۱۴۰۳/۰۵/۱۳

هوم یشت؛ یسنای ۱۰

سراینده:‌ هیربد سوشیانت مزدیسنا


{هوم یشت ۲} یسنا؛ هات ۱۰

به دور شو تو مادینه هم نره دیو / «سروش» ُ «اَشَّیَ» به مایند خدیو

که رامش گزیده بدین خانمان / که مزدا وُ هوم است خداوندِ آن

ستایم تو را هوم ِ اهل ِ خرد / به زیر ُ فراز تو اندر خورَد

که شاخت به هاون بکوبم همی / به واژ ُ نیایش به من مرهمی

ستاینده ام ابر ُ باران ُ میغ / کزیشان تو روینده ای بر ستیغ

همان خان ِ فرّاخ ُ فرخنده ات / چو خاک ُ چکادی که روینده ات

زمینی که بخشد، به بر گیردت / همان کوه ِ بالان، به سر گیردت

گیاهان خوشبو تویی پهلوان / که مزدا بروییده اندر جان

به ساق ُ به شاخ ُ به ریشه بپوی / ز واژّ به باژم به هر رنگ ُ بوی

چو پاکیزه هوم را پرستش کنند / به پیروزی اش هم فزایش کنند

اگرچه ستایش به او کمترین / چو نوشاک ُ افشرده اش کهترین

بسنده به نابودی اش هست هزار / که از دیو ُ جادو وُ آلودگی برشمار

که هوم را به هر خانه ای آورند / به درمان ُ چاره، به هم یاورند

ز خون رَز آیند به خون ریختن / چو خشم را به خُمخانه آمیختن

نگر که نه مست گردی از مِیّ ِ هوم / درفشش نباشد به سرخی ِ شوم

سبکسار ُ سرخوش به فرجام ِ جام / به پاکی ُ رامش بگردیده گام

چو هوم را چو کودک نوازش کنند / به درمان ُ یاری ستایش کنند

بگردد به مردم بسان پزشک / به ایشان زِ هَر درد زداید سرشک

بیا هوم زرین به درمان، مرا / به پیروزی در رزم ِدشمن درآ

تو را دوست دارم بسان بهشت / چو دوستی ِ مزدا به اردیبهشت

تو را ای دلاور، خدای هنر / نشانده به البرز نیکوگهر

پس آنگه همای همایون پاک / تو را برپراکنده بر دشت ُ خاک

به کوهی که ساید ستاره به سر / اوستا بنامد: «سَتَرَوَسَر»

به پرتِ «سپیت گون» ُ«ویشَ پَتَ» / فرود ُ تهیگاه «کوسرو پَتَ»

«اوپایری سَئن»: کوه سیمرغ دان / که مرغی ندارد جز او آشیان

تویی زرد ُ پُر شیره وُ گونه‌گون / بگردان تو بدگوی ُ دشمن، نگون

به بهمن بپیوسته درمان ِ تو / اکومن گسسته ز سامان ِ تو

نیایش به هوم است که یکسان بزرگ / منش داده درویش ُ دارا سترگ

به درویش بخواهد بزرگی چنان / که باشد توانگر چو دارا به نان

تو ای هوم ِ زرین ِ آمیخته شیر / پرستنده ات را پسر همچو شیر

به پاکی ُ فرزانگی بهترین / شمارش به فرزندشان برترین

هرآنکس که نوشَد ز هوم باده اش / نبایدوزان همچو «کاوه درفش»

که ورزیده وُ زنده دل، سرخوشی / تن ِ نیک ِ بالنده را پیشکشی

فریبنده روسپی، زن کم خرد / که کاهنده ی هوم ُ هم هیربد

به ناچیزش انگارم آن خودفریب / که اویست تبهکار ُ اندر نشیب

به پنهان چو پیشکش خورند مردمان / نباشد نه پور ُ نه آتوربان

گسسته وُ پیوسته ام من به پنج / که تا رستخیزم سرای سپنج

به پیوندِ پندار ُ گفتار نیک / به پاکی به کردار ُ فرمان نیک

ز پندار ُ گفتار ُ کردار بد / همانا دروغ ُ ز فرمان بد

گسسته منم تا به «روز ِپسین» / که پیکار دیو ُ خدیو است زمین

به هوم گفت دگرباره زرتشت چنین / خدادادِ خوبان، تو را آفرین

به هوم ها ستایش سراسر درود / به کوه ُ به درّه، کرانه به رود

به هوم های برچیده در هر زمان / که آن را ببستند به تنگی، زنان

بریزم ز سیمین به زرینه تشت / تو را ای همایون نیکو سرشت

مبادا بیفتی ز دستم به خاک / که هستی تو با ارج، هم‌ات رای ِپاک

ز گفتار پاکم به پیروزی ام / پزشکی ُ درمان ُ بهروزی ام

ز دشمن به تن داردم هم درست / ستایش به هوم که مرا چاره جُست

که از او برآید همه سرخوشی / شتابان ُ روشن، سبک درکشی

ستایم سرودی ستاییدنی / هماره به هوم ِ فرادیدنی

که بادا به گیتی به گفتار نرم / فراوانی اش را درودان گرم

که گیتی به آبادی، همپُشت باد / ستایش به هوم ُ زراتشت باد

همان هوم ِ بهنوش ِ پیری زدای / که زرینه برگ است ُ گیتی فزای

{سروده ی امید عطایی فرد}

هیچ نظری موجود نیست: