{م.ص. نظمی افشار}
صدف
در قبور انسانهاي اوليهاي كه در كف غارهاي باستاني دفن شدهاند آثار و علائمي از اعتقادات مذهبي ايشان مشاهده شده است. در كنار اجسادي كه در غارهاي Spy دفن شدهاند اثاثيه و لوازم زندگي وجود داشته. مدفونان اين غار باستاني داراي زينت و جواهرات بوده و از كمر به پايين آنها در پارچة كتاني كه روي آن صدف دوخته بودند. پوشيده شده بوده است. كلة مردهها را روي بالشي از خاكِ رس قرار داده و پاهاي ايشان به سمت مغرب (غروبگاه خورشيد) قرار گرفته است. در كنار مرده يك سنگ چخماق (براي روشن كردن آتش) يك آيينة سنگي و يك چوب دست براي مسافرت گذاشته شده است. (مذاهب بزرگ - اژرتر، ص 7).در ايران آثار و بقاياي فراواني از زندگي بشر اوليه كشف شده است. اين آثار نشان ميدهد كه ساكنان غارنشين فلات ايران از عصر حجر داراي زندگي اجتماعي بودهاند و مستقيما از اجداد نئاندرتال خود در همين فلات تكامل يافتهاند. در تپهها و غارهاي باستاني ايران مقادير زيادي صدف كشف شده كه نشان ميدهد ايرانيان باستان از صدف به منظور تزيين و شايد هم مراسم مذهبي استفاده ميكردند از جمله: تپة سنگ چخماق شاهرود در هشت كيلومتري شمال اين شهر واقع است. هيئت حفاري باستانشناسي تپة سنگ چخماق به سرپرستي پروفسور ماسودا از باستانشناسان ژاپني در سالهاي 1971 و 1973 و 1975 عمليات كاوش را در اين محل انجام دادهاند در نتيجه آثار انسان اوليه مربوط به دورههاي نئوليتيك و كالكوليتيك در اين محل كشف شده است. انواع ابزار آلات مانند تبرهاي سنگي، ابزار استخواني، پيكرههاي گلي و صدف در اين تپه كشف شده است. در نزديك تپة سنگچخماق تپه ديگري قرار دارد كه بنام خوريان شناسايي شده است. اين تپه در ده كيلومتري شمالشرقي شاهرود واقع است. در اين محل علاوه بر اشيای سنگي و ابزار استخواني يك ظرف سفالي منقوش نيز كشف شده. شيوة مردگان و استفاده از پوشش گل اخري در اين محل شباهت كامل به كشفيات تپه سيلك كاشان و تپة زاغة قزوين دارد. در تپة خوريان صدفهاي تزييني دريايي كشف شده است كه به صورت گوشواره مورد استفاده داشته است. قدمت اين آثار هزارة پنجم پيش از ميلاد يعني هفت هزار سال پيش است.(فرهنگ مردم شاهرود. ص 18 و 19)
(غزل شمارة 108)
گوهري را كه به بر داشت صدف در همه عمر/طلب از گمشدگان لبِ دريا ميكرد
به نظر ميرسد كه منظور از صدف همان تنِ خاكي و پيكر و جسم بي روح انسان باشد كه گوهر روحِ اهورايي در آن زنداني است و براي آنكه خود را نشان بدهد بايد از بند و زندان صدف جسم رهايي يابد. هنگامي كه خليفه امين در سال 198 قمري (813 ميلادي) در بغداد به وسيلة طاهر پوشنگي محاصره شد، پنج هزار عيار بغدادي با تنهاي برهنه در حاليكه زنگها و صدفها در گردن و فلاخن و سنگ در دست داشتند با لشكريان مخالف به جنگ برخاستند.
(غزل شمارة 232)
زمانِ خوشدلي درياب و دُرياب/كه دائم در صدف گوهر نباشد
خاقاني شرواني سروده است:
باز از تفِ زرين صدف، شد آبِ دريا ريخته/ابر نهنگ آسا ز كف، لؤلؤيِ لالا ريخته
و باز ميفرمايد:
اي گلبنِ ناديده دي، اصلِ تو چه؟ وصلِ تو كي؟
با بويِ مشك و رنگِ مي، از گلستانِ كيستي؟
اي از بتان دلخواه تو، در حسن شاهنشاه تو
ما را بگو اي ماه تو، كز آسمانِ كيستي
بگشا صدف يعني دهن، بفشان گهر يعني سخن
پنهان مكن يعني ز من، تا عشقدانِ كيستي
گوهر
(غزل شمارة 54)آن شد كه بار منتِ ملاح بُردمي/گوهر چو دست داد به دريا چه حاجت است
(غزل شمارة 116)
گوهرِ پاكِ تو از مدحتِ ما مستغني است/فكرِ مشاطه چه با حسنِ خداداد كند
(غزل شمارة 150)
چو عاشق ميشدم گفتم كه بردم گوهرِ مقصود
ندانستم كه اين درياچه موجِ خون فشان دارد
(غزل شمارة 179)
گر جان بدهد سنگِ سيه لعل نگردد/با طينتِ اصلي چه كند، بد گهر افتاد
اقبال لاهوري سروده است:
دشنه زن در پيكرِ اين كائنات/در شكم دارد گهر چون سومنات
(غزل شمارة 221)
گرية شام و سحر، شكر كه ضايع نگشت/قطرة بارانِ ما، گوهرِ يكدانه شد
(غزل شمارة 228)
گوهر پاك ببايد كه شود قابلِ فيض/ورنه هر سنگ و گلي لؤلؤ و مرجان نشود
اسم اعظم بكندكارخود اي دل خوش باش/كه به تلبيس و حيل ديو مسلمان نشود
خاقاني شرواني سروده است:
لعلت به شكر خنده، بر كارِ كسي خندد/كو وقتِ نثارِ تو، بر تو شكر افشاند
شو آينه حاضركن، درخنده ببين آن لب/گر ديده نهاي هرگزكآتش گهرافشاند
(غزل شمارة 235)
عاشقان زمرة ارباب امانت باشند/لاجرم چشمِ گُهر بار همان است كه بود
طالب لعل وگهر نيست وگرنه خورشيد/همچنان در عمل معدن و كان است كه بود
(غزل شمارة 236)
ياد باد آنكه به اصلاح شما ميشد راست/نظم هر گوهر ناسفته كه حافظ را بود
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر