.
اَنَغران یشت
هیربد سوشیانت مزدیسنا
.
نیایش «اَنَغران»، همان روشنان / بی آغاز ُ بی جنبش ُ بی کران
به امشاسپندان چو همسایه است / به فرّه چنینست که بی سایه است
سرایی نه از چوب ُ سنگ است ُ خشت / ز یزدان، هنر را به گوهر، شگفت
فراسو به این آسمان ُ زمان / به زرّ ُ به گوهر، یکی خانمان
انغران تو گرودمان هم بِدان / چو سیمرغ ِ تابان، پس ِ آسمان
شگفتی بگویند ز گرّودمان / نه میرد کسی در پس زایمان
فرشگرد که «روز ِ شمار»اش شود / به سوی «سپهرِ ستاره» رود
همانگه زمین هم به بالا، به خیز / به آن روز که خوانند ورا رستخیز
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر