۱۳۸۸/۰۴/۲۳

ایران. اسلام. عرب (۱۲)


غنایم عرب(۱)
هرگاه قوم عرب بر کشورهایی دست یابد، به سرعت آن ممالک رو به ویرانی میروند. [مقدمه ابن خلدون، عنوان فصل بیست و ششم]
آیا پس از فوت رسول اسلام اعراب همانند او رفتار کردند؟ رویه او در نامه اش به مردم زرتشتی بحرین اینگونه بود: <اگر شما نماز بگزارید و زکات بدهید و نیکخواه خدا و رسول او باشید و یکدهم محصول خرما و یک بیستم غلات خود را بپردازید و فرزندان خود را به مجوسیت بار نیاورید، از آنچه بر آن اسلام آوردید برخوردار خواهید بود؛ جز آنکه آتشکده از آن خدا و رسول اوست. و اگر اینها را نپزیرید جزیه بر شما خواهد بود>. به گفته بلاذری نخستین و بزرگترین مال ایرانیان از بحرین به مدینه رسید و مبلغ آن هشتادهزار درهم بود که بخشی از آن را رسول به عمویش عباس بخشید. [فتوح البلدان]
اینک ببینیم نسل بعدی چه کرد؟ <خالد بن ولید بیامد و عراق را فتح کرد و گنجهای ملوک عجم را که از چهارهزار سال بازنهاده بودند همه برداشت و آنچه نصیب عمر آمد به مدینه فرستاد>. [تاریخ گردیزی] وقتی غنائم ایران را نزد عمر آوردند، بارها را گشود و چون چشمانش به آنهمه گوهر و مروارید و زر و سیم افتاد که هرگز ندیده بود، به گریه افتاد. عبدالرحمن بن عوف به او گفت: <جای شکر است! چرا گریه می کنی؟> گفت: <آری ولی خداوند اینهمه ثروت را به مردمی نداد مگر آنکه دشمنی و کینه را میانشان افکنده باشد>.
به نوشته ابن خلدون پس از کشته شدن جالینوس سردار ایرانی در قادسیه به دست زهره بن حویه، وی سلاحها و اموال و جامه های جالینوس را که بهای آنها هفتادوپنجهزار قطعه زر بود ربود. اما سعدوقاص اموال را بازپس گرفت و گفت که چرا وی خودسرانه این کار را کرد. عمر در نامه اش به سعد گفت که نباید دل زهره را میشکست زیرا او وظیفه اش را انجام داده است. برای عربها گرده های نان نازک شفافی آوردند و آنها گمان میکردند این گرده ها نامه هایی است. و در گنجینه های خسرو به کافور دست یافتند و آنها را به جای نمک به کار بردند و نمونه اینگونه حکایات فراوانست>.
به موجب روايتی ، ضرار بن الخطاب كه درفش کاویان را به دست آورده بود آن را به سی هزار دينار فروخت، در صورتي كه بهای واقعی گوهرهای آن به يكصد و بيست هزار دينار سر میزد.

۱ نظر:

اسپنتمان گفت...

با درود بر استاد.
رفتار بلیهانه این قوم برتر که برتریشان هیچگاه از میدان شترسواری فراتر نرفت مایه ی شگفتی همگان گردیده: گویند عربی زری گرانبها یافت، آن را به هزار درم فروخت، گفتند ارزان فروختی، گفت به خدا اگر دانستمی بیش از هزار عددی هست به آن فروختمی. عربی دیگر مقداری کافور یافت به گمان آن که نمک است آن را در غذا ریخت تا تلخ شد...
(برگرفته از کتاب دو قرن سکوت)
استاد گرامی آیا به دیده می آید سلمان فارسی مغی میترایی بوده که به دنبال اختلاف آیینی با مزداپرستان در پی اسکندری دیگر میبوده تا بار دیگر پس از هخامنشیان قدرت را به مهرپریستاران بازگرداند؟