريوش روز اول و پانزدهم ماه تعطيل بوده و در طول سال داراي 5 عيد مذهبي و 31 روز تعطيلي رسمي كه يكي از آنها نوروز و ديگري سوگ سياوش بوده است
• داريوش پادگان و نظام وظيفه را در ايران پايه گذاري كرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزير بايد به خدمت بروند و تعليمات نظامي ببينند تا بتوانند از سرزمين پارس دفاع كنند
• داريوش براي اولين بار در ايران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاك – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنيان نهاد .
• اولين راه شوسه و زير سازي شده در جهان توسط داريوش ساخته شد
• داريوش براي جلوگيري از قحطي آب در هندوستان كه جزوي از ايران بوده سدي عظيم بروي رود سند بنا نهاد
• فيثاغورث كه بدلايل مذهبي از كشور خود گريخته بود و به ايران پناه آورده بود توسط داريوش كبير داراي يك زندگي خوب همراه با مستمري دائم شد .
• در طول سلطنت داريوش كبير 242 حكمران بر عليه او شورش كرده بودند و او پادشاهي بوده كه با 242 مورد شورش مقابله كرد و همه را برا جاي خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ايران بسط داد . او در سال آخر پادشاهي به اندازه 10 ميليون ليره انگلستان ذخيره مالي در خزانه دولتي بر جاي گذاشت
• داريوش در سال 521 قبل از ميلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پايين اجتماع خشنود نيستم .

روح آنان شاد . شايد ما ذره اي وطن پرستي را از آنان بياموزيم . كساني كه دقيقه اي از عمر خود را بدون ايران سپري نكردند و همه هم و غم آنان وطن و عظمت ايران بوده.
[برگرفته از: www.behzad2001.blogfa.com]

۱۳۸۷/۱۱/۰۶

حافظ مهر آیین




{از: م.ص. نظمی افشار / بخش ۲۴}

* پير مغان
واژة پير يكي از قديمي‌ترين واژه‌هاي موجود در زبان فارسي است كه وجود آن در زبان ايلامي كهن نيز به اثبات رسيده است. «هاني» يكي از پادشاهان قديم ايلام(سدة هفتم قبل از ميلاد) در كتيبه‌اي كه از او در ايذه به جا مانده در چند جاي مختلف از اين واژه استفاده كرده است. بايد توجه داشت كه كتيبة مذكور كاملا جنبة مذهبي دارد و در ارتباط با قرباني براي خداي «تيروتير» رب‌النوع قدرتمند و حامي سرزمين «آياپير» انجام مي‌پذيرد. و هاني پادشاه آياپير به همراه وزير و ساقي و گروهي از قرباني كنندگان و يك اركستر موسيقي در آن شركت دارند. فرايض مذهبي به وسيلة كاهن بزرگ و در مقابل آتش مقدس اجرا مي‌شود. در بخش‌هايي از اين كتيبه آمده است كه: تيروتير پروردگار مقدس من... خداي مهربان و عطا كنندة طلسم حمايت يك زيبا كننده است... خداي درخشندة ”ناپير“ و خداي ”شيموت“ پيام آور خدايان (باد) هداياي قدرت مرموز حامي را... من، هاني، پسر تاهيهي فرمان رواي آياپير... پرستش خداي هومبان را به جاي آوردم. بزرگترين خدايي كه پادشاه در تحت حمايت قدرت مرموز وي مي‌باشد... يك معبد الهه ”نارسينا“ را در آياپير، بر پا كردم... من در ”شيل هي تي“ 120 بز كوهي را گرفتم و خونشان را در آياپير براي خدايان در ساختمان معبد قرباني كردم... هنگامي كه ساكنين منطقه‌اي در اطراف رودخانه “پيرين (كارون) بر من عاصي شدند... او به گونة گمشده‌اي بر روي زمين بايستي ديگر هيچ وقت در زير آفتاب حركت نكند... (نقوش برجستة ايلامي، رحيم صراف، ص ۲۸ تا 30).
همانطور كه در اين بخش از كتيبة ايلامي مشاهده شد. در يك مراسم مذهبي چندين بار از واژة پير به انحای مختلف استفاده شده است. همچنين اين نكته كه ايرانيان باستان به رودخانة كارون پيرين مي‌گفتند، گواهي بر باستاني بودن اين واژه است.
(غزل شمارة 1)
به مي سجاده رنگين كن، گرت پير مغان گويد
كه سالك بي خبر نبود، ز راه و رسم منزل‌ها
فردوسي در شاهنامه پير را همان موبد موبدان(سر موبدان) مي‌داند، او در داستان سياوش آورده است:
و ديگر كه از پير سر موبدان/ ز كار ستاره شمر بخردان
در داستان‌هاي پادشاهي قباد، پادشاهي بهرام گور، هنگامة كوه هماون، پادشاهي هرمزد و داستان رستم و سهراب نيز فردوسي به وجود پير و اهميت و مقام او در نزد ايرانيان اشاره دارد.
شهنشاه بنشست با موبدان / خردمند پيران و گويندگان
چه گفت آن سخنگويِ داناِ پير/ سخن چون از او بشنوي يادگير
يكي با خرد پير كردم بپاي/ سخنگوي و با دانش و رهنماي
نگر تا چه گفت آن خردمند پير/ بري چون دلش تنگ شد ز اردشير
دلير جوان سر بگفتارِ پير/ بداد و ببود اين سخن دلپذير
(غزل شمارة 16)
نصيحتي كنمت يادگير و در عمل آر
كه اين حديث ز پير طريقتم ياد است
چه گويمت كه به ميخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غيبم چه مژده‌ها دادست
(غزل شمارة 28)
بندة پير خُراباتم كه لطفش دائم است
ور نه لطفِ شيخ و زاهد، گاه هست و گاه نيست
هر كه خواهد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو
گير و دارِ حاجب و دربان درين درگاه نيست
بر در ميخانه رفتن كارِ يكرنگان ُبود
خود فروشان را به كوي مي فروشان راه نيست
(غزل شمارة 33)
منم كه گوشة ميخانه خانقاه من است
دعاي پير مغان ورد صبح‌گاه من است
گرم ترانة چنگ و صبوح نيست چه باك
نواي من به سحر آه عذرخواه من است
غرض ز مسجد و ميخانه‌ام وصال شماست
جز اين خيال ندارم خدا گواهِ من است
از آن زمان كه بر اين آستان نهادم روي
فرازِ مسندِ خورشيد تكيه‌گاه من است
گناه اگر چه نبود اختيار ما حافظ
تو در طريق ادب باش و گو گناهِ من است
(غزل شمارة 39)
از آستان پير مغان سر چرا كشيم
دولت در اين سرا و گشايش در اين در است
(غزل شمارة 55)
گر پير مغان مرشد من شد چه تفاوت
در هيچ سري نيست كه سري ز خدا نيست
(غزل شمارة 73)
غمِ كهن به مي سالخورده دفع كنيد
كه تخم خوش‌دلي اين است، پير دهقان گفت
نكتة مهم در اين بيت اين است كه حافظ به جاي واژة پير مغان از پير دهقان استفاده كرده و به نوعي اين دو واژه را مترادف هم قرار داده.
(غزل شمارة 132)
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشين
گفتا به كويِ عشق هم اين و هم آن كنند
گفتم شراب و خرقه نه آيينِ مذهب است
گفت اين عمل به مذهبِ پير مغان كنند
(غزل شمارة 136)
كيميايي است عجب بندگي پير مغان
خاكِ او گشتم و چندين درجاتم دادند
(غزل شمارة 157)
مريدِ پيرِ مغانم ز من مرنج اي شيخ
چرا كه وعده تو كردي و او بجا آورد
(غزل شمارة 160)
صبا به تهنيتِ پير مي فروش آمد
كه موسمِ طرب و عيش و ناز و نوش آمد
(غزل شمارة 164)
پير ما گفت خطا بر قلمِ صنع نرفت
آفرين بر نظرِ پاكِ خطاپوشش باد
مولوي در بارة لزوم وجود پير در راه طريقت گويد:
من نجويم زين سپس راهِ اثير/ پير جويم پير جويم پير پير
پير باشد نردبانِ آسمان/ تيرِ پران از كه گردد در كمان
(غزل شمارة 176)
من اين دلقِ مرقع را بخواهم سوختن روزي
كه پيرِ مي فروشانش، به جامي بر نمي‌گيرد
بيت الحاقيِ زير نيز در همين غزل آمده:
من از پير مغان ديدم كرامت‌هاي مردانه
كه اين دلقِ ريايي را به جامي‌ بر نمي‌گيرد
(غزل شمارة 193)
تا ز ميخانه و مي نام و نشان خواهد بود
سرِ ما خاكِ رهِ پيرِ مغان خواهد بود
حلقة پيرِ مغان از ازلم در گوش است
بر همانيم كه بوديم و همان خواهد بود
(غزل شمارة 225)
گر مدد خواستم از پير مغان عيب مكن
پير ما گفت كه در صومعه همت َنُبَود
(غزل شمارة 239)
نيكي پير مغان بين كه چو ما بد مستان
هر چه كرديم به چشم كرمش زيبا بود
فردوسي مي‌فرمايد:
برفتند تركان ز پيش مغان / كشيدند لشكر سويِ دامغان
در سه كيلومتري غرب شهر سمنان قلعه‌اي با نامِ كوشمغان(كوشكِ مغان) وجود دارد كه از دورة قديم محل زندگي زرتشتيان بوده است. ظاهرا اشارة فردوسي به همين قلعه است.(سيماي استان سمنان. ص 139) آرتور كريستين سن، در كتاب: ايران در زمان ساسانيان(ص 70) مي‌نويسد كه: مغان قبل از زرتشت نيز رياست امور مذهبي ايران را به عهده داشته‌اند. رضا قلي خان هدايت(1215الي 1288 قمري) سروده است:
به هدايت چه زني طعنه كه صوفي گرديد
همه را پير مغان كاش هدايت مي‌كرد
محمد علي طاهريا شاعر معاصر سروده است:
ما در فسونِ عشقِ تو افسانه بوده‌ايم
مجنون صفت به كويِ تو ديوانه بوده‌ايم
شرمنده‌ايم در برِ پير مغان هنوز
از آن گنه كه زاهد و فرزانه بوده‌ايم
ما طاهريم و باده پرستيم و پاكباز
تا در هوايِ شاهد و پيمانه بوده‌ايم
(دامغان شش هزار ساله. ص 211)
عنصري سروده است:
گل از رويش برد گونه به هنگام بهار اندر
مغ از چهرش برد صورت به فغفوري نگار اندر
ادبيات عرفاني و شعر كلاسيك ايراني همواره تحت تاثير آيين‌هاي ايران باستان بوده‌اند. اغلب داستان‌هاي ايراني كه به نظم كشيده شده‌اند منشا در حوادثي دارند كه در دوره‌ ساساني يا پيش از آن وقوع يافته و يا داستان‌هايي هستند كه از دوره‌هاي كهن در ادبيات فارسي وجود داشته‌اند. شاعران نيز در جاي‌جاي آثار خود به اين نكته اشاره دارند. نظامي گنجوي سروده است:
گزارشگر كارگاه سخن/ چنين گويد از موبدانِ كهن

۱۳۸۷/۱۱/۰۳

بر همانيم كه بوديم



{اميد عطايي فرد}
درخت پربار سخن پارسي كه همانندش را در هيچ جاي جهان نميتوان يافت، ريشه در ژرفناي زمان دارد. ديرين‌ترين سروده‌هاي ايراني: «يشت ها» دست كم پيشينه‌اي ده‌هزارساله دارند و ادب اوستايي با سرايش «گات ها» از سوي زرتشت در هشتهزاروپانسد سال پيش به اوج خود ميرسد. درباره ادب ايراني در دوره آنشان (ايلام) هنوز پژوهش درخوري انجام نشده است. در زمانه پرشكوه هخامنشي زبان «پارسي باستان» شكوفا ميشود و بوي دل‌انگيز آن، سراسر جهان را آكنده ميسازد. پس از گزار از «گلبانگ پهلوي»، ادب ايران زمين به دوره درخشان «پارسي دري» گام مينهد؛ زمانه‌اي كه خداوندگار سخن پارسي «فردوسي توسي» با سرايش تاريخ ادبي خويش: «شاهنامه»، عجم را جاودانه ميگرداند. اگرچه اينك پس از هزاران سال سيمرغ سخن ايراني بر قاف ادب دنيا آرام گرفته، كدامين فرهنگ انيراني را ياراي رسيدن به اين قله دوردست مي باشد؟
ايرانيان كه به درستي خود را پايه‌گزار آباداني و نگاهبان جهان ميدانستند، بر آن بودند تا يادواره دستاوردهايشان را در انديشه آيندگان زنده بدارند. آشكار است كه بهترين و گيراترين شيوه براي بازگويي تاريخ نياكان، زباني شيوا بود تا بر جان و دل بنشيند. بدين سان در پي آميزش تاريخ و ادب، استوره زاده مي شود و مي بالد. پس از ساسانيان كه دشمنان كوشش بسيار براي نابودي و از ياد زدودن پيشينه تاريخي ايرانيان داشتند، در اين دوران دشوار، ايرانيان ناچار بودند از «زبان فرهنگ» به جاي «كمان جنگ» بهره جويند؛ به ويژه از ادب رازآميزي كه حروفش را به گونه اي مينوشتند كه «غير» نداند. بدين سان در پس غزلهاي حافظ، پير مغان را ميبينيم كه در مهرابش، رندان را از خلوت واعظ و زاهد خبر ميدهد و پرده از آن كار ديگر بر مي دارد. توان شگفت‌انگيز زبان پارسي به ادب پردازان ياري مي كرد تا ويژه ـ نامها و اصطلاحات نويني را درباره رويدادهاي زمانه به كار ببرند تا ايشان را از محتسب، گزندي نرسد. گهگاه ادب دلاور ايراني با تيغ طنز، چهره‌هاي ستمگر تاريخ را به خاك رسوايي مي افكند و از پيكار بي پايان «موش و گربه» داستانها ميگفت. و سرانجام هنگامي كه « گفتار» به چنگال كفتار، گرفتار مي‌آمد، نواي ناي بود كه از سينة سوزان شبان ايران بر ميخاست و «پر سياوشان» سر به سماع بر ميداشت. بر «دار» فرهنگ ايران ميتوان تاروپود تاريخ را ديد كه چگونه با رنگ خون دل خنياگران، نغمه ها را نقش مي زند.
در دل خاكستر به جا مانده از ميراث مرگبار مزدكيان، آتشي نهفته، فروزان ماند تا به سيماي فرزان و عرفان پارسي نمايان شود. فرزانگان ايران زمين با كردار و گفتار ــ‌ به ويژه سروده‌هاي دل انگيزشان ــ آيينهاي ميهني را ارج مي نهادند و همچو رند شيراز، سينه خويش را «‌شعله آتشكده پارس» ميدانستند و پيشواي خود را پير مغان ميخواندند كه اشاره به پيامبر باستاني ايرانيان: زرتشت ميباشد. اگر باورها و پندارهايي به زور و تزوير، و تير و شمشير، بر چشم جان مردمان نشست، انديشمندان آگاه و روشن‌بين هرگز دست از آيين ديرين نشُستند و از هر سوي ايران نداي اهورايي سر دادند. در دقايق غرنده‌اي كه قلب خراسان در شوق «خداي نامه» ميتپيد، جواني گشاده زبان، چنگ به دست گرفت و سرود:
دقيقي چار خصلت برگزيدست- به گيتي از همه خوبي و زشتي
لـب ياقوت رنگ و ناله چـنگ - شراب لعل و كيش زرتهشتي
سپس در كاخ بلند نظم، به دور از گزند باد و باران و تابش آفتاب، «شاه» نامه‌ها بر تخت ادب پارسي، افسر فردوسي را بر سر نهاد. آن دهقان پهلوان، در باغ دانش، سرو سايه فكن را پايگه خويش ساخت و تخم سخن را پراكند. آن عيساي جان‌بخش، چامه خويش را بر چليپاي ميهن دوخت و مردگان ايران را به سروش خويش زنده كرد:
به ما بر ز دين كهن ننگ نيست
به گيتي به از دين هوشنگ نيست
همه داد و نيكي و شرمست و مهر
نگه كردن اندر شمار سپهر
آنگاه گنجينه‌اي از «دار مُلك آشنايي» بود كه رسم مغان را تازه داشت و به گوش مدعي تلخ گفتار، از شيرين‌كاري شهرياران فرو خواند و با نقش ارژنگ سخن، در هفت گنبد خويش، جهان را از آتش پرستي چنان گرم كرد كه آب شرم بر رخ آن «صاحب سنگ» نشانيد. از آن مـِی كه پير مغان ز دست نهاد، نوشيد و خروشيد:
همه عالم تن است و ايران دل
نيست گوينده زين قياس خجل
چونكه ايران دل زمين باشد
دل ز تن به بود يقين باشد
ايران دل مهربان جهان همچنان مي‌تپيد و بادة مهر را در رگهاي فرهنگ گيتي، روان مي‌نمود. اين بار از شهر شيران پارس: شيراز، نوايي برخاست و بر جريده عالم، دوام ما را ثبت كرد:
به باغ تازه كن آيين دين زرتشتي
كنون كه لاله برافروخت آتش نمرود
حلقه پير مغانم ز ازل در گوش است
بر همانيم كه بوديم و همان خواهد بود
به راستي پير مغان كه بود و چه آييني داشت كه بزرگمردي مانند حافظ، خود را حلقه به گوش و چاكر كمترين او مي دانست؟ چه آتشي در دل حافظ بود كه او را به دير مغان عزيز مي‌داشتند؟ پاسخ را بايست از ساقيان جام جم شنود: در روزگاران باستان، غارهايي خودآفريده (طبيعي) يا دست‌ساز بود كه مهرپرستان به آنجا مي‌رفتند و آموزش و نيايش داشتند. و نامگانه «يار غار» از همين جاست. در ادب پارسي جايگاه مهرپرستان و پير مغان را «خرابات» ميخواندند كه از ريشه «خورابه» يا «خورآباد» است به معني: سراي روشنايي؛ پرتوگاه يزدان. از اين روست كه حافظ مي گويد:
در خرابات مغان نور خدا مي بينم
وين عجب بين كه چه نوري ز كجا مي بينم
پاكي پيكر از بايسته ها بود؛ از اين رو پيش از درآمدن به خورآباد، سر و تن را مي شستند.
شست و شويي كن و آنگه به خرابات خرام
تا نگردد ز تو اين دير خراب، آلوده
همگام با پاكي بروني، زدايش پليديهاي دروني نيز در كار بود. به گفته «مولانا بلخي»:
رو سينه را چون سينها هفت آب شو از كينها
آنگه شراب عشق را پيمانه شو، پيمانه شو
هر مهرپرست مي‌بايست از هفت خان مي گزشت تا به درجه پير مغان يا انسان كامل برسد. «عطار نيشابوري» از اين سير هفتگانه به نام «هفت شهر عشق» ياد كرده است. مهر و عشق، پايه و اساس عرفان ايرانيست؛ و جايگاه عشق يا «اشا» دل آدميست. دل چون آينه‌اي است كه فروغ مهر را باز مي تاباند و مي‌بايست همواره پاك و بي زنگار باشد:
بر دلم گرد ستمهاست خدايا مپسند/ كه مكدر شود آينه مهرآيينم
اينكه چرا نمود عشق، بسان پرتو و تابندگيست، باز ميگردد به ويژگيهاي اهورا و ميترا؛ خداوندگاران روشنايي. وبرآيند ايشان در آيينهاي ديگر چنان است كه ايزد هر دين، درخشان و نورانيست. در اينجاست كه درمي‌يابيم عشق و خدا، يك نهاد با دو گزاره هستند. پس زاهد و عابد عبوسي كه همه آداب ديني را به جاي مي‌آورد اما دلش خالي از عشق است، هرگز مانند عارف رندي كه برايش كعبه و بتخانه يكيست، به خداوند نخواهد رسيد. درخور نگرش اينكه در بينش ناب ايراني، عشق كور، پزيرفته نيست و بايد همساز با خرد باشد. عشق و مهر و شادي انساني و استوار آنست كه با منش پاك و انديشه راست يگانه باشد و نه بيگانه. اگر در زمينه‌ي خودآگاه انسان، انديشه و خرد، ياريگر وي در راه مهر هستند در پس‌زمينه يا ناخودآگاه او مـِي و موسيقي، چاره سازند؛ دو همزاد ناگسستني كه اگر از ادب عرفاني ايران برچيده شوند، زندخوانان شاخ سخن را خاموشي و خمودي فرا خواهد گرفت. «مي» كه به گونه «مل» خوانده ميشده، افشره انگور بوده و از همين ريشه واژه «مو» را ميتوان ياد كرد. «مي نوشي» را «شادخواري» ميخواندند و ميدانستند كه بادة به اندازه، زنگ غم را از دل مي‌زدايد. از آنجا كه فرهنگ گرانمايه ايراني، همواره به تراز و ميانه‌روي نگرش داشته، پس براي شادخواري نيز آدابي به شمار مي‌آوردند و اندرزها و دفترهايي در اين باره به يادگار نهاده اند.
صوفي ار باده به اندازه خورد نوشش باد
ورنه انديشه اين كار فراموشش باد
پيروان پير مغان از دست وي نان و شراب ميگرفتند و رسم بر اين بود كه اندكي از باده را بر زمين بيفشانند:
بيفشان جرعه يي بر خاك و هال اهل دل بشنو
كه از جمشيد و كيخسرو فراوان داستانها دارد
گاهي « مي نامه» ها و ساقي نامه ها بيانيه اي درباره زهدفروشان بود:
بود آيا كه در ميكده ها بگشايند گره از كار فرو بسته ما بگشايند
در ميخانه ببستند خدايا مپسند كه در خانه تزوير و ريا بگشايند
يكي از ويژگيهاي فرهيختگان ايراني آشنايي ايشان با خنياگري و نوازندگي بود؛ هنري كه نخستين بار در ايران جامه دانشي و فني به خود پوشيد و زرين پنجگاني چون باربد و فارابي به ارمغان داشت. ايرانيان ايزد نوازندگي را «‌واك» ميخواندند و در فراخناي آسمان، جايگاهي ميشناختند به نام «گروتمان»؛ به معني: سراي سرود. پرستندگان مهر و مزدا موسيقي مينواختند، آواز گروهي ميخواندند و به چرخ زدن ميپرداختند. امروزه در ميان پاره اي از صوفيان و نيز در زورخانه ها اين رسم كهن به جاي مانده است؛ به ويژه كه زورخانه نموداري از مهرابه‌هاست. دست افشاني و پايكوبي و سماع كه همانند شادخواري، خوشايند خموده دلان نبود، از ديدگاه مولاي مولانا ــ شمس تبريزي ــ فراياد فريضه هايي چون نماز و روزه، و جان بخش بايسته اي بسان نان و آب به شمار مي رفته است:
* رقص مردان خدا لطيف باشد و سبك؛ گويي برگ است كه بر روي آب مي رود. اندرون چون كوه و برون چون كاه! ... هفت آسمان و زمين، و خلقان، همه در رقص آيند، آن ساعتي كه صادقي در رقص آيد.
فرهنگ باستاني ايران و به پيروي از آن: عرفان نوين ايران سرشار از عشق و مهر و شاديست. گفته شده كه زرتشت به هنگام زايش با لبي خندان به جهان آمد و از اين روست كه شادي يك ويژگي اهورايي، و غم و اندوه، اهريمنيست.
شيتان غم هر آنچه تواند بگو بكن
من برده ام به باده فروشان پناه از او
شهرياران پرشور هخامنشي در سنگ نگاره هايشان مي گويند: خداي بزرگيست اهورامزدا؛ كه اين زمين را آفريد؛ كه آن آسمان را آفريد؛ كه مردم را آفريد؛ كه از براي مردم: شادي را آفريد.
بر ماست كه شادي، اين آفريده اهورايي را پاس بداريم و همنوا با خيام بخوانيم:
اين قافله عمر عجب مي گزرد
درياب دمي كه با طرب مي گزرد
ساقي غم فرداي حريفان چه خوري
پيش آر پياله را كه شب مي گزرد

۱۳۸۷/۱۱/۰۱

قلم در کف دشمن است! ولی اینترنت در دست ماست!!!


به راستی اینترنت یک دستاورد بسیار ارزشمند است. گزشته از دریافت آگاهیهای گوناگون و گسترده، این ویژگی را نیز دارد که شما خودتان رسانه‌ای داشته باشید بی نگرانی از : هفت خان کمبود و یا گرانی کاغذ و لیتوگرافی و چاپ و صحافی و...، انتظار دراز برای دریافت مجوز نشر، جا یابی نشریه تان بر روی دکه تنگ روزنامه فروشی در میان انبوهی رقیب عوام پسند و...... در عرض چند ثانیه دیدگاه خود را پیش روی جهانیان (بدون محدودیت در تیراژ!) بگزارید. دیگر سردبیران کم سواد و حسود نشریات، شما را سر نمیدوانند و در نوشتارتان دستکاری نمیکنند. دیگر نیازی نیست که آلوده ی باندهای ضدفرهنگی شوید و با چاپلوسی و مداحی از این و آن، اجازه ی نشر گفتارتان را بیابید. دیگر مافیای پخش کتاب و کتابفروشیهای چپی و توده‌ای نمیتوانند مانع ارایه دیدگاه های میهنی شما باشند. ارج اینترنت را بدانیم. اگر قلم در کف دشمن است، ما نیز تارنما و سایت در اختیار داریم تا چهره‌ی چرکین شبه‌روشنفکران و میهن‌فروشان را نشان دهیم. ما نیز میتوانیم بیدرنگ به نقد و بررسی گفتارهای ناروا و دیدگاه های کور و بسته بپردازیم.

