۱۳۸۸/۰۸/۱۲

درفش شاهنامه

الا ای برآورده کاخ بلند
که نامت هماره به دور از گزند
سرایندگان را بزرگ و مهی
که آزاده یی همچو سرو سهی
گزارنده ی کیش و کشور تویی
سخن را شهنشاه و سرور تویی
تو تنها نگهدار این خاک و آب
ز تن ها براندی خموشی و خواب
ز گفتار توفنده ات رستخیز
برآمد بگفتی که: ایران بخیز
ز ترک و ز تازی تو بگشای بند
همی پند بشنو ز پازند و زند
به گیتی یکی باشدت راه و بس
که باشی به میهن تو فریادرس
نوآوازه افکن به هر برزنی
نباشم به آیین اهرمنی
مرا مهر و شادی بود در جهان
همی نام یزدان بود بر زبان
به هور و زراتشت و آذر نماز
چو بسته کمر را به راز و نیاز
نخواهم نه چاه و نه سنگ سیاه
که بردی ز ایران همه آب و جاه
که از خاک ایران برآمد چو داد
به گیتی کسی همچو کورش نزاد
بدانگه که ایران به گرگان کنام
بگشت و نماندی از آن جز به نام
خروشان سروشی برآمد ز توس
نه تیر و نه ژوبین نه آوای کوس
درفشی برآورده بر آسمان
که شهنامه گویند تا جاودان

سوشیانت مزدیسنا
OMIDATAEIFARD.BLOGSPOT.COM


۱ نظر:

داریوش گفت...

سلام وبلاگ جالبی داری موفق باشی
http://ariobarzan9.mihanblog.com/