۱۳۸۸/۰۹/۲۲

شاه و موبد/2


پژوهش: امید عطایی فرد
جاحظ در كتاب تاج از آزمون شاپور ذوالاكتاف ياد كرده كه براي گزينش «موبدموبدان» يا «قاضي القضات»، فردي را به خوان ناهار دعوت كرد و پس از ديدن شكمبارگي او، منصرف شد و گفت:  نياكان و پادشاهان پيش از ما گفته اند هركس در برابر چشم پادشاهان آزمندي كند، به دارايي رعايا و توده مردم و آنها كه ضعيفترند، آزمندي بيشتري خواهد كرد!
به گزارش ابوريحان بيروني در «آثارالباقيه»، در زمان ساسانيان، در مدخل آتـشكده‌ها تخت كوچكي از زر به نام «دنبكا» مي‌نهادند كه پادشاه بر روي آن مي‌نشست. گويند زماني كه پيروز (پادشاه ساساني) به آتشكده «آذرخوار» رفت، موبدان چنانكه بايد، به او اداي احترام نكردند و در پاسخ به گله‌گزاري پادشاه گفتند: چون ما، در نزد پادشاهي كه از تو بزرگتر است [= يزدان] ايستاده بوديم، اين بود كه شرط ادب را به جا نياورديم.
در دينكرد آمده: بدان كه خدايي (پادشاهي): دين است، و دين: خدايي... دشمنان كيش (زرتشتي) نيز بر اين همراي هستند. براي ايشان، خدايي (پادشاهي) بر پاية دين، و دين بر پاية خدايي گزاشته شده است.
نامة تنسر (وزير اردشير بابكان): عجب مدار از حرص و رغبت من به صلاح دنيا براي استقامت قواعد احكام دين، چه، دين و ملك هر دو به يك شكم زادند.
مينوي خرد: هر كسي بيشتر به آن كيشي گرود و آن را نيك انگارد كه آموزشش در آن بوده است؛ به ويژه آن كيشي نيرومندتر است كه قدرت با آن باشد.
***
از ديرباز ايران داراي يك مركز روحاني به فرمانروايي «مس مغان» بود كه نهاد «واتيكان» و مقام «پاپ» برگرفته از آن است. اين مركز در شهر ري قرار داشت كه نامدار به «ري زرتشتي» بود. در اين شهر ــ كشور ديني، «مس مغان» كه لقب «زرتشت تخمه» داشته، در امور ديني از استقلال كامل برخوردار بود و بسان موازنه‌اي در برابر نهاد پادشاهي به شمار مي‌رفت. نهاد روحانيت نقش قوه قضايي را در برابر قوه مجريه (پادشاه) بازي مي‌كرد و موبدان مانند سرداران، از دخالت در امور سياسي و كشوري همواره نهي مي‌شدند. پيش از اين ديديم كه در جوامع بدوي، فرمانروا مقام روحاني نيز داشت. اما با پيشرفت و گسترش جامعه (كشور)، دينداري و كشورداري از يكديگر جدا و تبديل به شاخه‌هايي تخصصي شدند. از آنجاكه بنياد دين: بر درستي و پاكي، و اساس سياست و جنگ: بر نيرنگ و دروغ بوده است، بنابراين نمي‌توانستند منافع و مصلحت كيش و كشور را هميشه در هم آميزند. از سوي ديگر، اصول سياست نبايد دستاويزي براي سركوب و ستمگري از سوي فرمانروا مي‌گشت. مي‌توان «زرتشت‌ بزرگ» را نخستين كسي دانست كه راهي براي اين چيستان نشان داد و آن، رهبري دوسوية معنوي و مادي بود. «موبد موبدان» رهبري‌ي مينوي و ديني، و «شاه شاهان» رهبري‌ي مادي و كشوري را در دست داشتند. تاريخ نشان داده كه دخالت كاهنان در امور كشور موجب هرج و مرج مي‌گردد. «دياكونوف» در كتاب «تاريخ ماد» درباره گئومات مغ (بردياي دروغين) كه با نيرنگ بر تخت شاهي نشست، مي‌نويسد:
ما نبايد «گئومات مغ» را كمال مطلوب مردم‌دوستي بشماريم. وي البته در ميان عامة خلق متحداني براي خويشتن مي‌جست ولي ماهيت امر در آن زمان، به احتمال، رقابتي بود كه ميان اصناف مختلف كاهنان وجود داشته و سر قدرت سياسي و اقتصادي با يكديگر مبارزه مي‌كردند. از جهت ديگر نيز نبايد غلو كرد و پنداشت كه گئومات پهلواني انقلابي بوده و به خاطر آزادي ماد مبارزه مي‌كرده است. كودتاي گئومات نهضت مردم نبوده؛ تحولي درباري بود.
ع. شهبازي: توضيحات تاريخ هرودوت
سازمان شاهنشاهي ايران هخامنشي بر مبناي تشكيلات سخت نظامي و بهره مندي از مسئوليتهاي‌گران‌پذيرفتن بود؛ يعني اولا هر كسي بـه پـايـه و مقامي مي‌رسيد مي‌بايست در هنگام خطر، سرباز نخستين رده باشد (چهار تن از پسران داريوش بزرگ در جنگهاي ايران و يونان در صفوف اول جنگيده و كشته شدند). و چون به پايه‌اي مي‌رسيد و ثروتي مي‌يافت، آن را در راه خود و خاندان خود و ميهن خود به كار مي‌انداخت. حالا اگر كسي مي‌خواست سازمان سخت نظامي مزبور را از هم بپاشد، لازم بود دو كار بكند: يكي، خدمت نظام را براندازد؛ و ديگري، مسئولان را از كارها بردارد و مال و منالشان را بگيرد و تودة عام را براي فريفتن، از ماليات معاف دارد. اين‌ها همه كار گئومات مغ بود كه مي‌خواست خاندان و سازمان هخامنشي را از هم بپاشد. اينكه برخي از نويسندگان مغرض و كج انديش، وي را قهرمان توده‌ها دانسته‌اند، ناشي از نفهميدن مـدارك تاريخي و عقده‌هاي خاصي است كه در نوشته‌هاي ايشان آشكارا ديده مي‌شود.
***
‌‌تاريخ يك بار ديگر تكرار گرديد و موبدي به نام مزدك براي به چنگ آوردن قدرت، اوباش و فرومايگاني كه در همة انقلابات كور حاضرند و به ويرانگري دست مي‌يازند، را به جان و مال و ناموس مردم انداخت. مزدك عملا شريك قباد در پادشاهي شد و از همين جا تناقض و پارادوكس سياست و روحانيت آغاز گشت. و پژوهشگر چپگرايي چون استاد «مهرداد بهار» در تحليل شخصيت مزدك با اين اشكالات روبرو مي‌شود:
1. مزدك داراي شخصيت دوگانه اشرافي ــ موبدي است. راه داشتن او به دربار و تماس مستقيم با قباد نمي‌توانسته در حد هركسي باشد.
2. او به‌علت عقايد ديني خود كه دنباله عقايد مانوي است، بايد دشمن كشتار بوده باشد. بنابراين مشكل است او رهبري عملي قيامي را در دست داشته باشد كه به كشتار وسيع مالكان مي‌انجامد.
3. ساختمان ديني [جهانبيني الاهي] مزدك نوعي ساختمان اجتماعي و طبقاتي را به ما نشان مي‌دهد. اين امر كه مزدك، در تركيب جهان خدايان خود، ملهم از طبقات اشرافي اجتماع و موقعيت اجتماعي آنان بود، مغاير است با اينكه فرض كنيم او كلا طرفدار يك جامعه اشتراكي است.
4. او مي‌خواهد شاه ــ به تعبير امروزي ــ با انقلابي سفيد حقوق مردم را به دست آنها بسپارد. اين مغاير با هدفهاي انقلابي منسوب به مزدك است.
«مهرداد بهار » پاسخ را در اين مي‌جويد كه مزدك را نه يك انقلابي بلكه مصلحي اجتماعي بايد قلمدادكرد كه مي‌خواست ميان شاه و طبقة حاكم و دهقانان، صلحي پديد آورد و دامان او از آشوبها و شورشها مبراست. اما همانگونه كه پذيرفته، براي اين پاسخ، مدارك قطعي در دست نيست. پس شايد پاسخ درست همان باشد كه «دياكونوف» و «شهبازي» درباره «گئومات مغ» گفته‌اند! مزدك يك دين‌ورز قدرت‌طلب و فريفتار بيش نبود. يادآور مي‌گردد كه اگرچه ساسانيان در برهه‌هايي داراي «دين حكومتي» بودند (كه آن نيز در خدمت آرمانهاي ملي بود)، اما هرگز «حكومت ديني» علم نكردند. كم نيست نشانه‌ها و شواهدي كه سخن از تساهل و مداراي ديني ساسانيان دارند. اگر برخوردهايي با پيروان دينهاي ديگر داشتند، به سبب جاسوسي اين پيروان براي كشورهاي بيگانه بود. جامعه ايراني از شخصيت يكپارچه و همساز «ملي ـ مذهبي» برخوردار بود؛ زيرا هم براي نگاهباني از كيش و آيين خويش، سرمايه‌هاي ملي‌اش را به كار مي‌انداخت و هم در جاي جاي آيين‌نامه‌اش (اوستا) ايران زمين ستاييده و به آباداني‌اش سفارش شده بود.


۱ نظر:

اسپنتمان گفت...

با درود.
جان لاک میگوید: ما هیچگاه نمیتوانیم بپذیریم که سلطه ی پادشاه بر مردمان ناشی از حق پدری باشد مگر آنکه پادشاه نقش موبدی نیز داشته باشد
همهم شهریاری همهم موبدی/
شهریاران نخستین بیشترین شبان های رمه بودند تا شاهان مردمان (جمشید خوب رمه!)
باقر پرهام به اشتباه به این نکته پرداخته و گفته اند که دینیاری جمشید موجبات فروپاشی وی را فراهم آورد
با سپاس