ما باید چندین برابر دشمن کار کنیم تا تهاجم خارجی فرهنگی و یا شبیخون درونی آنان را خنثا نماییم. به دکه‌های روزنامه فروشی بنگرید؛ به راستی تهوع‌آورست: از ماجراهای خاله زنکی و عمومردکی هنرپیشه ها و ورزش بازان گرفته تا لجن‌پراکنیهایی درباره چهره‌ها و اندیشه‌های ناب ایرانی و میهنی... دستاورد سازمان «صداع و سماع!» به ویژه کانالهای ماهواره ای و برون مرزی آن نیز روشن و بی‌نیاز از هر گزارشیست. به کتابفروشیها میرویم: درباره آدمکشها و تروریستهایی چون «چگوارا» کتابهای قطع بزرگ (رحلی) چاپ شده؛ و یا به لطف ناشران و مراکز پخش رفیق پرور، یاوه های شاعرکهای کمونیست وطنی همه جا را آکنده اما کمتر کتابی درباره شخصیتهای ملی و علمی و مبارز ایران زمین دیده میشود. از آن همه اندیشمند و دانشمند ایرانی چند کتاب در دسترس است؟ نه تنها عرب زدگی بلکه غرب زدگی به شدیدترین وجه در رسانه‌های این مملکت بیداد میکند. چه باید کرد؟ همان گونه که در آغاز این گفتار آوردم، بهترین راه ما بهره وری درست از تارنگارها میباشد. پس:
۱. نوشتارهایی ارزنده و سودمند بگزاریم و از پریشان نویسی و پراکنده کاری بپرهیزیم. پارسی نویسی درخور فهم، و غلط گیری را فراموش نکنیم.
۲. به تارنگار خویش بسان یک رسانه مانند مجله یا کتاب بنگریم و برایش ارج و اعتبار نهیم. قالب و نوع حروف (فونت) و دیگر زیباییهای رسانه خویش را بررسی و بهبود بخشیم.
۳. به هر کس و هر تارنگاری پیوند (لینک) ندهیم و اطمینان یابیم که همسو و همساز با بینشهای میهنی ما هستند. کسانی که «چپ» بین هستند و یا بی توجه به کورش و داریوش و دیگر بزرگان، سراسر تاریخ ۲۵۰۰ ساله را استبدادی وانمود میکنند، در فهرست ما جایی ندارند.
۴. به جای تکرار مکررات و بازگویی چیزهایی که همه کمابیش آگاهی دارند، و نیز به جای سیاست پردازیهای بیهوده، به فرهنگ و تاریخ و تمدن و دانشهای این سرزمین بپردازیم و بدانیم که اگر ادعای ایران دوستی داریم، در شرایط کنونی و با نگرش به نیازهای نسل امروز و آیندگان، بهترین و برترین کار، همانا پرداختن به دانشنامه ایران باستان و همکاری با جوانان سوته‌دلیست که عاشقانه و فروتنانه سرگرم پژوهش و نگارش میباشند تا به یاری یزدان بتوانیم پس از دستاوردهای بزرگی چون اوستا و شاهنامه فردوسی و شاهنامه نوبخت و لغتنامه دهخدا... ما نیز ارمغانی گرانبها برای فرزندانمان به یادگار بگزاریم./ ایدون باد.

۱۳۸۷/۱۰/۳۰

كتيبه ی قمچقاي


{ • محمود كردواني/ بخش سوم}

با توجه‌ به‌ اين‌ حقيقت‌ كه‌ قدمت‌ كتيبه‌ قمچقاي‌ از الواح‌ سومري‌ بيشتر است‌ و با در نظر گرفتن‌ اين‌ موضوع‌ كه‌ اولين‌ واضعان‌ خط‌، سومريان‌ بوده‌اند، تصور مي‌شود كه‌ تمدن‌ قمچقاي‌ و كتيبه‌ آن‌ در اصل‌ متعلق‌ به‌ سومريان‌ بوده‌ و اينان‌ نيز مانند ساير قبايل‌ ساكن‌ كوهپايه‌هاي‌ زاگرس‌ چون‌ گوتيان‌، لولوبيان‌ و كاسيان‌ به‌ مرز و بوم‌ ايران‌ تعلق‌ داشته‌اند. از طرف‌ ديگر الواح‌ مكشوفه‌ از شوش‌ و سيلك‌ كاشان‌ به‌ خط‌ كهن‌ ايلامي‌ است‌ (پروتو ايلامي‌) كه‌ باز هم‌ وجه‌ تشابهي‌ با كتيبه‌ قمچقاي‌ دارد در لوحه‌هاي‌ پروتو ايلامي‌ علامت‌ها اشكال‌ خطي‌ خود را حفظ‌ كرده‌اند و به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ علامت ها جنبه‌ نشانه‌اي‌ دارند. اصولاً اين‌ امكان‌ وجود دارد كه‌ خط‌ سومري‌ و ايلامي‌ داراي‌ مبداء مشتركي‌ باشند. مؤيد اين‌ نظريه‌، كتيبه‌اي‌ است‌ كه‌ از پي‌تل‌ بندر بوشهر (ليان‌ باستاني‌) كشف‌ شده اين‌ كتيبه‌ را هومبان‌ نومنا پادشاه‌ ايلام‌ به‌ معبد ليان‌ وقف‌ كرده‌ است‌. در نوشتن‌ اين‌ كتيبه‌ از خط‌ و زبان‌ سومري‌ استفاده‌ شده‌ و تاريخ‌ تحرير آن‌ قدري‌ از سارگن‌ آكاده‌ جلوتر است‌ (حدود نيمه‌ دوم‌ هزاره‌ سوم‌ قبل‌ از ميلاد).
از دلايل‌ ديگري‌ كه‌ ممكن‌ است‌ سومري‌ بودن‌ كتيبه‌ قمچقاي‌ را ثابت‌ كند، زبانهاي‌ مختلفي‌ است‌ كه‌ در فلات‌ ايران‌ بخصوص‌ غرب‌ ايران‌ رايج‌ بوده‌ است‌. تعداد نسبتاً زيادي‌ از عناصر مصطلح‌ زبان‌ ساكنين‌ غرب‌ ايران‌ از نظر زبان‌شناسي‌ شباهت‌ زيادي‌ به‌ آن‌ دسته‌ از زبانهايي‌ دارد كه‌ به‌ زبانهاي‌ قفقازي‌ معروف‌اند و از برخي‌ جهات‌ از لحاظ‌ اصوات‌ دستور زبان‌ با اصطلاحات‌ اقوام‌ دراويد هند هم‌ مانند است‌. ظاهراً تعداد زيادي‌ از اين‌ عناصر زباني‌ در زمان‌ باستان‌ نزد گوتيها، لولوبيها، كاسي‌ها، كاسپيها و ساكنان‌ مركزي‌ كوهپايه‌هاي‌ زاگرس‌ و همچنين‌ خالدها و اقوام‌ هوري‌ يافت‌ مي‌شود. زبان‌هاي‌ مذكور كلاً يا منفرداً از يك‌ طرف‌ با زبان‌ ايلامي‌ و از سوي‌ ديگر به‌ زبان‌ آلبانيان‌ و سرزمين‌هاي‌ غربي‌ و جنوب‌ غربي‌ درياي‌ خزر خويشاوندي‌ داشته‌اند. اين‌ همبستگي‌ شامل‌ زبان‌ اورارتويي‌ و سومري‌ نيز مي‌گردد . اين احتمال هم وجود دارد كه‌ خويشاوندي‌ زباني‌ دليل‌ خويشاوندي‌ نژادي‌ باشد و نشانگر آن‌ است‌ كه‌ منشأ كليه‌ اين‌ اقوام‌ يكي‌ بوده‌ و به‌ مرور زمان‌ هر طايفه‌ منطقه‌اي‌ را براي‌ سكونت‌ خود اختيار نموده‌ است‌.
از نظر باستان‌شناسي‌ كهن‌ترين‌ طبقات‌ تپه‌ حصار (طبقة‌ يك‌ A) و تپه‌ گيان‌ نهاوند (طبقة‌ 5) و گوي‌ تپه‌ (طبقات‌ K و M) به هزاره‌ چهارم‌ و اوائل‌ هزاره‌ سوم‌ قبل‌ از ميلاد تعلق‌ دارد و گويا از همين‌ زمان‌ تقسيم‌ كار ميان‌ اين‌ اقوام‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. گمان‌ مي‌رود كشت‌ گندم‌ و جو از همين‌ زمان‌ رواج‌ پيدا كرده‌ است‌13. از اين‌ دوران‌ تصاوير بز و ساير حيواناتي‌ كه‌ براي‌ بشر مفيد بوده‌، بر روي‌ سفالها نقش‌ شده‌ است‌ و اهميت‌ دامداري‌ را نشان‌ مي‌دهد. سفالهاي‌ هزاره‌هاي‌ سوم‌ و چهارم‌ پيش‌ از ميلاد در كليه‌ واحدهاي‌ مسكوني‌ و تمدنهاي‌ مختلف‌ شبيه‌ به هم‌ است‌ و تنها اختلافي‌ كه‌ با هم‌ دارند در برخي‌ از موارد خصوصيات‌ محلي‌ است‌. سفالينه‌هاي‌ تپه‌ گيان‌ و تپه‌ حصار دامغان‌ با سفالهاي‌ مكشوفه‌ سامره‌ تل‌ حلف‌ و عبيد در بين‌النهرين‌ و سفالهاي‌ مربوط‌ به‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ آسياي‌ ميانه‌ (آنوI‌ ) و شوش‌I و همچنين‌ طبقه‌ چهام‌ تپه‌ گيان‌ با شوش‌ مشابهت‌ دارند. تاريخ‌ همة‌ اين‌ تمدنها هزاره‌ چهارم‌ و هزاره‌ سوم‌ قبل‌ از ميلاد است‌. اين‌ سفالها مناسباتي‌ هم‌ با قفقاز و آن سوي‌ جبال‌ قفقاز دارند، مثلاً قشر K در گوي‌ تپه‌ نسبت‌ مشخص‌ و نزديكي‌ با نقاط‌ مسكوني‌ عصر حجر و مس‌ در قفقاز شمالي‌ و مركز و شمالي‌تر از جبال‌ قفقاز چون‌ شرش‌بلور (Shersh-blur) نزديك‌ «اچميادزين‌» ارمنستان‌ و «كاياكنت‌» (Kayakent) داغستان‌ دارند. هم‌ مانندي‌ هنر سفالسازي‌ اين‌ اقوام‌ نيز مي‌تواند دليل‌ قرابت‌ نژادي‌ باشد.
اما منشأ نژادي‌ اقوام‌ اوليه‌اي‌ كه‌ در ايران‌ سكونت‌ داشتند چه‌ بوده‌ است‌؟ ساكنين‌ ايران‌ از دورانهاي‌ بسيار قديم‌ (اركائيك‌) به‌ زبان‌ هندو ايراني‌ تكلم‌ مي‌نمودند مدرك‌ مهم‌ و مستندي‌ كه‌ مي‌توانيم‌ در اين‌ مورد ارائه‌ دهيم‌ مربوط‌ به‌ كاسيها مي‌باشد كه‌ در اوايل‌ هزاره‌ دوم‌ و سوم‌ قبل‌ از ميلاد در دره‌هاي‌ زاگرس‌ زندگي‌ مي‌كردند و آن‌ وجه‌ تشابهي‌ است‌ كه‌ بين‌ خدايان‌ كاسي‌ و هندو ايراني‌ موجود است‌، چون‌: «سورياش‌» كاسي‌ كه‌ خداي‌ خورشيد معني‌ مي‌دهد با «سورياه‌» سانسكريت‌ كه‌ به‌ معني‌ خورشيد است‌ و «اورياش» كه‌ شكلي‌ از بورياش‌ كاسي‌ مي‌باشد و خداي‌ كشورها يا باران‌ و رعد ترجمه‌ شده‌ با «بورآس‌» يوناني‌ كه‌ به‌ معني‌ باد شمالي‌ است‌ و كلمه‌ خداي‌ «شماليا» كه‌ در زبان‌ كاسي‌ الهه‌ قلل‌ و كوههاست‌ با «هيمالايا» سانسكريت‌ و «بوگاش» خداي‌ كاسي‌ با «بگ» پارسي‌ باستان‌. اقوامي‌ كه‌ نام‌ برديم‌ از نژاد سر درازند. (Dolichocephalous انساني‌ كه‌ طول‌ جمجمه‌ وي‌ تقريباً يك‌ ربع‌ از عرضش‌ بيشتر است‌.) ظاهراً اين‌ اقوام‌ ارتباطي‌ با اقوام‌ ساكن‌ هند داشته‌اند. اين‌ اقوام‌ همان‌ طور كه‌ بيان‌ كرديم‌ شامل‌ گوتيان‌ و لولوبيان‌ و مهرانيان‌ و هوريان‌ و سومريان‌ بوده‌ و ايلاميان‌ را نيز در بر مي‌گرفته‌ است‌. گوتيان‌ در بخش‌ شرقي‌ رودخانه‌ دياله‌ (احتمالاً كردستان‌) لولوبيان‌ در غرب‌ دياله‌، گويا مهرانيان‌ نيز در همين‌ مكان و هوريان‌ در نواحي‌ غربي‌ و شمالي‌ درياچه‌ رضائيه‌ و سومريان‌ درشمال‌ بين‌النهرين‌ مي‌زيستند. مي‌گويند امروزه‌ مي‌توان‌ بقاياي‌ نژادي‌ را كه‌ با سومريان‌ شباهت‌ كامل‌ دارد بين‌ ساكنان‌ افغانستان‌ و بلوچستان‌ و همچنين‌ در هندوستان‌ مشاهده‌ كرد. اگر اين‌ فرضيه‌ را بپذيريم‌ كه‌ اين‌ اقوام‌ همگي‌ در ابتدا از صفحات‌ شمال‌ شرقي‌ به‌ اين‌ محدوده‌ وارد شده‌اند، قرابت‌ زباني‌ نواحي‌ قفقاز و زبانهاي‌ قديمي‌ هند در مشرق‌ و زبان‌ ايلام‌ و اقوام‌ نواحي‌ ذكر شده‌ زاگرس‌ از آن جمله‌ سومري‌، علت‌ وجود اين‌ فرضيه‌ خواهد بود. البته‌ نژاد شناسان‌ به‌ تنهايي‌ نمي‌توانند كليدي‌ براي‌ حل‌ مجهولات‌ ارائه‌ دهند. با اين‌ تفاصيل‌ كتيبه‌ قمچقاي‌ مي‌تواند مدرك‌ مثبتي‌ جهت‌ حل‌ قسمتي‌ از مشكلات‌ و مجهولات‌ باشد. گمان‌ مي‌رود كتيبه‌ قمچقاي‌ يك‌ متن‌ مذهبي‌ باشد، زيرا معني‌ «خدا»، «معبد»، «خورشيد»، «آب‌»، «رعد و برق‌» از برخي‌ علائم‌ آن‌ به‌ خوبي‌ استنباط‌ مي‌گردد. بعيد نيست‌ كتيبه‌ شامل‌ نام‌ خداياني‌ باشد كه‌ مورد پرستش‌ ساكنين‌ اين‌ منطقه‌ بوده‌ است‌. روبروي‌ كتيبه‌ در آن سوي‌ دره‌ آسياب‌ آثار يك‌ ديوار سنگي‌ نيز وجود دارد كه‌ گمان‌ مي‌رود پرستشگاهي‌ مربوط‌ به‌ همين‌ زمان‌ بوده‌ باشد و اگر كاوشهاي‌ وسيعي‌ در ناحيه‌ صورت‌ گيرد، امكان‌ دارد كه‌ از قلعه‌ قمچقاي‌ و زمين هاي اطراف‌ آن‌ مدارك‌ و اسناد مهم‌ و جالبي‌ به‌ دست‌ آيد.
[یادداشت امید عطایی: یافته‌های جیرفت نشان میدهد که پیشینه فرهنگ و تمدن آریاها در ایران بسیار دیرینتر است از آنچه که معمولن میگویند. همچنین در ایرانی بودن سومریان جای هیچ گمانی نیست. در این باره بنگرید به کتاب: نیاکان سومری ما/ دکتر محمدعلی سجادیه.]

۱۳۸۷/۱۰/۲۸

حافظ مهرآیین (بخش ۲۳)


{از: م.ص.نظمی افشار}


<خضر>
برخي از فرق صوفيه مانند فرقة ملاميه و طيفوريه در طريقت و قطع طريق، عقيده به دليل و راهنما و خضر راهي دارند تا خطر گمراهي پيش نيايد. چنانكه حافظ به مشرب ملاميه گويد:
(غزل شمارة 463)
قطعِ اين مرحله بي همرهيِ خضر مكن
ظلماتست بترس از خطرِ گمراهي
گذرت بر ظلمات است بجو خضرِ رهي
كه در اين مرحله بسيار بود گمراهي
حافظ از راه تجربه و اندرز به سالكِ عاشق كه مي‌خواهد به كويِ عشق قدم گذارد فرمايد: بي دليل راه صدها اهتمام نموده است از خطر گمراهي ايمن نمانده و اين كار او را امكان نيافته است.
(غزل شمارة 227)
به كويِ عشق منه بي دليل راه قدم
كه من به خويش نمودم صد اهتمام و نشد
(شناسايي راه و روش علم و فلسفه. ص 16)
(غزل شمارة 216)
گذار بر ظلمات است، خضر ِ راهي كو
مباد كآتشِ محرومي آبِ ما ببرد
(غزل شمارة 226)
خيالِ آبِ خَضِر بست و جامِ اسكندر
به جرعه نوشيِ سلطان ابوالفوارس شد
خاقاني شرواني سروده است:
زهر سفر نوش كن اول چو خضر
پس برو و چشمة حيوان طلب
مولانا در مثنوي فرموده است:
شهره كاريزيست پر آب حيات/آب كش تا بردمد از تو نبات
آب خضر از جوي نطق اوليا / مي‌خوريم اي تشنة غافل بيا
(غزل شمارة 39)
فرق است از آب خضر كه ظلمات جاي اوست
تا آب ما كه منبعش الله و اكبر است
احتمالا الله و اكبر نام مكاني در شيراز بوده كه آب ركن آباد از آنجا سرچشمه مي‌گرفته است.
(غزل شمارة 98)
دهانِ شهد تو داده به آب خضر بقا
لبِ چو قند تو برد از نبات مصر رواج
لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است
قدِ تو سرو و ميان تو موي و گردن عاج
(غزل شمارة 128)
تو دستگير شو اي خضر پي خجسته كه من
پياده مي‌روم و همرهان سوارانند
«به آفريد» پيامبر ايراني كه در زمان ابومسلم خراساني قيام كرده بود. پيراهني به رنگ سبز داشت كه ظاهرا از جنس حرير چيني بوده. او مدعي بود كه خداوند در آسمان اين پيراهن را به تن او پوشانده و او را به عنوان رسول به زمين فرستاده است. (حبيبي. تاريخ افغانستان. ص 277) همچنين در تاريخ ضبط است كه «مقنع» مدعي پيامبري در دورة عباسي نيز (161ه ق) همواره مقنعه‌اي سبز بر سر و روي خود مي‌بسته است(تاريخ نرشخي. ص 77).
[یادداشت امید عطایی: خضر را سبزپوش میدانند و شاید خضرا (جزیره) و خزر (دریا) به معنای سبزینه باشند. ریشه‌های استوره خضر را میتوان در سرچشمه های ایرانی یافت.]
<سليمان>
(غزل شمارة 237)
من آن نگينِ سليمان به هيچ نستانم / كه گاه‌گاه برو دستِ اهرمن باشد
<جمشيد>
(غزل شمارة 167)
بر تخت جم كه تاجش، معراجِ آسمان است
همت نگر كه موري با اين حقارت آمد
(غزل شمارة 88)
زبان مور به آصف دراز گشت و رواست
كه خواجه خاتم جم ياوه كرد و باز نجست
در اين غزل خواجه حافظ به صراحت بجاي نام سليمان از نام جم استفاده كرده است. نقاط زيادي در كشور ايران و ساير كشورهاي نزديك به ايران به نام سليمان پيامبر قومِ يهود مزين است. در حالي كه اصولا هيچ ارتباطي بين اين اماكن و پادشاهي به نام سليمان كه در دولت يهود قديم حكومت مي‌كرده وجود ندارد. اينكه حافظ بجاي سليمان از نام جم استفاده كرده شايد نشان دهندة اين باشد كه اين اماكن به نام جمشيد پادشاه معروف اسطوره‌اي ايران منسوب بوده و بعدها در دورة اسلامي براي اينكه اين اماكن را محفوظ نگه دارند آنها را به يكي از پيامبراني كه در قرآن مجيد نام آنها آمده منسوب كرده‌اند. از جمله است مقبرة كورش كبير در پاسارگاد كه به قبر مادر سليمان معروف است و يا مقبرة «چش پش» در فارس كه به قبر خواهر سليمان معروف است. همينطور است شهر تاريخي شيز در تكاب آذربايجان كه به تخت سليمان معروف است و چشمه و محدثاتي در كوه‌هاي تنكابن كه آنهم به تخت سليمان معروف است و... بي ترديد درزمان حافظ مشاجره‌اي در مورد اينكه سليمان همان جم باشد يا غير، وجود نداشته است. لذا به نظر مي‌رسد كه يكي از اسرار آيين عرفان در ايران همين مسئله باشد كه منظور از سليمان در ادبيات فارسي همان جم است.
سغديان باستان آغاز سال نو خود را از رجوع جمشيد به تخت شاهي جشن مي‌گرفتند. (تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 660)
(غزل شمارة 129)
سرود مجلس جمشيد گفته‌اند اين بود
كه جامِ باده بياور كه جم نخواهد ماند
(غزل شمارة 223)
آخر اي خاتمِ جمشيدِ همايون آثار
گر فتد عكسِ تو بر لعلِ نگينم چه شود
<سوشيانس>
(غزل شمارة 121)
شهر خالي است ز عشاق بُوَد كز طرفي
مردي از خويش برون آيد و كاري بكند
در هزارة اول پس از ظهور آخرين زرتشت ايرانيان منتظر ظهور: سوشيانت يا سوشيانس يا سيوشانس يا بختيار يا رهاننده بودند و همة اينها را به نام مهر مي‌شناختند. استاد يكتايي مي‌نويسد: ”پيش از ظهور محمد (ص) مهريان در مكه و مدينه و طائف بودند و همه انتظار داشتند كه در آغاز هر هزاره‌اي رهاننده‌اي خواهد آمد. به گفتة باباطاهر عريان:
بهر الفي الف قدي برآيد/ الف ُقُدم كه در الف آمدستم
(ميترائيسم و سوشيانس. مهر ص 3)
در نوشته‌ها و روايات زرتشتي آمده است كه تخمة زرتشت را ايزد ”نریوسنگ“ گرفته به آناهيتا فرشتة آب در دريايِ “كيانسه“ مي‌سپارد. از اين رو مردم پيرامون درياچه هر سال دختران خود را براي آبستني به درياچة هامون مي‌فرستادند، تا مگر دختري از تخمة زرتشت كه در آب است باردار شود. تخمة زرتشت مانند مرواريد در گلِ نيلوفر آبي نهفته بوده است و دختري كه در هر هزاره در آب آبتني مي‌كند از آن تخمه پنهان باردار شده و مهرِ سوشيانس يا پيغمبرِ هزاره زاده مي‌شود. مادر مهر دختر بوده و نشانة آن است كه مهر سوشيانس از راه عشق حيواني پديد نيامده. (مهر در مآخذ شرقي. ص 4 و 5 و 6)
بعضي از طوايف آزتك در آمريكاي جنوبي دختران را از سن 10 سالگي تا 17 سالگي در چهار ديواري بدون نور نگهداري مي‌كنند زيرا معتقدند كه نور خورشيد آنها را آبستن مي‌سازد.(* برتراند راسل، چرا مسيحي نيستم. ص 94)

۱۳۸۷/۱۰/۲۶

كتيبه ی قمچقاي


{ محمود كردواني/ بخش دوم}

سلسله‌ جبال‌ زاگرس‌ در خاك‌ گروس‌ دره‌هاي‌ سبز و خرمي‌ را به‌ وجود مي‌آورد كه‌ شعبات‌ رودخانه‌ قزل‌اوزن‌ از ميان‌ آن‌ مي‌گذرد. در بستر اين‌ دره‌ها جابه جا دهكده‌هاي‌ سبز و خرمي‌ به‌ وجود آمده‌ كه‌ مردم‌ آن‌ به كشت‌ و كار مشغولند و چنين‌ به‌ نظر مي‌رسد كه‌ اين‌ واحدهاي‌ مسكوني‌ از ديرباز مورد استفاده‌ ساكنين‌ اين‌ مناطق‌ بوده‌ است‌. دهكده‌ قمچقاي‌ نيز يكي‌ از اين‌ قراء است‌ كه‌ در 60 كيلومتري‌ شمال‌ بيجار قرار دارد و رودخانه‌ قزل‌ اوزن‌ از كنار آن‌ مسير خود را به طرف‌ شمال‌ ادامه‌ مي‌دهد. دره‌ اين‌ رودخانه‌ از روزگار باستان‌ گذرگاه‌ اقوام‌ مختلف‌ ساكن‌ غرب‌ ايران‌ بوده‌ و يكي‌ از راههاي‌ ارتباطي‌ مهم‌ فلات‌ ايران‌ در آن زمان‌ محسوب‌ مي‌گردد. مخصوصاً قبايل‌ ماد توانستند از اين‌ معبر به‌ قسمتهاي‌ مركزي‌ ايران‌ دست‌ يابند. در سمت‌ مغرب‌ قريه‌ قمچقاي‌ دره‌ مرتفعي‌ قرار دارد كه‌ به دره‌ آسياب‌ معروف‌ است‌. كتيبه‌ قمچقاي‌ در فاصله‌ يك‌ كيلومتري‌ مغرب‌ اين‌ قريه‌ بر روي‌ صخره‌اي‌ در ارتفاع‌ ده‌ متري‌ دره‌ آسياب‌ به خط‌ هيراتيك‌ (شبيه‌ خط‌ هيروگليف‌) نوشته‌ شده‌ در فاصله‌ 6 كيلومتري‌ مغرب‌ اين‌ كتيبه‌، قلعه‌ عظيمي‌ قرار دارد كه‌ حائز اهميت‌ بسيار است‌. گمان‌ مي‌رود كه‌ سازندگان‌ اوليه‌ اين‌ قلعه‌ همان‌ نويسندگان‌ كتيبه‌ قمچقاي‌ بوده‌اند. محل‌ قلعه‌ دربند سخت‌ ناميده‌ مي‌شود. رودهايي‌ كه‌ از چهار طرف‌ بنا مي‌گذرد و قلعه‌ را محاصره‌ مي‌كند در چهار طرف‌ دره‌هاي‌ عميقي‌ را به‌ وجود آورده‌ بطوريكه‌ ديواره‌هاي‌ هر طرف‌ قلعه‌ عموداً در حدود 200 متر ارتفاع‌ دارد. تنها راه‌ ارتباطي‌ قلعه‌ با خارج‌، گذرگاه‌ باريكي‌ است‌ كه‌ ساخته‌ دست‌ بشر مي‌باشد و يك‌ نفر به‌ دشواري‌ مي‌تواند از آن‌ بگذرد. بديهي‌ است‌ كه‌ اين‌ موقعيت‌ سوق‌ الجيشي‌ براي‌ ساكنان‌ قلعه‌ بخصوص‌ از نظر دفاعي‌ ارزش‌ حياتي‌ داشته‌ است‌. وسعت‌ قلعه‌ كه‌ بالغ‌ بر 5000 متر مربع‌ است‌ با مخازن‌ متعدد آب‌ كه‌ در سنگ‌ بريده‌ شده‌ و پناهگاه‌ زيرزميني‌ آن‌ كه‌ با عمق‌ 41 پله‌ در زير قلعه‌ بنا گرديده‌ و همچنين‌ ديوارهاي‌ عظيم‌ آن‌ كه‌ از تخته‌ سنگ‌هاي‌ بزرگ‌ تركيب‌ شده‌ همه‌ حاكي‌ از آن‌ است‌ كه‌ بانيان‌ قلعه‌ داراي‌ تمدن‌ درخشاني‌ بوده‌اند و وجود اين‌ تمدن‌ آن‌ هم‌ در هزاره‌ چهارم‌ قبل‌ از ميلاد باعـث اعجاب‌ و شگفتي‌ است‌ اما موضوعي‌ كه‌ بيش‌ از همه‌ چيز انسان‌ را به‌ تحسين‌ وا مي‌ دارد وجود كتيبه‌ مكشوفه‌اي است‌ كه‌ با خط‌ نيمه‌ تصويري‌ (هيراتيك‌) به‌ دست‌ اقوام‌ ساكن‌ اين‌ منطقه‌ نوشته‌ شده‌ و گواه‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ اين‌ قوم‌ است‌ و اين‌ اولين‌ بار است‌ كه‌ در مغرب‌ ايران‌ كتيبه‌اي‌ با چنين‌ مشخصات‌ كشف‌ مي‌شود.
براي‌ آنكه‌ به‌ اهميت‌ كتيبه‌ مكشوفه‌ پي‌ برده‌ شود، لازم‌ است‌ گذشته‌ ملتهايي‌ را كه‌ در غرب‌ و حوالي‌ كردستان‌ امروزي‌ ساكن‌ بوده‌اند از نظر خط‌ و زبان‌ و نژاد مورد تجزيه‌ و تحليل‌ قرار دهيم‌ زيرا احتمال‌ دارد اين‌ نوشته‌ مربوط‌ به‌ سومريان‌ باشد، چه‌ برخي‌ از باستان‌ شناسان‌ معتبر عقيده‌ دارند كه‌ سومريان‌ ابتدا در مغرب‌ ايران‌ سكونت‌ داشته‌ و پس‌ از پي‌ريزي‌ تمدن‌ خود در اين‌ ناحيه‌ به‌ واسطه‌ عواملي‌ كه‌ يكي‌ از آنها ممكن‌ است‌ هجوم‌ اقوام‌ ديگري‌، به‌ اين‌ ناحيه‌ باشد، مجبور شده‌اند مسكن‌ اوليه‌ خود را ترك‌ كرده‌ و به‌ شمال‌ بين‌النهرين‌ مهاجرت‌ نمايند و در آنجا دولت‌ مقتدري‌ به‌ وجود آورند كه‌ شهرهاي‌ آن‌ چون‌ «اور»، «اوروك» و «نيپ‌پور» مركز علم‌ و هنر دنياي‌ آن‌ روز محسوب‌ مي‌گردد. اين‌ موضوع‌ مسلم‌ است‌ كه‌ سومريان‌ از نژاد سامي‌ نبوده‌اند، اشيايي‌ كه‌ به‌ سومريان‌ تعلق‌ دارد و به‌ دست‌ باستان‌ شناسان‌ كشف‌ شده‌ با اشياء مربوط‌ به‌ تمدن‌ آنو ]مرو[ و شمال‌ ايران‌ و حتي‌ شوش‌ مشابهت‌ دارد. خط‌ سومريان‌ در آغاز نيمه‌ تصويري‌ و شبيه‌ كتيبه‌ قمچقاي‌ است‌. در بين‌ النهرين‌ الواح‌ گل‌رس‌ در طبقت‌ مربوط‌ به‌ عهد اورك‌ (3100 ـ 3300 ق‌م‌) و جمدت‌ نصر (2750 ـ 3300 ق‌.م‌) به‌ دست‌ آمده‌ كه‌ نوشته‌هاي‌ آن‌ عموماً نيمه‌ تصويري‌ است‌ و كلمات‌ و اسم هايي‌ كه‌ به‌ كار رفته‌ بدون‌ شك‌ سومري‌ هستند.
< قلمرو سومر>

۱۳۸۷/۱۰/۲۴

كتيبه ی قمچقاي


{ • نویسنده: محمود كردواني/ بخش یکم‌}

در تابستان‌ سال‌ 1348 از طرف‌ اداره‌ كل‌ باستان‌شناسي‌ هيأتي‌ به‌ سرپرستي‌ نويسنده‌ مأمور شد تا در استان‌ كردستان‌ به‌ اكتشافات‌ علمي‌ باستان‌شناسي‌ بپردازد، كتيبه‌ قمچقاي‌ يكي‌ از مهم‌ترین كشف‌ هاي هيات‌ بود. اين‌ كتيبه‌ مي‌تواند معرف‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ ايران‌ در هزاره‌ چهارم‌ پيش‌ از ميلاد باشد و در حقيقت‌ كتيبه‌ مذكور برگ‌ زرين‌ ديگري‌ است‌ كه‌ بر تارك‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ غني‌ ايران‌ مي‌درخشد.

كردستان‌ از نظر تمدن‌ و فرهنگ‌ داراي‌ سوابق‌ پر ارزشي‌ است‌ كه‌ نظير آن‌ در ساير نقاط‌ ايران‌ كمتر ديده‌ مي‌شود به‌ اعتقاد دانشمنداني‌ چون‌ «هانري‌ فيلد» H. Fild و «ژرژ كامرون‌» J. Kameron كردستان‌ از دوران‌ «آشل‌» و «موسترين‌» و «اورياسين‌» داراي‌ تمدن‌ چشمگيري‌ بوده‌ است‌. مي‌دانيم‌ كه‌ تمدن‌ و فرهنگ‌ «آشل‌» تمدن‌ آغاز عصر حجر «پالئوليتيك‌»Paleolithic به‌ دوران‌ يخبندان‌ مربوط‌ مي‌شود و تمدن‌ «موسترين‌» مربوط‌ به‌ اواسط‌ عهد حجر قديم‌ و زمان‌ حداكثر يخبندان‌ در اروپاست‌. اين‌ نام‌ از غار «موستيه‌» در فرانسه‌ گرفته شده‌ و مربوط‌ به‌ فرهنگ‌ مرحله‌ اول‌ جماعات‌ بدوي‌ است. انسانهاي‌ اين‌ دوره‌ در غارها مسكن‌ داشتند و به‌ طور دسته‌ جمعي‌ به‌ شكار حيوانات‌ بزرگ‌ مانند ماموت‌ مي‌پرداختند. اين‌ تمدن‌ تا اروپاي‌ ميانه‌ بسط‌ داشت‌. فرهنگ‌ و تمدن‌ «اورينياك‌» تمدن‌ دوره‌ حجر قديم‌ است‌ كه‌ بر اثر حفرياتي‌ در غار اورينياك‌ فرانسه‌ كشف‌ شد. اين‌ تمدن‌ در اروپاي‌ غربي‌ و بخش‌ مياني روسيه‌ گسترده‌ مي‌شد و از مختصات‌ آن‌، وجود خانه هاي گلي‌ و جماعات‌ بدوي‌ عشيره‌اي‌ مي‌باشد. «هانري‌ فيلد» مي‌نويسد: «ساكنين‌ و اقوام‌ عصر حجر قديم‌ كه‌ در دره‌هاي‌ جنوبي‌ مي‌زيسته‌اند از يك‌ مسير عمومي‌ كه‌ از شمال‌ غربي‌ به‌ كردستان‌ منتهي‌ مي‌شده‌ از تنگناي‌ سليمانيه‌ و رواندوز و ساير نقاط‌ شمالي‌ به‌ اين‌ منطقه‌ وارد شده‌اند.»
ادواتي‌ كه‌ از اقوام‌ دوره‌ موسترين‌ از غار سليمانيه‌ به‌ دست‌ آمده‌ از يك‌ طرف‌ به‌ ابزار و آلاتي‌ كه‌ از فلسطين‌ كشف‌ شده‌ شباهت‌ دارد و از طرف‌ ديگر نظير اشيايي‌ است‌ كه‌ از غار «كرفتو» بوسيله‌ راولين‌ سن‌ كشف‌ و مورد مطالعه‌ قرار گرفته‌. غار كرفتو نزديك‌ ديواندره‌ و صد كيلومتري‌ شمال‌ سنندج‌ قرار دارد. اين‌ شواهد كاملاً آشكار مي‌سازد كه‌ دوران‌ اين‌ غارها با آخرين‌ پيشرفت‌ عصر يخبندان‌ مقارن‌ بوده‌ است‌، تحقيقات‌ زمين‌شناسي‌ كاملاً ثابت‌ مي‌كند در زماني‌ كه‌ قسمت‌ اعظم‌ اروپا در زير توده‌هاي‌ يخ‌ مستور بوده‌ انسانهاي‌ حجر قديم‌ اين‌ ناحيه‌ از فلات‌ ايران‌ در غارها يا سوراخهايي‌ كه‌ در جوانب‌ كوهها حفر مي‌شد زيست‌ مي‌كرده‌اند، چند نمونه‌ از حفره‌هاي‌ اخير الذكر ضمن‌ بررسي‌هاي‌ هيات‌ در اطراف‌ قلعه‌ قمچقاي‌ و بدنه‌ كوههاي‌ دربند سخت‌ همچنين‌ در بالاي‌ قله‌ كوهي‌ كه‌ مشرف‌ بر دهكده‌ كله‌كان‌ سي‌ كيلومتري‌ راه‌ سنندج‌ ـ مريوان‌ است‌ مشاهده‌ گرديد، گرچه‌ اين‌ غارها و حفره‌ها به‌ طور كلي‌ حفاري‌ نشده‌، ولي با توجه‌ به‌ كاوشها و بررسي‌هاي‌ پراكنده‌اي‌ كه‌ صورت‌ گرفته‌ مي‌توانيم‌ به‌ طور كلي‌ دوران‌ حجر قديم‌ اين‌ ناحيه‌ را مشخص‌ كنيم‌. زماني‌ كه‌ اروپا هنوز اواخر دوران‌ حجر قديم‌ را مي‌گذرانيد، ايران‌ بالاخص‌ جلگه‌هاي‌ لرستان‌ و دهلران‌ و كرمانشاه‌ و كردستان‌ به‌ سرعت‌ به دوره‌ مس‌ رسيد و وضع‌ خود را با دوران‌ جديد مطابقت‌ داد و در همان‌ اثنا كه‌ هنوز از آلات‌ و ادوات‌ سنگي‌ استفاده‌ مي‌شد فلز را به‌ خدمت‌ خود گرفت‌ و در همين‌ هنگام‌ بود كه‌ حيوانات‌ را نيز به‌ استخدام‌ خود در آورد. اهلي‌ كردن‌ نخستين‌ حيوان‌ كه‌ علت‌ آن‌ احتمالاً نياز بشر به‌ داشتن‌ چارپايان‌ قابل‌ قرباني‌ بود، در پيشرفت‌ و سير تكاملي‌ تمدن‌ فوق‌العاده‌ تأثير كرد. زيرا حيوان‌ بدون‌ آنكه‌ از نظر تغذيه‌ بر انسان‌ تحميل‌ شود. خوراك‌ و پوشاك‌ او را تأمين‌ مي‌نمود و در كار حمل‌ و نقل‌ به او ياري‌ مي‌داد. بدين‌ ترتيب‌ ساكنين‌ اين‌ ناحيه‌ از فلات‌ ايران‌ دوران‌ غارنشيني‌ را پشت‌ سر نهاد و به‌ كارهاي‌ توليدي‌ پرداخت‌ و در راه‌ توسعه‌ اقتصاد و تجارت‌ گام‌ برداشت‌. سفالينه‌هاي‌ نقش‌داري‌ كه‌ به‌ رنگهاي‌ نخودي‌ و قرمز بوده‌ و داراي‌ نقوش‌ هندسي‌ و حيوان‌ و گياه‌ است‌، ضمن‌ بررسي‌ و گمانه‌ زني‌ از تپه‌هاي‌ توبره‌ريز، تيانه‌، سرچم‌ و برف‌چال‌ به‌ دست‌ آمده معرف‌ سكونت‌ اقوامي‌ مربوط‌ به‌ دوران‌ مس‌ «انئوليت‌» در كردستان‌ است و تاريخ‌ ساخت‌ آنها به‌ دوره‌ «كلكئوليتبيك‌» مي‌رسد نظير اين‌ سفالها در شوش‌، تپه‌گيان‌ نهاوند، چشمه‌ علي‌ ري‌ و اسمعيل‌ آباد قزوين‌ و سيلك‌ كاشان‌ و قسمتهاي‌ مركزي‌ ايران‌ و همچنين‌ در سيستان‌ و بلوچستان‌ به‌ دست‌ آمده‌.
ظاهراً اين‌ گونه‌ سفالهاي‌ كردستان‌ كه‌ متنوع‌ و رنگين‌ است‌ مانند سفالينه‌هاي‌ ساير نقاط‌ ايران‌ وضع‌ ثابت‌ و پايداري‌ دارد. از هزاره‌ سوم‌ پيش‌ از ميلاد در آثاري‌ كه‌ به‌ زبانهاي‌ سومري‌ و اكدي‌ و هورياني‌ به‌ جا مانده‌ از اقوامي‌ ياد مي‌شود كه‌ در كوهستانهاي‌ غربي‌ ايران‌ ساكن‌ بوده‌اند. عمده‌ اين‌ قبايل‌ عبارتند از: گوتيان‌، لولوبيان‌، و كاسيان‌. تصور مي‌شود از اين‌ طوايف‌ گوتيان‌ ساكن‌ كردستان‌ بوده‌اند و از سال‌ 2300 قبل‌ از ميلاد مقارن‌ سلطنت‌ «نارامسين‌» پادشاه‌ اكد در تاريخ‌ عرض‌ وجودكرده‌اند، ظاهراً نارامسين‌ در اواخر سلطنت‌ خود با گوتيان‌ جنگيد و ضمن‌ پيكار با آنها كشته‌ شد. بنابر نوشته‌ ياكوبسون‌ سومر شناس‌ دانماركي‌، گوتيان‌ پس‌ از غلبه‌ بر نارامسين‌ توانستند «نيپ‌پور» شهر مقدس‌ سومر را تصرف‌ كنند. پس‌ از ورود اقوام‌ آريايي‌ و تشكيل‌ دولت‌ ماد، گوتيان‌ يكي‌ از متحدان‌ و فرمانبرداران‌ دولت‌ مركزي‌ ايران‌ شدند و در دوران‌ شاهنشاهي‌ هخامنشي‌ و اشكاني‌ و ساساني‌ نيز از پاسداران‌ مرزهاي‌ غربي‌ ايران‌ بودند.

۱۳۸۷/۱۰/۲۲

نمونه‌اي از یک مهرورزی



با س‍پاس از آقای اردشیر آزاده

۱۳۸۷/۱۰/۲۱

حافظ مهرآیین (بخش ۲۲)



{از: م.ص.نظمی افشار}

اهورا – نور
(غزل شمارة 12)
ز رقيب ديو سيرت به خداي خود بنالم
مگر آن شهاب ثاقب مددي كند سها را
همانطور كه در اين بيت ملاحظه مي‌شود، حافظ از خداي خود با عنوان شهاب ثاقب ياد كرده است. يعني براي خداوند صفت منور بودن قائل است. در طالع بيني ايراني عدد 3 داراي سمبلِ نجوميِ برجيس (مشتري اعراب) ژوپيترِ رومي، زئوسِ يوناني (برگرفته از زاووش پارسي) است و با انتساب به هرمزد (اهورامزدا) همانند عدد يك از معارف قادر متعال است و از اعداد توانا به شمار مي‌آيد. (طالع بيني ايراني. ص 32)
اهريمن
(غزل شمارة 160)
ز فكرِ تفرقه باز آي تا َشوي مجموع
به حكمِ آنكه چو شد اهرمن سروش آمد
سياهي
سياه: رنگ مرگ، اهريمن و جهنم است. در اسطورة گيلگميش كه قديمي‌ترين مكتوبِ داستاني است كه تا كنون كشف شده و 4400 سال قدمت دارد، در آنجا كه پادشاه كشور اوروك”گيلگميش“ قصدِ ورود به جهان زير زمين(شهرِ مردگان) را دارد به توصيف آن مي‌پردازد: ”گيلگميش راهِ بيابان بزرگ را ، راهِ دروازة زير خاك را، پيش مي‌گيرد، به خانة تاريكِ ”ايركالا“(Irkalla)(خدايِ زير خاك) مي‌رسد، به طرفِ منزلِ او گام مي‌نهد، آنجا كه هر كس يك بار داخل شده ديگر برنگشته، راهي كه مي‌رفت راهي بود كه برگشت نداشت، به منزلگاهي كه ساكنين آن از روشني محرومند، غبارِ زمين خوراك آنها است و خاكِ رس غذايِ آنها، روشنايي نمي‌بينند و در تاريكي مي‌نشينند“.
به بوي كافه‌اي كاخر صبا زان طره بگشايد
ز تاب جعدِ مشكينش، چه خون افتاده در دلها
مرا در منزلِ جانان چه جاي عيش چون هر دم
جرس فرياد مي‌دارد، كه بربنديد محمل‌ها
شب تاريك و بيم موج و گردابي چنين حائل
كجا دانند حالِ ما، سبكبارانِ ساحل‌ها
***
برو از خانة گردون به درو نان مطلب
كين سيه كاسه به آخر بكشد مهمان را
ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را
(غزل شمارة 49)
مرغ شبخوان را بشارت باد كاندر راه عشق
دوست را با نالة شبهاي بيداران خوش است
(غزل شمارة 61)
بر آن چشم سيه صد آفرين باد/كه در عاشق‌كشي سحرآفرين است
(غزل شمارة 65)
در اين شب سياهم گم گشت راه مقصود
از گوشه‌اي برون آي اي كوكب هدايت
(غزل شمارة 115)
شبِ تنهاييم در قصدِ جان بود/ خيالش لطف‌هاي بي‌كران كرد
(غزل شمارة 130)
مگرم چشمِ سياه تو بياموزد كار/ورنه مستوري ومستي همه‌كس نتوانند
(غزل شمارة 149)
ني منِ تنها كِشم تطاول زلفت/ كيست كه او داغِ آن سياه ندارد
(غزل شمارة 179)
دردا كه از آن آهويِ مشكينِ سيه چشم
چون نافه بسي خونِ دلم در جگر افتد
(غزل شمارة 183)
َمكُش آن آهويِ مشكينِ مرا اي صياد
شرم از آن چشمِ سيه دار و مبندش به كمند
منِ خاكي كه از اين در نتوانم برخاست
از كجا بوسه زنم بر لبِ آن قصرِ بلند
باز مستان دل از آن گيسويِ مشكين حافظ
زانكه ديوانه همان به كه بُوَد اندر بند
شهيد بلخي سروده است:
اگر غم را چو آتش دود بودي/ جهان تاريك بودي جاودانه
(غزل شمارة 214)
مرا مهرِ سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضايِ آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
مشوي اي ديده نقشِ غم ز لوحِ سينة حافظ
كه زخمِ تيرِ دلدار است و رنگِ خون نخواهد شد
شبِ يلدا
(غزل شمارة 184)
صحبتِ حكام، ظلمتِ شبِ يلداست/ نور ز خورشيدخواه بُوَد كه برآيد
ظلمت، شب
اين ابيات را شاعر معاصر اديب طوسي سروده است:
شاهبازي را ز كيدِ پشگان انديشه نيست
آفتابي را نيارد ساخت خفاشي غمين
وندر آن كشور كه روشن از فروغِ ايزدي است
ديوِ ظلمت كي شود بر مسندِ عزت مكين
چون شود اين ملك جولانگاهِ مشتي نابكار
كي فتد در دستِ اهريمن سليماني نگين
دشمنان ملك خفاشند و سلطان آفتاب
پيشِ خورشيدِ جهان غوغايِ خفاشان ببين
ابيات زير از شاعر معاصر ابراهيم علوي است:
شبِ تاريك حالِ دل بر هم/ خسته از قيل و قالِ اهلِ مجاز
پرده‌هايِ سياهِ ظلمتِ شب/ سخت پوشيده بر نشيب و فراز
(غزل شمارة 194)
چو ماهِ روي ِ تو در شامِ زلف مي‌ديدم
شبم به رويِ تو روشن چو روز مي‌گرديد
(غزل شمارة 195)
شبِ شراب خرابم كند به بيداري/وگر به روز حكايت كنم به خواب رود
طريقِ عشق پر آشوب و فتنه است اي دل
بيفتد آنكه درين راه با شتاب َرَود
(غزل شمارة 209)
حكايتِ شبِ هجران، نه آن حكايتِ حال است
كه شمه‌اي ز بيانش به صد رساله برآيد
(غزل شمارة 230)
روزِ هجران و شبِ فرقتِ يار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و كار آخر شد
آن پريشانيِ شبهايِ دراز و غمِ دل
همه در ساية ‌گيسويِ نگار آخر شد
صبحِ اميد كه شد معتكفِ پردة غيب
گو برون آي كه كارِ شبِ تار آخر شد
خاقاني شرواني سروده است:
صبح چون زلفِ شب براندازد/ مرغِ صبح از طرب پر اندازد
كركس شب غراب وار از حلق/ بيضة آتشين بر اندازد
بر شكافد صبا مشيمة شب/ طفلِ خونين به خاور اندازد
زخمة مطربان صلايِ صبوح/ در زبان‌هاي مزمر اندازد
زلف ساقي كمند شب پيكر/ در گلويِ دو پيكر اندازد
ادهم شب گريخت ساقي كو/ تا كمندِ معنبر اندازد

۱۳۸۷/۱۰/۱۸

اسکندر: يك‌ نام‌ و دو چهره (بخش ۲)



{امید عطایی فرد}

درخور نگرش‌ اينكه‌ در تاريخ‌هاي‌ هندوستان‌ نامي‌ از آلكساندر مقدوني‌ نيست‌. باستان‌شناسان‌ هيچ‌ گونه‌ اثر واقعي‌ و هيچ‌ سكه‌اي‌ از اين‌ بُت‌ برساختة‌ غرب‌ به‌ دست‌ نياورده‌اند. اينجاست‌ كه‌ همنوا با شادروان‌ استاد احمد حامي‌ لشگركشي‌ اسكندر مقدوني‌ به‌ بخش‌هاي‌ شرقي‌ ايران‌ و نيز سرزمين‌هاي‌ چين‌ و هند را مي‌بايست‌ بزرگترين‌ دروغ‌ تاريخ‌ بخوانيم‌. اما آن‌ اسكندري‌ كه‌ به‌ پاية‌ پيامبري‌ رسيد و تا دل‌ شرق‌ و دوردست‌ شمال‌ پيش‌ تاخت‌ كه‌ بود؟ نظامي‌ در «اقبال‌نامه‌» در بيان‌ اينكه‌ چرا اسكندر را ذوالقرنين‌ گويند، پس‌ از اشاره‌ به‌ چند قول‌ و روايت‌ مي‌گويد: «دو گيسو پس‌ پشت‌، پيچيده‌ داشت‌.» اين‌ گيسوآرايي‌، ويژة‌ اشكانيان‌ بود. همچنين‌ به‌ نقل‌ از «ابومعشر» آورده‌ است‌:
چو بر جاي‌ خود كِلك‌ صورتگرش‌
بر آراست‌ آرايشي‌ در خورش‌
دو نقش‌ دگر بست‌ پيكر نگار
يكي‌ بر يمين‌ و يكي‌ بر يسار
لقب‌ كردشان‌ مرد هيئت‌شناس‌
دو فرخ‌ فرشته‌ ز روي‌ قياس‌
كه‌ در پيكري‌ كه‌ ايزد آراستش‌
فرشته‌ بود بر چپ‌ و راستش
نگاره‌هايي‌ منتسب‌ به‌ ايزد ميترا (مهر) به‌ دست‌ آمده‌ كه‌ دقيقن با گزارش‌ نظامي‌ همخواني‌ دارد. و نيز سكه‌اي‌ اشكاني‌ نشانگر صورت‌ پادشاه‌ از روبرو و دو نيمرخ‌ در چپ‌ و راست‌ چهرة‌ اوست‌. چنان‌ كه‌ خواهيم‌ ديد، اسكندري‌ كه‌ پيام‌آور مهر بوده‌ كسي‌ نيست‌ مگر «ارشك‌ بزرگ‌» سردودمان‌ اشكانيان‌. در تاريخ‌ طبري‌ مي‌خوانيم‌ كه‌ «اشك‌» پسر «داراي‌ بزرگ‌» بود و: به‌ سبب‌ نسب‌ و شرف‌ كه‌ داشت‌ و هم‌ به‌ سبب‌ فيروزي‌ وي‌، ديگر ملوك‌ الطوايف‌ به‌ تعظيم‌ او پرداختند و برتري‌ وي‌ را بشناختند و در نامه‌ها، نام‌ وي‌ را مقدم‌ داشتند و او نيز وقتي‌ نامه‌ مي‌نوشت‌، از نام‌ خويش‌ آغاز مي‌كرد. از يك‌ سند بسيار مهم‌ در مي‌يابيم‌ كه‌ «ارشك‌ بزرگ‌» سر دودمان‌ اشكانيان‌ نيز به‌ نام‌ «اسكندر» خوانده‌ مي‌شد. در يك‌ اسكندرنامه‌ (به‌ تصحيح:‌ ايرج‌ افشار) آمده‌ است‌ كه‌ شاه‌ اسكندر به‌ آرامگاه‌ سياوش‌ رسيد: پس‌ آنجا فرمود كه‌ فرود آمدند و لشگرگاه‌ بزدند. و آن‌ تركان‌ خود ندانستند كه‌ او از نژاد لهراسپ‌ است‌. مي‌پنداشتند كه‌ او از روم‌ است‌ و پسر فيلفوس‌ است‌ ...
اسكندر ایرانی يا ارشك‌ بزرگ‌ پس‌ از گرفتار كردن‌ خاقان‌ ترك‌ فرمان‌ مي‌دهد تا او را گردن‌ بزنند و سپس‌ مي‌گويد: اين‌ كين‌ جدم‌ لهراسپ‌ است‌ كه‌ ارجاسپ‌ او را در بلخ‌ كشته‌ است‌.
با چنين‌ نشانه‌هاي‌ روشني‌، دست‌ كم‌ ايرانيان‌ بايد از فراموشي‌ و فريب‌خوردگي‌ به‌ در آيند و بدانند جهانگشايي‌هاي‌ ارشك‌ (اسكندر ايراني‌) را به‌ نام‌ آلكساندر مقدوني‌ كه‌ حتا‌ يك‌ سند از او در دست‌ نيست‌، جعل‌ كرده‌اند. در حالي‌ كه‌ به‌ نوشته‌ «ملكوم‌ كالج‌»: از بنيادگذار دودمان‌ اشكاني‌ يعني‌ اشك‌ (يا به‌ زبان‌ پارتيان‌: ارشك‌) بر يك‌ سفال‌ شكستة‌ پيدا شده‌ در «نسا» كه‌ شهري‌ بسيار كهن‌ است‌، ياد شده‌.
«محمد جواد مشكور» مي‌نويسد: اشكانيان‌ نسل‌ خود را به‌ هخامنشيان‌ رسانيده‌ و «فري‌ ياپت‌» پدر ارشك‌ و تيرداد را پسر «اردشير دوم‌» هخامنشي‌ مي‌پنداشتند. ارشك‌ شخصيت‌ خيالي‌ نيست‌ زيرا برادرش‌ تيرداد در سكه‌هاي‌ خود او را همچون‌ خدايگاني‌ نمايانده‌؛ در حالي‌ كه‌ كماني‌ در دست‌ دارد، وي‌ را بر فراز اومفالوس‌ Omphalos يا سنگ‌ ناف‌ مانند اساطير آسماني‌، به‌ حال‌ نشسته‌، تصوير كرده‌ است‌. (نگاره شماره ۳). اشكانيان‌ در سكه‌هاي‌ خود، ارشك‌ (اشك‌ نخستين‌) را مقدس‌ شمرده‌ او را به‌ لقب‌ يوناني‌ اپيفانس‌ Epiphanies يعني‌ نامدار و سرفراز مي‌خواندند و وي‌ را مورد ستايش‌ قرار مي‌دادند. به‌ همين‌ جهت‌ بود كه‌ نام‌ مقدس‌ او را بر سر اسم‌ خود مي‌افزودند.
(* تاريخ‌ سياسي‌ و اجتماعي‌ اشكانيان‌)
نه‌ تنها تاريخ‌ اسكندر مقدوني‌، بلكه‌ تاريخ‌ سلوكيه‌ در ايران‌ نيز آشفته‌ و ناروشن‌ است‌. سلوكيان‌ آنگونه‌ كه‌ گفته‌اند در ايران‌ حكومت‌ نداشته‌اند و اشكانيان‌ با درنگي‌ چند ساله‌ و اندك‌، در پي‌ هخامنشيان‌ بر تخت‌ ايران‌ زمين‌ نشستند.

۱۳۸۷/۱۰/۱۶

نگارگري‌ در ايران‌ كهن (بخش ۳)


{امید عطایی/ میترا بهادران}

در ساختمان‌ بالاليك‌ تپه‌ (15 كيلومتري‌ شمال‌ ترمذ) نگاره‌هايي‌ از دورة‌ ساساني‌ به‌ دست‌ آمده‌ كه‌ كمابيش‌ به‌ خوبي‌ و بي‌گزند مانده‌اند. همة‌ آنها يك‌ موضوع‌ را كه‌ عبارتست‌ از مراسم‌ مهماني‌ تشريفاتي‌، عرضه‌ مي‌دارند. در اين‌ مراسم‌، شركت‌كنندگان‌ زيادي‌ حضور دارند. نقاشي‌ها روي‌ ديوار سه‌ جانب‌ اتاق‌ محفوظ‌ مانده‌اند. در مجموع‌ 47 تصوير مرد و زن‌ با جامه‌هاي‌ مجلل‌ و مزين‌ به‌ گل‌ و بوته‌ چند رنگ‌ در آنجا وجود دارد. پيكره‌هاي‌ مزبور داراي‌ دو رديف‌ هستند: در قسمت‌ جلو مهمانها در حالتهاي‌ مختلف‌، برخي‌ چهار زانو، بعضي‌ لم‌ داده‌، و در پشت‌ آنها با اندازه‌هاي‌ كوچك‌تر، خدمتكاران‌ در حالي‌ كه‌ بادبزنهاي‌ بزرگ‌ در دست‌ دارند، كشيده‌ شده‌ است‌. بيشتر شخصيت‌ها در گروه‌هاي‌ دو يا سه‌ نفري‌ طرح‌ شده‌اند كه‌ هر دسته‌ با حضور يك‌ خدمتكار از ديگري‌ جدا شده‌ است‌. مهمانها به‌ گونه‌ تمام‌ رخ‌ يا سه‌ چهارم‌ رخ‌ كشيده‌ شده‌اند. آنها در يك‌ دست‌ جام‌ يا كاسه‌ دارند و در دست‌ تعداد ديگري‌ از آنها يك‌ چيز كروي‌ كه‌ در انتهاي‌ يك‌ شاخه‌ قرار گرفته‌، ديده‌ مي‌شود. مردها هر يك‌ خنجري‌ با غلاف‌ تزئيني‌ و با غلاف‌هاي‌ ديگري‌ كه‌ وسايل‌ آرايش‌ (آينه‌) را در بردارند، در كمرشان‌ ديده‌ مي‌شود. لباسها و اشياي‌ ديگر با ريزه‌كاري‌ و ظرافت‌ خاصي‌ طرح‌ شده‌اند.
مردها كفتاني‌ به‌ بردارند كه‌ با دقت‌ بر بدنشان‌ استوار گرديده‌ و يك‌ چين‌ پهن‌ بر روي‌ سينة‌ راستشان‌ ديده‌ مي‌شود. زنها مانتوهاي‌ بدون‌ آستين‌ به‌ تن‌ دارند. تمامي‌ اين‌ لباسها كه‌ با طرح‌هاي‌ مختلف‌ بافته‌ شده‌اند، غنا و گوناگوني‌ پارچه‌هاي‌ مجللي‌ را كه‌ در آن‌ زمان‌ به‌ كار مي‌رفته‌، نشان‌ مي‌دهد. شيوه‌ صحنه‌هاي‌ نقاشي‌، تفسيرها و برداشت‌هاي‌ گوناگوني‌ را به‌ دنبال‌ داشته‌ است‌. بعضي‌، آن‌ را يك‌ آيين‌ ديني‌ مي‌دانند، بعضي‌ ديگر، آن‌ را يك‌ رويداد استوره‌اي‌ درباره‌ برپا كردن‌ جشن‌ از سوي‌ پسران‌ فريدون‌ براي‌ دختران‌ شاه‌ يمن‌ (سرو ـ شاه‌) مي‌دانند. در كاخ‌ «ورخشا» در سي‌ كيلومتري‌ شمال‌ غربي‌ بخارا، كاوش‌ تالارهاي‌ بزرگ‌ تشريفاتي‌، منجر به‌ كشفيات‌ بسيار با اهميتي‌ گرديد كه‌ از ميان‌ همة‌ آنها، نقاشي‌هاي‌ ديواري‌، توجه‌ دانشمندان‌ را به‌ خود جلب‌ كرد. تصاوير بر روي‌ يك‌ متن‌ قرمز اجرا شده‌اند. چندين‌ صحنه‌ شكار با فاصله‌هاي‌ منظم‌ نقاشي‌ شده‌ است‌. شكارچيان‌ بر فيل‌هايي‌ با رنگهاي‌ مختلف‌ سوار شده‌اند؛ بر هر فيل‌، دو نفر سوارند كه‌ با جانوران‌ وحشي‌ در نبردند. هنرمندان‌ علاقه‌ داشته‌اند تا فيل‌ها را به‌ طور عمومي‌ و به‌ گونه‌ شديد فانتزي‌ نشان‌ دهند. بر روي‌ ديوار غربي‌ هنوز يك‌ گروه‌ از جنگاوران‌ سوار، با جوشن‌ و كلاهخود نوك‌ تيز كه‌ از چپ‌ به‌ راست‌ صف‌ كشيده‌اند، ديده‌ مي‌شود. ديوار اصلي‌ جنوبي‌ با صحنه‌اي‌ بزرگ‌ مركب‌ از شخصيت‌هاي‌ متعدد كه‌ در يك‌ مهماني‌ رسمي‌ شركت‌ كرده‌اند، تزيين‌ شده‌ است‌. بدبختانه‌ نقاشي‌ اين‌ صحنه‌، سخت‌ لطمه‌ ديده‌ ولي‌ چند قطعه‌اي‌ كه‌ بر جاي‌ مانده‌، اهميت‌ استثنايي‌ آن‌ را بيان‌ مي‌دارد. در مركز صحنه‌، تخت‌ بلندي‌ قرار دارد كه‌ بر پشت‌ مجسمه‌ شترهاي‌ زانو زده‌ با بالهاي‌ بلند قرار گرفته‌ است‌. از روي‌ تخت‌ پارچه‌اي‌ با نقش‌ شاخ‌ و گل‌ و برگ‌ آويزان‌ است‌ كه‌ بدون‌ شك‌ بايد يك‌ فرش‌ باشد. شخصيتي‌ كه‌ روي‌ تخت‌ شاهي‌ نشسته‌ است‌، از بين‌ رفته‌ و از او جز ساق‌هاي‌ پايش‌ در شلواري‌ گشاد و قطعه‌اي‌ از جامه‌اش‌ كه‌ با مرواريد و قطعه‌هاي‌ طلاي‌ فراوان‌ مزين‌ شده‌، چيز ديگري‌ بر جاي‌ نيست‌. در برابر تخت‌، كمي‌ به‌ سمت‌ چپ‌، پنج‌ زن‌ و مرد ديده‌ مي‌شوند كه‌ زانو زده‌اند. دو تن‌ از آنها ـ يك‌ مرد و يك‌ زن‌ ــ داراي‌ جامه‌هاي‌ مجلل‌ هستند و گرد سرشان‌ را هاله‌اي‌ از نور فرا گرفته‌ است‌. در برابر آنها يك‌ آتشدان‌ و يا يك‌ عودسوز با شكلي‌ پيچيده‌ قرار دارد كه‌ از نوك‌ آن‌، شعلة‌ آتش‌ بيرون‌ مي‌جهد. به‌ نظر مي‌رسد كه‌ مرد در حال‌ ريختن‌ روغني‌ خوشبو به‌ وسيله‌ يك‌ قاشق‌ است‌ و در دست‌ زن‌، ساغري‌ زرين‌ مي‌باشد. تزيينات‌ عود سوز به‌ گونه‌اي‌ ارزنده‌ انجام‌ گرفته‌ كه‌ عبارتست‌ از: در مركز اثر در زير يك‌ قوس‌، زني‌ را نشان‌ مي‌دهد كه‌ بر روي‌ تختي‌ به‌ شكل‌ يك‌ شتر نشسته‌ است‌. بقيه‌ صحنه‌ با آرايه‌هاي‌ گياهي‌ و هندسي‌ پوشيده‌ شده‌. در سمت‌ ديگر عودسوز، مردي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ دو زانو نشسته‌ و جامه‌اي‌ شكوهمند بر تن‌ و خنجري‌ بر كمر دارد.
در «پنج‌ كنت‌» واقع‌ در 60 كيلومتري‌ شرق‌ سمرقند با ميزان‌ فراواني‌ از نقاشي‌ها برخورد مي‌كنيم‌ كه‌ در بيش‌ از پنجاه‌ اتاق‌ به‌ جاي‌ مانده‌ است‌. مجموعه‌ رنگها در آنها بسيار غني‌ مي‌باشد. نقاشي‌هاي‌ ديواري‌ همانقدر در آرايش‌ پرستشگاه‌ها به‌ كار رفته‌ كه‌ در خانه‌هاي‌ شخصي‌ مردم‌. نقاشي‌ها تمامي‌ سطح‌ ديوار از روي‌ كف‌ تا زير سقف‌ را اغلب‌ در چند حاشيه‌ پوشانيده‌اند. در ميان‌ اتاق‌هاي‌ تزيين‌ شده‌ با نقاشي‌، تعدادي‌ تالارهاي‌ پذيرايي‌ هستند كه‌ اندازه‌ ديوارهايشان‌ پنجاه‌ متر يا بيشتر مي‌باشد. بسياري‌ از تالارهاي‌ نقش‌دار دچار آتش‌سوزي‌ شده‌ و نقاشي‌هاي‌ آنها به‌ طور كلي‌ از بين‌ رفته‌ است‌. در اين‌ تالارها وجود نقاشي‌هاي‌ قديم‌ جز به‌ ياري‌ سطح‌هاي‌ كوچك‌ رنگين‌ و شبح‌ آنها و شايد باقي‌ ماندة‌ بعضي‌ تك‌ تصويرها قابل‌ تشخيص‌ نيست‌. يكي‌ از جالبترين‌ آثار آييني‌ «پنج‌ كنت‌» عبارتست‌ از تصوير يك‌ ايزد بانو با چهار دست‌ كه‌ بر روي‌ تختي‌ به‌ شكل‌ اژدها نشسته‌ است‌. در اثري‌ ديگر، يك‌ ايزد مرد با بدني‌ آبي‌ رنگ‌ در حال‌ سماع‌ ديده‌ مي‌شود. در ميان‌ موضوع‌هاي‌ فراواني‌ كه‌ به‌ وسيله‌ هنرمندان‌ «پنج‌ كنت‌» به‌ اجرا درآمده‌، رويدادهاي‌ پهلواني‌ جايگاه‌ ممتازي‌ دارند. اين‌ داستانها امكان‌ آن‌ را فراهم‌ مي‌ساختند تا نقاش‌ها بتوانند يك‌ دور كامل‌ را كه‌ متكي‌ به‌ يك‌ موضوع‌ كلي‌ و يا يك‌ پهلوان‌ ويژه‌ است‌، پديد آورند. يكي‌ از اين‌ صحنه‌ها يادآور رستم‌ است‌. در نقاشي‌ها و كنده‌كاري‌هاي‌ روي‌ چوب‌ و گل‌ رس‌، نمايه‌هاي‌ آسماني‌ مانند خورشيد و ماه‌ و ستارگان‌ و نيز تصاوير رمزي‌ به‌ شكل‌ انسان‌ ديده‌ مي‌شود. در يكي‌ از تابلوها مشاهده‌ مي‌كنيم‌ كه‌ قهرمان‌ داستان‌، دختر جواني‌ را از ميان‌ درختي‌ كه‌ به‌ وسيلة‌ جادوي‌ نامادري‌ بدجنسش‌ در آن‌ زنداني‌ شده‌، نجات‌ مي‌دهد. تابلوي‌ ديگر، نشانگر «پرنده‌ خوشبختي‌» است‌ كه‌ تخم‌هاي‌ طلايي‌ را با خود حمل‌ مي‌كند؛ موضوعي‌ كه‌ امروز به‌ فلكلور جهاني‌ تعلق‌ يافته‌ است‌. يك‌ نگارة‌ كوچك‌ بسيار جالب‌، معرف‌ خرگوشي‌ است‌ كه‌ به‌ ياري‌ سخنوري‌اش‌، شير را قانع‌ مي‌كند كه‌ به‌ داخل‌ درياچة‌ پرژرفايي‌ بپرد و به‌ اين‌ ترتيب‌، ديگر حيوانات‌ را از حاكميت‌ ظالمانة‌ او نجات‌ مي‌دهد. بسياري‌ از آثار، نشانگر و بيان‌كنندة‌ زندگي‌ روزانة‌ آن‌ زمان‌ (ساسانيان‌) است‌؛ مانند: مراسم‌ مهماني‌، بازي‌، شكار، تخته‌ نرد، كشتي‌ گرفتن‌ و غيره‌.
(* بِله‌ نيتسكي‌: خراسان‌ و ماوراءالنهر، ترجمه‌: پرويز ورجاوند)
هنر ايران‌ در چين‌ آثاري‌ بسيار ژرف‌ به‌ جاي‌ نهاد: مي‌توان‌ از يك‌ مكتب‌ نقاشي‌ چيني‌ ـ ايراني‌ در «تون‌ هوانگ‌» سخن‌ گفت‌ كه‌ از اوايل‌ سدة‌ پنجم‌ تا تقريباً پايان‌ سدة‌ ششم‌ ميلادي‌ كه‌ اين‌ سبك‌ به‌ كلي‌ چيني‌ مي‌شود، دوام‌ آورد. زيباترين‌ نقاشي‌هاي‌ ديواري‌ بودايي‌ كه‌ تا كنون‌ باقي‌ مانده‌، نقاشي‌هاي‌ پرستشگاه‌ «هوريوجي‌» در ژاپن‌ است‌ كه‌ بسياري‌ از طرح‌ و سبك‌ ايراني‌ را به‌ هم‌ درآميخته‌. همچنين‌ مي‌توان‌ به‌ سه‌ تختة‌ چهار گوشة‌ نقاشي‌ شده‌ كه‌ در «شوزوئين‌» نگهداري‌ مي‌شوند و بي‌گمان‌ به‌ دورة‌ «تانگ‌» تعلق‌ دارند اشاره‌ كرد كه‌ هر يك‌، جانوري‌ را زير درخت‌ «هوم‌» نشان‌ مي‌دهند. در لابلاي‌ شاخه‌ها پيكرهايي‌ پنهان‌ شده‌اند كه‌ نمايندة‌ ده‌ شكل‌ ايزد بهرام‌ هستند. به‌ گزارش‌ يك‌ نقاش‌ كه‌ در اواخر سدة‌ سوم‌ قبل‌ از ميلاد در دربار چين‌ به‌ سر مي‌برد، در پشت‌ واقع‌گرايي‌ فزايندة‌ نقاشي‌ چين‌ در زمان‌ دودمان‌ «هان»، نفوذ ايراني‌ قرار دارد. «ويچيه‌ آيسينگ‌» نقاش‌ نامدار چين‌ در سدة‌ هشتم‌ ميلادي‌ با فروش‌ آثاري‌ كه‌ به‌ «سبك‌ ساساني‌» كشيده‌ بود، ثروت‌ بسياري‌ به‌ دست‌ آورد.
(ويليام‌ واتسن‌: ايران‌ و چين‌)
در پايان‌، يادي‌ مي‌كنيم‌ از نگارگري‌ به‌ نام‌ «شاپور» كه‌ در زمان‌ خسرو پرويز مي‌زيست‌. نظامي‌ گنجوي‌ دربارة‌ شاپور نقاش‌ آورده‌ است‌:
ز نقاشي‌ به‌ ماني‌ مژده‌ داده‌
به‌ رسامي‌ در اقليدس‌ گشاده‌
قلمزن‌ چابكي‌ صورتگري‌ چُست‌
كه‌ بي‌كِلك‌ از خيالش‌ نقش‌ مي‌رُست‌
چنان‌ در لطف‌ بودش‌ آبدستي‌
كه‌ بر آب‌ از لطافت‌ نقش‌ بستي
‌ اميدواريم‌ دربارة‌ ماني‌، بزرگترين‌ نگارگر گيتي‌، و هنر مانوي‌، نوشتارهاي‌ ارزنده‌اي‌ از پژوهشگران‌ به‌ چاپ‌ برسد.

۱۳۸۷/۱۰/۱۴

حافظ مهرآیین (بخش ۲۱)



{از: م.ص.نظمی افشار}

                  
 -------- ماه --------
در ايلام باستان ماه يكي از خداياني بود كه مورد پرستش قرار داشته است. در كتيبه‌هاي ايلامي مربوط به اوايل هزارة اول قبل از ميلاد از اين رب‌النوع به نام ”ناپير“(Napir) اسم رفته است. همچنين در همين كتيبه‌ها از الهه‌اي به نام ”نارسينا“ نام رفته كه وجود واژه‌هاي سين(خداي ماه) و نار به معني آتش در اين اسم مي‌تواند در خور بررسي باشد.     بايد توجه داشت كه ماه به عنوان يك عنصر واحد اهورايي و يا اهريمني محسوب نمي‌شده است بلكه اشكال مختلف ماه نمودار تصورات گوناگوني بوده و اسامي مختلفي نيز داشته است. به عنوان مثال: ”كلداني‌ها هلال تاريك ماه را سين(Sin) ناميده و آنرا ستايش مي‌كردند“. (مذاهب بزرگ، اژرتر. ص 10)
ايرانيان باستان و مغان 15 دي ماه را به نام شبِ گاو كثل جشن مي‌گرفتند. ابوريحان در بارة اين جشن مي‌نويسد: در اين روز آفريدون بر گاوي سوار شد و در شام آنروز همين گاو در حاليكه گردونة مهتاب را مي‌كشيد ظهور مي‌كرد و پس از مدتي غايب مي‌شد... و در همين شب اين گاو بر فراز كوهي عظيم به شكل گاو سپيدي ديده مي‌شد. اگر آن سال فراواني بود مي‌توانستند گاو را دو بار مشاهده كنند و اگر خشكسالي بود يك‌بار مشاهده مي‌شد. آرتور كريستين سن در همين رابطه به يك پيالة سيمين اشاره مي‌كند كه در موزة آرميتاژِ لنين‌گراد است. اين پياله به عصر ساساني تعلق دارد و با نام پيالة ”ليموا“ نامگذاري شده است. در بر روي اين پياله نقشي وجود دارد كه در آن رب‌النوع ماهتاب بر تخت نشسته و بر دورادور او حلقة هلال موجود است و اين تخت بر گردونه‌اي سوار است كه آنرا چهارگاو مست جوان مي‌كشند.(تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 656).
در مذهب براهمايي هند، سيوا خداي مرگ است. اين خدا خيلي بيرحم، شهوت پرست و خوشگذران است و ناگهان ظاهر مي‌شود. هلال ماه روي سرش بوده و امواج رودخانة گنگ در ميان گيسوانش ميغلطند. او داراي سه چشم و چهار بازو و در زير گلوي آبي رنگش(شايد سيب زنخدان) زهر بوده و گردن‌بندي از جمجمة انسان به گردن دارد.(مذاهب بزرگ اژرتر ص 64)
در اوستا ايزدان ماه، گوش و رام  با يكي از امشاسپندان به نام بهمن در ارتباط هستند. نام پيامبر اسلام، احمد(ص) از اين واژه گرفته شده است. واژة احمد نخست به صورت هومت، اهمت، بوده و سپس به صورت احمد تلفظ شده است. پيش از بعثت نامِ پيامبر اسلام قُسَيمَه Qosayma بوده است. ماه نام يكي از ايزدان آيين مزدايي نيز بوده است. لقب ماني پيامبر ايراني نيز ماه يا سين بوده است. سين در اوستايي و پهلوي به معني ماه است. در بخش‌هايي از اوستا از ماه سخن رفته است. در اين بخش آمده كه ماهِ مقدس، حامل نژاد ستوران است. در بن‌دهشن  آمده: ماه، روشني بخش جهان است، پانزده روز افزايد، به جهانيان نيكي بخشد، پانزده روز باريك شود. از آغاز تا پنجم را كه افزايد، ”اندر ماه“ خوانند. از دهم تا پانزدهم كه افزايد ”پر ماه“ خوانده شود و از بيستم تا بيست و پنجم كه كاهد ”كشفتكي“ خوانند. بدان سه پنجه همة آبها برافزايند(اشاره به جذر و مد است). در ميان گل‌ها نرگس به ايزد ماه اختصاص دارد.(گاهشماري چهارده‌هزار سالة ايراني ص ۳۷ و47). حافظ مي‌فرمايد:
(غزلِ شمارة 30)
شيدا از آن شدم كه نگارم چو ماهِ نو
ابرو نمود و جلوه‌گري كرد و رو ببست(زلف)
(غزل شمارة 44)
چه خوش نظركه لب جام و روي ساقي را
هلالِ يكشبه و ماه چارده دانست
(غزل شمارة 52)
گو شمع مياريد درين جمع كه امشب
در مجلس ما ماهِ رخِ دوست تمام است
(غزل شمارة 61/ استاد پژمان بختياري بيت زير را الحاقي دانسته است)
لبت را آب حيوان گفتم اما/چه جاي آب كان ماه منير است
(غزل شمارة 69)
در دير مغان آمد يارم قدحي در دست
مست از مي و ميخواران از نرگس مستش مست
در نعل سمند او شكل مه نو پيدا
وز قدِ بلندِ او، بالاي صنوبر پست
شمع دل دمسازان بنشست چو او برخواست
وافغان ز نظربازان برخاست چو او بنشست
گر غاليه خوشبو شد در گيسوي او پيچيد
ور وسمه كمانكش گشت با ابروي او پيوست
(غزل شمارة 80)
او را به چشمِ پاك توان ديد چون هلال
هر ديده جايِ جلوة آن ماه‌پاره نيست
(غزل شمارة 99)
سواد زلف سياه تو جاعل‌الظلمات
بياض روي چو ماه تو فالق الاصباح
ز چين زلف كمندت كسي نيافت خلاص
نه از كمانچة ابرو و تير چشمِ نًجاح
(غزلِ شمارة 100)
ببين هلال محرم، بخواه ساغر راح
كه ماهِ امن و امان است و سالِ صلح و صلاح
(غزل شمارة 103)
بيا كه تُرك فلك خان روزه غارت كرد
هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
ثوابِ روزه و حجِ قبول، آن كس برد
كه خاك ميكدة عشق را زيارت كرد
(غزل شمارة 105)
عارضش را به مثل ماهِ فلك نتوان گفت
-----------    پروين -----------
(غزلِ شمارة 78)
اشعار الحاقي زير در اين غزل آمده است(پژمان بختياري. ص 199)
از كه درياگري آموخت خيال تو مگر
رهنمايش شده اين اشك چو پروين من است
رسمِ عاشق كشي و شيوة شهرآشوبي
كارِ آن شوخِ سيه چردة رنگين من است

۱۳۸۷/۱۰/۱۳

ناشري ديرين با انديشه هايي نو



داستان نشر و كتابفروشي براي هر باسوادي مي‌تواند قصه اي شنيدني باشد، گرچه مشكلات چاپ، پايين بودن تعداد خوانندگان و نبود عادت به كتابخواني، كار نشر را دشوار كرده، اما در عين حال و در خلال اين پيچ و خمها، برخي ناشران قديمي بدون ترس از مخاطرات و نوع استقبال از كتاب، به فعاليت هاي فرهنگي خود در جامعه ادامه داده اند. يكي از اين افراد آقاي احمد عطايي است كه در سال ۱۳۱۵ بنگاه انتشارات عطايي را پايه گذاري كرد. وي كه براي نگاهباني از فروغ فرهنگ ايراني در سطح جهان قد برافراشت، از نور چشمان و زور بازوان خود دريغ نورزيد و در راه دانش گستري همت گماشت. او در سال ۱۲۹۸ در يكي از محلات جنوبي تهران در حوالي ميدان مولوي پا به عرصه وجود گذاشت. آقاي عطايي در قسمتي از خاطرات دوران كودكي خود مي گويد:
روزي از روزها براي انجام كاري به انتهاي ناصرخسرو رفته بودم كه حراجي كتابها توجهم را جلب كرد. در ميان كتابها يك كتاب خطي تاريخي كه جلد خوشرنگي داشت را انتخاب كردم و آن را ورق زدم. در پايان كتاب شعري از نويسنده نوشته شده بود كه با خواندن آن اندوه سنگيني بر دلم نشست. شاعر با سادگي عوام گونه خود نوشته بود:
كتابي نوشتم به صد سوز و ساز
به عهد جـواني و عـمر دراز
ولي دانم از بعد مرگـم كـسان
فروشـند آن را به نرخ پياز!
اين شعر تأثير زيادي بر من گذاشت بطوري كه پس از آن نتوانستم با هر نويسنده و اهل قلمي به دور از مروت و انصاف رفتار كنم و به همين دليل است كه كتابهاي گوناگوني را به چاپ رسانده ام تا پاسخگوي سليقه هاي متفاوت اقشار جامعه باشد. /
از ويژگيهاي كاري آقاي عطايي، پشتيباني او از نويسندگان و پژوهشگران گمنام، اما پرمايه ای بود كه با چاپ آثارشان به شهرت رسيدند. او همچنين با تشويق مترجمان براي بازگرداني آثار سودمند و معتبر جهان دريچه اي به روي خوانندگان ايراني گشود و آنها را با ادبيات خارج از كشور بيشتر آشنا كرد. از سوي ديگر باور به گفتگوي فرهنگها و تمدنها در كارنامه اين ناشر به چشم مي‌خورد و اقليتهاي قومي و مذهبي همواره از نشر آثار فرهنگي و تاريخي از سوي عطايي شادمان بوده اند.