۱۴۰۳/۰۵/۱۳

هوم یشت؛ یسنای ۱۱

سرایش از: هیربد سوشیانت مزدیسنا


هوم یشت ۳} یسنا؛ هات ۱۱

به نفرین ِمردم هرآنکس که شوم / بنالد چه گاو ُ چه اسپ ُ چه هوم

اگر موبدی اندر آیین ِدین / که خوانی تو «زوت»

 ُ بباشد بدین

که گوشت ِرمه را چو در خانه پخت / خودش یا زن ُ کودکش در نهفت

بخوردند، ندادند به ارزندگان / شکم پروری را نهاده میان

زبان برگشاید به نفرین ِاو / همان گاو ِپاکیزه، پیشبین او:

نیاید ازین پس ز تو کودکی / چو بخشش نکردی ز من اندکی

هماره بمانی به بدنامی ات / بپختی ُ خوردی تو در خامی ات.

دو دیگر که اسپی به نفرین کند / سواری که او را نه بر زین کند:

اگر تو نسازی به آمادگی / مرا بهر ِمیدان ُ تازندگی

به «اسپ‌ریس» نداری به چوگان ُ گام / نباشم تو را بارگی ُ لگام.

به سوم که نفرین کند هوم ِپاک: / ز پَرچین، چو چیدی ُ و کردی به چاک

چکاندی، فشردی ز هر خوشه ام / نخوردی، فکندی به هر گوشه ام

تویی همچو دزدان ارزنده مرگ / بمردم که هستم زداینده مرگ

نگر تا نگردی پدر گر دگر / به بدنامی رانی بمانی اگر

به پیشکش ز گوسپند دهید در جهان / ز آرواره، چشم چپ ُ هم، زبان

هرآنکس رباید ز آیین ِ من / به خانش بزاید به نفرین من

هماورد و دشمن به هر پیشه دان / که «وَرشنَ» و ُ«مورَک»، «دَهَک» خوانی شان

که «دَهّک» چو تلخک به دین اندرست / به نام ُ نشان ِمغان، دشمنست

که «مورَک» همان رهزن ُ کنده چاه / نه چون پهلوان ُ یلان ُ سپاه

که «ورشنَ» چو گرگ است نه چون شیر نر / نه چون برزگر باشدش او هنر

شتابنده پیشکش به پیشگاه ِ هوم / نگردی به بندش چو آن مردِ شوم

که «افراسیاب» خان ِ توران، بنام / گرفتار هوم شد به ایران، کنام

که بودش یکی باره ی آهنین / به یک سوم اندر به ژرف ِزمین

نبودش نبیدَش به فرجام ِ جام‌ / به هوم شد کمین ُ کمندش به کام 

همانگه زراتشت بگفتا سرود / که: بر هوم ِنیکوی مزدا درود

ز ما چون برآید به نیکی، یکی / ز یزدان نباشد به مزد اندکی

که «یک» از من ُ «دَه» ز ایزد، شمار / به مینو، به گیتی، به «روز ِشمار»

تو را هوم ِپاکیزه در پرورش / که پیشکش به پیکر ز بهر خورش

ز تو سرخوش ُ خوبی ُ خرمی / دگر پاکی ُ نیکی ُ مردمی

ببخشا به من بهترین زندگی / که روشن بهشت است به آسودگی

شود ای اهورای مزدا، جهان / چو پاکان، گیاهان ُ آب ِ روان

به کام و به نام تو، فرمانبری / که هم شهریاری ُ هم داوری

شود تا اشا را همی پرتوان / شونده دروغان همی ناتوان

اشا در فراخی ُ بالندگی / دروغان به تنگی ُ درماندگی

در آن آفرینش ز مینوسپند / زدوده ز دودّه ی دیوان، گزند

که دشمن به ناکامی ُ مرده باد / دروغش به دور ُ سرافکنده باد

کنون من زراتشت اسپنتمان / به شهر ُ به کشور، ده ُ خانمان

سراسر برانگیزم آن سروران / اهورایی گشته همه دینوران

به پندار ُ گفتار ُ کردارشان / که کیش زراتشت چو جانانشان

سراینده: امید عطایی فرد

هیچ نظری موجود نیست: