بنام خداوند جان و خرد
خبرنگار امرداد – اسفنديار كياني: «فردوسي نخواست همانند بسياري از چكامهسرايان سخنفروش روزگارش، زندگي را به آسودگي و تنآسايي بگذراند. او انسان آزادهاي بود كه به يادگارهاي پيشينيان ارج ميگذارد و داستانهاي ملي ايران را تاريخ و به دور از افسانه و دروغ ميدانست كه بايد گردآوري شود.»
اميد عطاييفرد، پژوهشگر و شاهنامهشناس، در آيين شاهنامه خواني، افزون بر آنچه از سخنان او بازگو شد، به گوشههايي از ارزشهاي تاريخي حماسهي ايران اشاره كرد و گفت: «فردوسي در ديباچهي شاهنامه ميگويد كه كتاب او افسانه و خيالپردازي نيست. آنجايي هم كه به ظاهر داستانگونه و افسانهوار است، ميتوان با رمزگشايي و شناخت رازهايش به حقيقت آن پي برد. بهراستي هم شاهنامه، تاريخ نياكان و سرگذشت مردم ماست كه سرشار از نمادپردازي و استعاره و قصههاي سمبوليك است.»
به باور عطاييفرد، در زمانهي فردوسي آنچه ايراني را تهديد ميكرد از ياد بردن پيشينهي تاريخياش بود. ايرانيان بر اثر رويدادهاي سهمگين، در آستانهي فراموشي حافظهي تاريخي خود بودند. از همينرو اسپهبدان و فرزانگان ايراني كه توانايي خواندن متنهاي پهلوي را داشتند، براي گردآوري تاريخ ايران و روايتهاي ملي به تلاش و تكاپو برخاستند. اما اين كار دشواريهايي داشت و با سياست دستگاه عباسي سازگار نبود. خلافت عباسي ايراني را مردماني فرومايه و دستآموز ميخواست كه هويتش را از ياد برده است. پس بسياراني جان بر سر گردآوري شاهنامه گذاشتند. همانند دقيقي كه دليرانه به نظم شاهنامه پرداخت اما او را كشتند و كتابش ناسروده برجايماند.»
عطاييفرد به تلاش فردوسي براي فراهم آوردن داستانهاي ملي ايران اشاره كرد و گفت: «فردوسي براي يافتن شاهنامهي دقيقي و سرچشمههاي(:منابع) ديگر، جستجوي توانفرسايي انجام داد و با رنج و بردباري سرانجام توانست كتابهاي مورد نيازش را بيابد و سرودن شاهنامه را آغاز كند. اما همواره از اين هراسان بود كه پيش از به پايان بردن شاهنامه به سرنوشت دقيقي دچار شود و اين نامه ناتمام بماند. او دهقانزادهاي بود با اندوختهاي اندك. همان دارايي و اندوخته را هم بر سر شاهنامه گذاشت چرا كه پادشاهان و اميران روزگارش خريدار شاهنامهي او نبودند و شاعراني را بال و پر ميدادند كه چاپلوس و ستايشگر باشند.»
به گفتهي عطاييفرد ، فردوسي در ديباچهي كتابش از متنهاي پهلوي و دانشهاي كهن ايراني بهره ميبرد تا داستان آفرينش جهان و آدمي را بر پايهي باور ايراني بازگو كند. او اين را با حكمت و فلسفه ميآميزد و بنيانهاي فكري شاهنامه را ميسازد.
عطاييفرد در پايان گفت: «خرد فردوسي، خرد گرانمايهاي است كه راهگشاي ما براي انديشيدن و پيش رفتن است. اگر به پند خردوار او گوش فرادهيم، همواره در اوج خواهيم بود. شاهنامه به ما ميآموزد كه چگونه به خودآگاهي دست يابيم و خردمند و انديشهورز باشيم.»
سخنران ديگر اين نشست كه پسين آدينه، 6 شهريورماه در سفرهخانهي بيبيخاتون برگزار شد، «شهرستاني» بود. او در آغاز به پردازندگان شاهنامههاي پيش از فردوسي اشاره كرد و گفت: «بايد نخست از روزبه پسر دادبه ياد كرد كه در تاريخ او را به نام «ابن مقفع» ميشناسند. او در سال 145 مهي(:قمري)، خداينامك را از متنهاي پهلوي به تازي برگرداند و بدينگونه زندگي نامهي شاهان و تاريخ ايران را از خطر نابودي نجات داد اما اين كار خشم خلفاي اموي را برانگيخت. آنها دستور دادند تا پارههاي بدن روزبه را جدا كنند و در برابر چشمان ديگران به درون آتش بيافكنند.»
وي گفت: «پس از آن، شاهنامههاي ديگري به نگارش درآمد. همانند شاهنامهي مسعودي مروزي، شاهنامهي ابومنصوري و شاهنامهي ابوعلي بلخي و نيز گشتاسبنامهي دقيقي توسي كه با مرگ نابهنگام او هرگز به پايان نرسيد و انجام آن بر دوش فردوسي نهاده شد تا سي سال رنج برد و تلاش كند و كتابي بيمانند براي آيندگان برجاي گذارد.»
شهرستاني در پايان گفت: «در جايجاي شاهنامه از مرز و بوم ايران سخن گفته ميشود، از پارس و خوزستان تا مازندران و سيستان و آذرآبادگان، از آيينها و جشنها، از اندوهها و شاديها ي ايرانيان، از پيروزيها و شكستهاي آنان و از فراز و نشيب تاريخ ايران. پس نميتوان اين كتاب را افسانه و دروغ دانست. شاهنامه تاريخ راستين ماست.»
+ نوشته شده توسط امرداد در شنبه 1388/06/07 و ساعت 10:55
http://amordad6485.blogfa.com/post-2684.aspx
خبرنگار امرداد – اسفنديار كياني: «فردوسي نخواست همانند بسياري از چكامهسرايان سخنفروش روزگارش، زندگي را به آسودگي و تنآسايي بگذراند. او انسان آزادهاي بود كه به يادگارهاي پيشينيان ارج ميگذارد و داستانهاي ملي ايران را تاريخ و به دور از افسانه و دروغ ميدانست كه بايد گردآوري شود.»
اميد عطاييفرد، پژوهشگر و شاهنامهشناس، در آيين شاهنامه خواني، افزون بر آنچه از سخنان او بازگو شد، به گوشههايي از ارزشهاي تاريخي حماسهي ايران اشاره كرد و گفت: «فردوسي در ديباچهي شاهنامه ميگويد كه كتاب او افسانه و خيالپردازي نيست. آنجايي هم كه به ظاهر داستانگونه و افسانهوار است، ميتوان با رمزگشايي و شناخت رازهايش به حقيقت آن پي برد. بهراستي هم شاهنامه، تاريخ نياكان و سرگذشت مردم ماست كه سرشار از نمادپردازي و استعاره و قصههاي سمبوليك است.»
به باور عطاييفرد، در زمانهي فردوسي آنچه ايراني را تهديد ميكرد از ياد بردن پيشينهي تاريخياش بود. ايرانيان بر اثر رويدادهاي سهمگين، در آستانهي فراموشي حافظهي تاريخي خود بودند. از همينرو اسپهبدان و فرزانگان ايراني كه توانايي خواندن متنهاي پهلوي را داشتند، براي گردآوري تاريخ ايران و روايتهاي ملي به تلاش و تكاپو برخاستند. اما اين كار دشواريهايي داشت و با سياست دستگاه عباسي سازگار نبود. خلافت عباسي ايراني را مردماني فرومايه و دستآموز ميخواست كه هويتش را از ياد برده است. پس بسياراني جان بر سر گردآوري شاهنامه گذاشتند. همانند دقيقي كه دليرانه به نظم شاهنامه پرداخت اما او را كشتند و كتابش ناسروده برجايماند.»
عطاييفرد به تلاش فردوسي براي فراهم آوردن داستانهاي ملي ايران اشاره كرد و گفت: «فردوسي براي يافتن شاهنامهي دقيقي و سرچشمههاي(:منابع) ديگر، جستجوي توانفرسايي انجام داد و با رنج و بردباري سرانجام توانست كتابهاي مورد نيازش را بيابد و سرودن شاهنامه را آغاز كند. اما همواره از اين هراسان بود كه پيش از به پايان بردن شاهنامه به سرنوشت دقيقي دچار شود و اين نامه ناتمام بماند. او دهقانزادهاي بود با اندوختهاي اندك. همان دارايي و اندوخته را هم بر سر شاهنامه گذاشت چرا كه پادشاهان و اميران روزگارش خريدار شاهنامهي او نبودند و شاعراني را بال و پر ميدادند كه چاپلوس و ستايشگر باشند.»
به گفتهي عطاييفرد ، فردوسي در ديباچهي كتابش از متنهاي پهلوي و دانشهاي كهن ايراني بهره ميبرد تا داستان آفرينش جهان و آدمي را بر پايهي باور ايراني بازگو كند. او اين را با حكمت و فلسفه ميآميزد و بنيانهاي فكري شاهنامه را ميسازد.
عطاييفرد در پايان گفت: «خرد فردوسي، خرد گرانمايهاي است كه راهگشاي ما براي انديشيدن و پيش رفتن است. اگر به پند خردوار او گوش فرادهيم، همواره در اوج خواهيم بود. شاهنامه به ما ميآموزد كه چگونه به خودآگاهي دست يابيم و خردمند و انديشهورز باشيم.»
سخنران ديگر اين نشست كه پسين آدينه، 6 شهريورماه در سفرهخانهي بيبيخاتون برگزار شد، «شهرستاني» بود. او در آغاز به پردازندگان شاهنامههاي پيش از فردوسي اشاره كرد و گفت: «بايد نخست از روزبه پسر دادبه ياد كرد كه در تاريخ او را به نام «ابن مقفع» ميشناسند. او در سال 145 مهي(:قمري)، خداينامك را از متنهاي پهلوي به تازي برگرداند و بدينگونه زندگي نامهي شاهان و تاريخ ايران را از خطر نابودي نجات داد اما اين كار خشم خلفاي اموي را برانگيخت. آنها دستور دادند تا پارههاي بدن روزبه را جدا كنند و در برابر چشمان ديگران به درون آتش بيافكنند.»
وي گفت: «پس از آن، شاهنامههاي ديگري به نگارش درآمد. همانند شاهنامهي مسعودي مروزي، شاهنامهي ابومنصوري و شاهنامهي ابوعلي بلخي و نيز گشتاسبنامهي دقيقي توسي كه با مرگ نابهنگام او هرگز به پايان نرسيد و انجام آن بر دوش فردوسي نهاده شد تا سي سال رنج برد و تلاش كند و كتابي بيمانند براي آيندگان برجاي گذارد.»
شهرستاني در پايان گفت: «در جايجاي شاهنامه از مرز و بوم ايران سخن گفته ميشود، از پارس و خوزستان تا مازندران و سيستان و آذرآبادگان، از آيينها و جشنها، از اندوهها و شاديها ي ايرانيان، از پيروزيها و شكستهاي آنان و از فراز و نشيب تاريخ ايران. پس نميتوان اين كتاب را افسانه و دروغ دانست. شاهنامه تاريخ راستين ماست.»
+ نوشته شده توسط امرداد در شنبه 1388/06/07 و ساعت 10:55
http://amordad6485.blogfa.com/post-2684.aspx
۱ نظر:
درود
درود به مردی که نگاه و قلمش انگار از دل آتش بیرون آمده
همان آتشی که در گذشته به ما گرما و روشنی می بخشید.
پاینده باشی ... چشم براه آتش نوشته های دیگر شما ... درود
ارسال یک نظر