{م.ص. نظمی افشار}
شراب، مي، باده (پ)منوچهري دامغاني شاعر دربار سلطان محمود و سلطان مسعود غزنوي (اواخر قرن چهارم و اوايل قرن پنجم قمري) در يكي از سرودههاي خود، رسيدن ماه مهر، چيدن انگور و انداختن شراب را به تصوير كشيده است:
باز دگر باره مهر ماه درآمد/ جشن فريدون آبتين به بر آمد
عمر خوش دختران رز به سر آمد/كشتنيان را سياستي دگر آمد
دهقان در بوستان همي سحر آمد/تا ببرد جانشان بناخن و چنگال
مهر ماه از راه رسيده است. جشن مهرگان است (روزي كه فريدون بر ضحاك غلبه كرده است) انگورها در تاكستان رسيده و آمادة كنده شدن هستند. كشتبان قصد كندن آنها را دارد. لذا صبح زود به تاكستان ميرود تا به كندن انگورها بپردازد.
دختركان سياه زنگي زاده/ بس به وضيع و شريف روي گشاده
مادركانشان به دايه هيچ نداده/وز در گهواره شان برون ننهاده
بر سر گهوارشان بروي فتاده/مروحة سبز در دو دست همه سال
شاعر انگور سياه را به دختران سياه پوست تشبيه كرده است. دختراني كه حجاب ندارند و موهاي پريشانشان در منظر ديد است. شاخههاي انگور كه برگ آنها ريخته موهاي پريشان دخترانيست كه مادرشان به دايه پول نداده و در نتيجه موهايشان شانهكرده نيست و پريشان و بهم ريخته است. (مرحوه = بادبزن= كنايه از برگ انگور است) مانند دختر بچههايي كه از گهواره بيرون افتاده و صورتشان بروي زمين قرار گرفته و موهاي پريشانشان بر روي زمين پخش است.
دختركان بيست بيست خفته بهر سو/پهلو بنهاده بيست بيست به پهلو
گيسو در بسته بيست بيست به گيسو/ گيسوشان سبز و گيسو از بر زانو
هر يكي از ساعدين مادر و بازو/خويشتن آويخته به اكحل و قيفال
تاكستاني را تصور كنيد كه به قطعاتي تقسيم شده كه هر قطعه داراي بيست درخت انگور است. اين انگورها بر داربستهايي كشيده شدهاند و شاخة اصلي تاك چون مادري ميماند كه شاخههايش از رگهاي اين مادر تغذيه ميكنند (اكحل و قيفال = دو رشته از رگهاي اصلي) دست و بازو هستند.
شير دهدشان بپاي مادر آژير/كودك ديدي كجا بپاي خورد شير
مادرشان سر سپيد و جمله شده پير/و ايشان پستان او گرفته به زنجير
دهقان روزي ز در درآيد شبگير/گويد كاي دختران گُربز محتال
شاخهاصلي تاك چون مادري به شاخههايش شير ميدهد(آژير = محتاط، هوشمند). شاخههاي تاك كه بر داربست قرار دارند مانند كودكاني ميمانند كه ايستاده از مادرانشان شير ميخورند. شاخة اصلي تاك كه پيچ خورده و چروكيده است مانند صورت زن پيري است كه فرزندانش به او چسبيده و دست از شير خوردن بر نميدارند. دهقان به اين فرزندان سمج ميگويد كه اي دختران حيله گر.(گُربز و محتال:حيله گر)
مادرتان پير گشت و پشت بخَم كرد موي سر او سپيد گشت و رخش زرد
تا كي از اين گنده پير شير توان خَورد سرد بود لامحاله هر چه بود سرد
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد/گر سرتان نگسلم ز دوش بكوپال
دهقان به دختران انگور ميگويد كه مادرتان پير شده و برگهايش زرد شده. تا كي ميخواهيد شيرة جان او را بمكيد. من مسلمان و جوانمرد نيستم اگر سرتان را از تن جدا نكنم.
آنگه رزبانش را بخواند دهقان/ دو پسر خويش را و دو پسِ رزبان
هر يك داسي بياورند يتيمان / برده بآتش درون و كرده بسوهان
حنجره و حلقشان ببرند آسان/نادره باشد گلو بريدن اطفال
دهقان باغبانش را فراميخواند و به دو پسر او و دو پسر خودش دستور ميدهد كه انگورها را بچينند. پسرها داس هايشان را در آتش گذاشته تيز ميكنند و به چيدن انگورها ميپردازند.
نادرهتر اينكه طفلكان نخروشند/خون ز گلو بر نياورند و نجوشند
با آن كشندگان سختكوش نكوشند/پس به كواره فرو نهند و بپوشند
در طمع آنكه كشته را بفروشـند/اينت عجايب حديث و اينت عجب حال
انگورهايي كه از شاخه جدا ميشوند، در مقابل چيده شدن مقاومتي نشان نميدهند خوني هم از آنها ريخته نميشود. انگورها را در كواره(سبد) قرار ميدهند و روي سبدها را ميپوشانند.
آنكه آرند كشته را به كواره/ بر سرش بازارشان نهند به زاره
آيد بر كشتگان هزار نظاره/ پره كشند و بايستند كناره
نه به قصاصش كنند خلق اشاره/ نه بِدِيَت پادشه بخواهد ازو مال
آنگاه انگورها را در سبد به بازار حمل ميكنند و در معرض فروش قرار ميدهند. كسي از بابت كشتن دختران رز طالب قصاص نميشود و پادشاه نيز طلب ديه نميكند.
بلكه بخرند كشته را ز كشنده/گه به درشتي و گه بخواهش و خنده
اي عجبي تا بوند ايشان زنده/نايدشان مشتري تمام و بسنده
راست چو كشته شوند و زار فكنده/آيدشان مشتري و آيد دلال
تا وقتي كه انگورها در باغ بوده و زنده بودند مشتري نداشتند. ليكن بعد از مرگ مشتري براي آنها پيدا شده است.
زود بخرندشان ز حال نگشته/هرگز كه خريده بود دختر كشته
كشته و بر كشته چند روز گذشته/در كفني هيچ كشته را ننبشته
روز دگر آنگهي به ناوه و پشته/در بن چرخشتشان بمالد حمال
انگورها را تا قبل از اينكه پوسيده شوند ميخرند و به حمالها ميسپرند. اينها كشتگاني هستند كه چند روز از مرگشان ميگذرد و كسي آنها را در كفن نپيچيده.
باز لگد كوبشان كنند هميدون/پوست كنند از تن يكايك بيرون
بر سرشان بر نهند و پشت و ستيخون/سخت گران سنگي از هزار من افزون
تا برود قطره قطره از تنشان خون/پس فكند خونشان بخم در قتال
انگورها را به منظور گرفتن شراب لگدكوب ميكنند، به صورتي كه پوست انگورها از گوشتشان جدا شود. لگد كنندگان سنگي گران بر پشت و استخوانشان قرار ميدهند تا انگورها بهتر له شوند. آنگاه شيرة به دست آمده را داخل خم ميريزند.
چون به خم اندر ز زخم او بخروشد/تير زند بي كمان و سخت بگوشد
مرد سر خمش استوار بپوشد /تا بچگان از ميان خم بنجوشد
آيد هر ساعتي و پس بنيوشد/تا شنود هيچ قيل و تا شنود قال
شيرة انگور در داخل خم به جوش آمده و حبابهايي در آن ديده ميشود. شراب ساز در كوزه را ميپوشاند و مرتب به آن سر ميزند تا جوشش آن تمام شود.
چون بنشيند به مي معنبر جوشه/گويد كايدون نماند جاي انوشه
در فكند سرخ مُل به َرطلٍِ دو گوشه/روشن گردد جهان ز گوشه بگوشه
گويد كاين مي مرا نگردد نوشه/تا نخورم ياد شهريار عدو مال
چون شيرة انگور تبديل به شراب ميشود، ميگويد كه جاي صبر كردن نيست، شراب را داخل ظرف مخصوص ميريزد تا اينكه رنگ كدر آن شفاف شود. آنگاه ميگويد كه اين شراب نوش من نخواهد شد مگر اينكه به ياد شهريار خورده شود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر