گزارش و سرایش هیربد سوشیانت مزدیسنا
برپایه ی اوستا و دفترهای پهلوی
.
ستایش شهریور
.
ستایش به شهریور، امشاسپند / که خشنودی اش شش نشانه به پند
یکی چونکه بی شه بُود تاج ُ تخت / نه نام ُ نه زین ُ نه افزار ُ رخت
خزانه تهی از همه مال ُ باج / نه لشگر به کار ُ نه دین در رواج
به دوم اگر دین نباشد میان / نباشند به فرمان شاه ُ کیان
به آسیب گردد چو افزار جنگ / سپاهی نه اندر شنید ُ درنگ
نه بخشایشی هم به شایستگان / که گنجینه کاهد ز وابستگان
به سوم به مردم نباشد به یار / به آمرزش ُ رامش، آن شهریار
زِ هر گوشه دشمن، نکوهش به دین / ز گنجش نباشد به کار ُ به زین
سپاهش بگردد ز رزم ُ ز راه / گسسته ز شاه ُ بخواهد به چاه
چهارم نباشد چو افزار جنگ / به شاهی ز دشمن بگردد به رنگ
هراسان ُ ترسان ز تازندگان / به آشوب ُ سستی همه زندگان
به لشگر نباشد همی ساز ُ برگ / که لرزنده کیش است ُ کشور به مرگ
به پنجم چو باشد خزانه تَهی / به شاهی نباشد کیان را مَهی
شکسته به بازار ُ ابزار ُ مال / به دینش به تنگی ُ خواریُ همال
سپاهی به سستی ُ دریوزگی / دهش بهر ِ زور است ُ بدکارگی
ششم چون سپاهی نباشد به کار / چه سودش ز افزار آن کارزار
که خسرو به تنها چه خواهد همی / به کیش ُ به کشور نه هست همدمی
چنین است آیین شهریوران / به شاه ُ کیان ُ جهان-خسروان
دو دیگر به کیش ُ به آیین ُ دین / سه دیگر که بخشندگی بر زمین
چهارم به تیغ ُ به افزار رزم / به پنجم به گنج ُ به مال ُ به بزم
ششم را سپاهی ُ جنگاوران / همایش ز هر شش به هم یاوران
اهورا بدادش به شهریوری / که شاهی به کام ُ به پاسُخوَری
که پوش ُ پناهش به درویش باد / پدافند مرگ ُ تب ُ درد ُ باد
ز بیماری ُ هم ز پوسیدگی / که اهرمن آورده پتیارگی
به گند ُ گزند در تن مردمان / که ناخوش شوند ُ نه درمان همان
بیامد «ثریتا» به شهریوری / به دارو ُ درمان کند یاوری
تو او را «فریدون» فرخ بخوان / پزشکی به برتر به گیتی بِدان
همانا کشاورز ُ هم پیشهور / به خوبی به خشنودی شهرور
خداوند پولاد و آهنگران / چه ارزیز ُ مس را چه تیغ گران
ببایست که ابزار جنگ ُ شکار / به پاکی ُ نیکی بدارند به کار
مبادا به دزدان ُ هم رهزنان / که مردم کـُشند ُ بَبُرّند زِ نان
نه باشد به خشنودی اش شهرور / که افزار ُ آهن به هر کینهور
نگهبان آهن، وَ هَم گوهران / کزیشان بسازند گرز گران
کُلَهخود ُ جوشن، دگر نیزه را / همان تیغ ُ خنجر، هر آویزه را
چو خویشان بباید به دارندگی / ز شهریوران است همه زندگی
از آن گوهرند ُ به افزار ُ چهر / چنانند خدایان خورشید ُ مهر
نبرد خدایان نگر با دروغ / که خواهد زداید زمین را فروغ
چو کیهان همانا بلندآسمان / «اَنَغران» بخوانند مغانه زبان
ز شایسته شهریورست پادشاه / که دل را به داد ُ دهش، شاهراه
که دیرنده، دارنده است دادگر / همان تاج ُ تختش بمانَد مگر
دگر زرّ ُ گوهر ز نیروی اوست / به شاه ُ به درویش باشد چو دوست
خورش بهر درویش در این جهان / گواهش به نیکیست در آن جهان
هماورد اویست چو «ساوول» دیو / که وارونه سازد به مردم، خدیو
بخواهد به بیداد، فرمانروا / شود آز ُ دزدی، در دل روا
که مردم به شاید که افتد به چاه / همان مردمی را چو گم کرده راه
ز شهرور است هم به خویشی ُ رای / که هرآن، به خود آی ُ خود شو خدای
همان آفریناش به هر کار راست / که ارجاش به شایستگی اش رواست
همآواز ِ امشاسِپندان، فراز / بخوانَد همه مردمان را به راز
بزرگ ُ گرامی، همه روشنی / به دین ُ به فرّه، نه اهریمنی
خدایی روایست به «پیمان ِ راست» / که دین را، ز شاهی نه باید بکاست
به کیش است ُ کشور، دو یاریگران / به مردم یکی ویژه در ویژگان
بخواهند خدایان ُخوب-خسروان / که کشور هماره به پاکی، جوان
که آیین ِشاهی چو آیینه است / که تابنده ی دین به هر سینه است
خوش ُ خرم از تخت ِآن خسروان / به پیوند مزدا چو دانشوران
سرانجام ِ هستی به آن رستخیز / که دیوان به ژرف زمین، جست ُ خیز
بنالد زمین همچو میشی ز گرگ / به یاری بیاید خدیو بزرگ
بریزد گدازه به آن گود ُ چاه / نگردد به دیوان، گریزنده راه
چو سنگی شتابان به ژرفای آب / به دوزخ بگردند به سوز ُ به تاب
بپوشد گزرگاه اهرمنان / که شهرورست افسر خسروان
{سراینده: امید عطایی فرد}
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر