{از: امید عطایی فرد - میترا بهادران}
واژة نگارش (كه در زبان عربي: «نقر» از همين ريشه است) داراي دو معنا ميباشد: نقش كردن (نقاشي) و نوشتن. اين واژه نشان ميدهد كه خط و الفبا در آغاز به گونة تصويرگري (هيروگليف) بود و كم كم به گونة خطپردازي و گرافيكي (الفبا) درآمد. ايرانيان افزون بر دبيره و خطاطي، در نگارگري نيز پيشگام و داراي سبكهاي گوناگون بودند. از شاهنامه چنين برميآيد كه در كاخها نقاشي ديواري رواج داشته است. براي نمونه، سياوش در توران:بياراست شهري بسان بهشت
به هامون، گل و سنبل و لاله كِشت
بر ايوان نگاريد چندي نگار
ز شاهان وز بزم وز كارزار
برِ تخت او رستم پيلتن
همان زال و گودرز و آن انجمن
ز ديگر سو افراسياب و سپاه
چو پيران و گرسيوز كينهخواه
به هر گوشهاي گنبدي ساخته
سرش را به ابر اندر افراخته
ايران ماقبل تاريخ، فني را در ساختن ظروف آشكار ساخت كه همان قدر با روح و زيبا بود كه كندهكاري روي استخوان در عهد گذشته. در هيچ جاي ديگر نظير اين فن شناخته نشده و اين امر ميرساند كه فلات ايران زادگاه اصلي ظروف منقوش است. هيچ يك از ظروف سفالين نواحي ديگر در آن روزگاران ديرين نشانهاي از چنان رئاليسم قوي كه با اين سرعت به مرحلة سبك متخيل رسيده باشد، به جا نگذاشته است. اين اقدام نخستين بار در حدود چهار هزار سال قبل از ميلاد تنها به وسيلة كوزهگر ماقبل تاريخي ايران صورت پذيرفت ... هنرمندان در آغاز كار تمايل بيشتري نسبت به رئاليسم نشان ميدادند و تصاوير مار، پلنگ، قوچ كوهي، مرال، لكلك و شترمرغ را پشت سر هم يا در فواصل مربع، با مهارت نقش ميكردند. اين نقاشي مبين يك سبك طبيعتپردازي (ناتوراليسم) است كه در هر صورت با آنچه قبلاً ميشناختيم اختلاف عميق دارد. بدن جانور را ديگر با خطي ساده نقش نميكردند و حجم را نيز مورد توجه قرار ميدادند و در تجسم موضوع، تعادل نسبتها را رعايت ميكردند. سپس تنوع سبك به وجود آمد؛ بدين ترتيب كه دم جانور، دراز و كشيدهتر شد و شاخها نيز بدون تناسب، پهن و بزرگ گرديد و همين ترتيب در مورد گردن مرغ دراز پا معمول شد. اندكي بعد فقط شاخ را نمايش ميدادند و آن مركب از دايرهاي عظيم متصل به بدني كوچك بود. يا بدن پلنگي به طور ساده با مثلثي نمايش داده ميشد. فن مذكور هر چند به اصول قديم باز گشته بود اما مسير ديگري را ميپيمود، يعني كمتر دلبخواه و بيشتر بر حسب قاعده و از روي تامل ساخته ميشد. بعدها بنا بر احتياج تغييرات، بازگشتي به سوي رئاليسم صورت گرفت اما آن هم بيشتر يك نوع ناتوراليسم جديد و لبريز از حيات و جنبش بود.به هامون، گل و سنبل و لاله كِشت
بر ايوان نگاريد چندي نگار
ز شاهان وز بزم وز كارزار
برِ تخت او رستم پيلتن
همان زال و گودرز و آن انجمن
ز ديگر سو افراسياب و سپاه
چو پيران و گرسيوز كينهخواه
به هر گوشهاي گنبدي ساخته
سرش را به ابر اندر افراخته
صحنههاي شكار متناوباً با مناظري مشحون از ستيزه با جانوران وحشي تصوير ميشد. گاه يك شكارگر كمان خويش را خم ميكند، يا دهقاني ورزاوِ خود را با حلقهاي كه از بيني او عبور داده ميراند، و زماني نيز عدهاي از پايكوبان، سماع مقدسي را اجرا ميكنند. هنرمند ايراني هرگز خود را در شيوهاي كه در آن مهارت يافته بود محدود نميكرد بلكه زماني كه به سبك تزييني كاملاً علاقهمند ميگرديد، دايماً به تغيير آن اقدام مينمود. اين هنر كه از منابع خاص خود سيراب ميشد و از جنبش و حركت لبريز بود، تجديد ميگرديد و تغيير شكل ميداد و قدرت و بقاي آن به سرزمينهايي بسيار دور از حدود و ثغور طبيعي فلات ايران سرايت كرد ... نقاشيهاي ظروف «سيلك» سليقهاي جديد را منعكس ميسازد و آن، دوري از خلاء است. علاوه بر انگيزههاي هندسي كه در ميان آنها گردونة خورشيد شايان توجه است، بز كوهي را تصوير ميكردند. اسب بالدار منقوش بر ظروف سيلك و نيز در يك لوحة مفرغي كه چكشكاري گرديده و شايد يراغ تجملي اسبي جنگي بوده و در «سلدوز» به دست آمده، ديده ميشود. تصوير انسان در سيلك (ايران / كاشان) بسيار قديمتر از يونان است كه نيمرخ انساني در قرن هشتم ق.م در ظروف گلي تكامل يافتة آن، ظهور كرده است. در ظروف سيلك تصاويري از مردان كه پياده ميجنگند و داراي كلاهخود با جيغه و پَر و نيمتنه كوتاه چسبان هستند، نقش شده. روي يك مهر استوانهاي صورت جنگاوري بر پشت اسب منقوش است كه با غولي ميجنگد. غول نيز به همين طرز ملبس است و كفشهاي نوك برگشته پوشيده است. در تصوير ديگر، مردي روي گردونهاي كه توسط دو اسب كشيده ميشود ايستاده و تيري به سوي حيواني كه ميخواهد شكار كند مياندازد. بدين وجه اين تصوير جنگجو و شكارگر هر دو ميباشد كه توسط كوزهگر و سنگ تراش نقش شده و او موضوعاتي را ابداع كرده كه در تمام اعصار هنر ايراني، جنبه كلاسيك داشته است.
(*رمان گيرشمن: ايران از آغاز تا اسلام، ترجمة: محمد معين)
در كاوشهاي تپه حصار (دامغان) آثاري با پيشينهاي برابر با چهار هزار سال ق.م به دست آمده است: نقاش دامغاني موجودات طبيعي را آن طوري كه در طبيعت ميديده روي ظروف خود نقش ننموده بلكه آنها را مطابق ميل خود به شكل مصنوعي و دور از طبيعت ولي به طوري كه به چشم بينهايت زيبا و خوشايند است، نقش كرده. مثلاً براي نقش يك حيوان شاخهاي آن را بياندازه بزرگ و كمر او را بسيار باريك مينمايد و ريشهاي بز كوهي به زمين كشيده ميشود در حالي كه دم پلنگ از خود او بلندتر است. براي نشان دادن جوي آب، به ايجاد خطوط شكسته و متوازي اكتفا نموده و براي نقش خورشيد، دايرهاي رسم كرده و در ميان آن نقطة سياهي قرار داده است. در تپه گيان (نهاوند): روي ظروف، نقش مرغي كه داراي دو سر و چند پا ميباشد زياد ديده ميشود و اين نقش را به علت شباهت آن به شانه، «مرغ شانهاي شكل» نام گذاردهاند. ممكن است منظور صنعتگر نقش تعداد زيادي مرغ بوده و به سر يك حيوان پاهاي متعددي داده و چنين فرض نموده كه سر بقية مرغها پشت بدن مرغ اولي مخفي شده است. در قديميترين طبقه «تپه گيان» ظروف سالم خيلي كم پيدا شده ولي از روي ظروف شكستة آن ميتوان به صنعت قديمترين دوره تپه گيان پي برد. نقش اين ظروف شكسته شباهت زيادي به نقش ظروف «شوش» دارد و مهمترين آنها چنين است:
الف: نقوش هندسي از قبيل خطوط متوازي، منحني يا شكسته، مثلث، مستطيل و غيره.
ب: نقش آفتاب به شكل صليب يا ستارة بزرگ.
پ: حيوانات مانند شتر، گاو، بزكوهي، آهو، پلنگ (با شباهت زياد به نقوش سيلك).
ت: پرندگان مانند مرغهاي آبي، لك لك، مرغ، غاز و غيره.
ث: گياهان مانند شاخههاي درخت، گل، بوته و غيره.
ج: مناظر طبيعي مانند كوه، زمينهاي كشاورزي و غيره.
چ: نقشهايي از انسان.
(* عيسا بهنام: صنايع و تمدن مردم فلات ايران)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر