گزارش و سرایش: هیربد سوشیانت مزدیسنا
.
.
سروش یشت
(+ هات ۵۶ و ۵۷ یسنا)
.
پرستش به مزدااهورای «رد» / بلندپایه وُ پاک، برتر رسد
شنیده نیایش از آنکس که اوی / نموده به دادار، خود، گوش و روی
همانا که یزدان ِپاکیزه خواه / به ما،هست چو سودآور ُ نیکخواه
بر ایستاده ایم در نخستین منش / نیایش به فرجام نیکوکنش
به اندیشه ی نیک و خوب، سر کنیم / شنیده ز دادار، باور کنیم
شنیده بُوَد این نیایش ز ما / که خواهید روان را به نیکی، شما
ستاینده ایم آبهای بهین / فروهر پاکان، سپهر ُ زمین
زن ُ مردِ نیکو، نیایش کنند / به ارج ِخدایان خوب ُ بلند
که امشاسپندان ز کردار ما / توان ستایش وَ گفتار ما
به مزد ُ به پاداش، ارزنده ایم / به آغاز ُ پایان، تا زنده ایم
ستایش بَرَم بر خجسته سروش / به فرمان یزدان، تن ُ هم دو گوش
نخست آفریده ز مزدااهور / نگهبان شام ُ به هنگام هور
ز یزدان چو آموخت دین بهی / خود آموزگار است ُ با فرّهی
ستاینده ی آفرینندگان / شش امشاسپند ُ دگر «مهر»گان
شنیدار خواهش، نیایش کنان / به پیشکش که «زوهر» است اندر میان
«اَرِشوَنگ»: بانوی نیک ُ بلند / «نَریو سنگ»: نیکو به روی ُ رَوَند
سروش است که گسترد برسم نخست / سه وُ پنج ُ هفت ُ، به نـُه شاخه جُست
بلندا به زانو وَ یا تا کمر / به آیین یزدان، به زیر و زَبِر
خود، اهل ُ به پاکی همی راهبر / بگسترده «بَرَسم» به هر بوم ُ بر
به بالاترین ِ بلندای ِ کوه / به البرز ِ زیبنده ی باشکوه
درخشنده شاخ ُ به نیکی، خدای / چو زرینه چشم ُ به درمان، به جای
پزشکان ِ موبد، بنامند «هوم» / به آرایه وُ زیورش کوه ُ بوم
به نیکی ُ خوبی، به گویندگی / به هوم است پناهنده، سرزندگی
سخنگو به هنگام ُبایستگی / توانا وُ دانا به فرزانگی
شناسای سرشار ُ آراسته / بداده به شاهی، به هر خواسته
رونده به پیش اندرش مانثَرا / که در ریشه وُ شاخه دارد سرا
پرستشگرم پیک یزدان، سروش / نیایشگر ایزد سختکوش
به البرز، کاخش هزار است ستون / چو گوهر، ستاره به آذین، برون
درون، روشن از خود، به بالای کوه / چکادِ چکامه، به دور از گروه
که «اَهّونَوَر» همچو افزار رزم / همان یسن ِهفت «ها» به جشن ُ به بزم
فشانده نیایش: «فشوش مانثَرا» / ستوده به پیروزی در هر سرا
به هموندی اندر گزارشگری / به آگاهی ِ نیک ُ رامشگری
«همیشه سپندان» به یاری اوی / سوی هفت کشور بیاورده روی
که دین را نمایان کنندی جهان / «هوشیدر»، «هوشیدر مه» ُ «سوشیان»
به کیهان که هستی بدارد به راز / به کامه برفته همه سرفراز
اهورای مزدای نیکیسرشت / دگر «بهمن» ناب ُ «اردیبهشت»
دگر «شهرور»، «آرمیتیسپند» / به آبادِ گیتی، پراکنده پند
به «خرداد» ُ دیگر «امرداد»ِ راد / بیاسوده آب، آتش ُ خاک ُ باد
که از پرسش ُ کیش ُ هم داوری / گواهِ اوستا به دینآوری
نخستین سرایشگر ِپنج گاه / که زرتشت خواندی به شام ُ پگاه
سرودان ِزرتشت، نیایش کنم / همه کار نیکو، ستایش کنم
که بود ُ که هست ُ که آیندگان / کنشگر به یزدان، همه بندگان
چو مردم بمرده و ُ رفته به «پل» / به هفت سالیانش بدارند «پُهل»
که پیشکش به خوان خجسته سروش / اوستا و یسنا بیاویزه گوش
به گیتی، شبانه، سروش: پادشا / به پاکی ُ نیکی ُ راه ِ «اشا»
که پاینده ی آفریده، هم اوست / به نیکی نگهدار خوبان ُ دوست
ز بهر همه فرّه وُ رای او / ستایم به نیرو وُ آوای او
به خوبی بروییده پیروزگر / فرادار گیتی ُ بیدارگر
سترگا سرایی پس از آفتاب / زن ُ مردِ درویش، هنگام خواب
پناهنده ی خان ُ مان ِسروش / زداینده ی دیو ِخشم ُ خروش
شکافنده افزار ِرزم است ُ تیغ / بکوبد سر ِ دیو را بی دریغ
به زخمی نهانی که نآید به خون / شکسته شده دیو تشنه به خون
ستاییم سروش برازنده را / که زور ُ دلیری ازو زنده را
که تیز ُ تکاور، ز پیکار دیو / به پیروزی آید به خان ِخدیو
ز امشاسپندان شده انجمن / که یاری ز ما وُ نیایش ز من
پرستنده ی ایزد پهلوان / سروش جوانمرد ُ پاس ِ جهان
جوانان جنگی و جویای نام / چه چالاک ُ چابک، چه چیره به کام
یلان را سروش، برتر ُ بهترست / به فرّ ُ شکوهش همی مهترست
که از خان ُ ده، شهر ُ کشور به دور / چه خشکی ُ تنگی، چه بیداد ُ زور
به هر جا پزیرای پرهیزگار / به نیکی منش، گویش ُ کردگار
بخوانم سروشم به فرخندگی / که رزمد به کاهنده ی زندگی
چه مرد ُچه زن، یا چو دیو دروغ / که گیتی ُ مینو بکرده به یوغ
نگهدار ُ سالارِ هستی ُ هوش / ز دیوان بپاید جهانبان سروش
که مزدا بگفتا زراتشت را / نماز است پناهت، پس و پشت را
به مزدا، بهین است به گیتی، نماز / به رزم دروغان، بباشد نیاز
ببندد همه چشم ُ گوش ُ دهان / همان پا وُ هَم هوش ُ دست بَدان
به ویژه نمازی که یکرنگ ُ پاک / شود جوشن ُ کرده دیوان به خاک
به مانتراسپنتا تو پیروزتر / که دین بهی را برآورده سر
به پندار ُ کردار ُ نیکو زبان / اهورایی مردان ُ مزدا زنان
به خیزابهها وُ به آب سترگ / به ابری شبانگاه که چون تیره گرگ
به گاه گزر کردن از رود ژرف / که کشتی به تیزی برانده شگرف
به بیراهه هایی پُر از رهزنان / به جایی که دیو باشد ُ دشمنان
نه بیند ورا دزد ُ جادو به چشم / دروغ ُ پری ُ همان دیو خشم
نبیند دلآزار، نَه روز ُ نَه شب / ازو دور بادا همی درد ُ تب
چو پاس، گوسپندان، سگ گلهدار / سروش است به پاکان همی خانهدار
که دیوان نگونسار ُ بسته دهان / زدوده ز آزار ُ زخم ُ زبان
خداوند خنجر پس از خواب ِ خور / پرستار مردم پس از خواب ُ خور
نگردیده هرگز به خُفتار خوش / گشوده دو دیده، یل دیوکـُش
ز آغاز مینو، به فرجام کار / که تیره ز اهرمن است روزگار
به دیوان «مازن» کند کارزار / نترسد ز دشمن، کند خوار ُ زار
گریزنده دیوان به بیم ُ به باک / به هر تیرگی در هوا یا به خاک
نه خشنود ُ خرسند از آن پهلوان / که کیهان به پاکی کند پاسبان
به ارتش بباشد همی تهمتن / به تیزی زند دشمنان، تن به تن
ستایش به نیکان هر خان ُ مان / که دوست سروشاند و پاینده جان
به هرشب به گیتی بگردد سه پاس / جداگانه او را بباید سپاس
پدافند مایی تو ایزد سروش / ز نادانی ُ دیو خشم ُ خروش
به گیتی ُ مینو بپایی ز درد / ز مرگ ُ دروغ ُ ز جنگ ُ نبرد
هرآن کس که دشمن بباشد، نه دوست / ستیزنده، آزارگر، کینهجوست
تو ای پیک پیروز یزدان به ما / به تنها پُر از پاسبانی نما
به اسپان همان زورِ فرهیختن / درستی روش را درآمیختن
به گردونه اسپان اویست چهار / سپید و درخشان، همیشه بهار
خودآگاه ُ پاک ُ هویدا، فراز / کزیشان نبینی تو سایه، به راز
زر اندوده نعل است ُ کفشَگ به سُم / همان شاخ زرین ُ پاکیزه دُم
ز اسپان گیتی بسی تندتر / که باد ُ که باران ازو کندتر
از آن ابر که پوشد همی آفتاب / ز پرتاب تیر ُ ز شاهین، شتاب
پس ِ هرچه باشد، از آن بگزرد / گر او پیش باشد، کسی نگزرد
رسیده دو افزار اندر فراز / وزنده به پرواز آن اهل راز
ز بومی که خورشید برآورده سر / به بومی که خورشید فرو برده سر
به هندی زمین ُ همان خاوران / بگیرد، بکوبد به گرز گران
دروغان ُ اهرمن ُ دیو آز / که مردم ازیشان به سوز ُ گداز
چو سوی خراسان بلرزد به گرز / به لرزش بماند از آن فرّ ُ برز
که بر خاوران نیز کوبد همی / نیاسوده از رزم دیوان دمی
بلند است به بالا وُ پیکر، سروش / کمربسته ی کار ُ هم جنب ُ جوش
ز «خونیرث بامی» گشته وزان / که در هفت کشور بباشد میان
ستایم به اینجا وُ آنجا ورا / به بازوی پرزور، ستبر داورا
که تن را به فرمان یزدان بداد / ز «اشتاد»ُ اویست فرمان به داد
به باغ ُ به گلشن اگر جویی اش / به گل خیری سرخ بویی اش
خروس است نمایان ز ایزد سروش / چو دیوان ببیند برآرد خروش
سراینده: امید عطایی فرد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر