۱۳۸۷/۰۵/۲۴

بازگشت شاه


نوشتاری از: اردشیر زاهدی
در اين هنگام كه مناسبات بين ايران و امريكا يك بار ديگر به طور علني مورد بحث قرار گرفته ، اهميت دارد كه دو طرف پرتويي روشن به افسانه پردازي ها و توهمات بي پايه كه ايجاد سوءتفاهمات بين دو كشور كرده است ، بيفكنند. يكي از اين افسانه پردازي ها و توهمات بي پايه ، اين ادعاي عاملان آژانس اطلاعات امريكا CIA است مبني بر اينكه آنها براي نجات پيدا كردن از دكتر محمد مصدق نخست وزير وقت ايران، توطئه اي در اگُست 1953 ترتيب دادند و پدر من ، ژنرال فضل الله زاهدي را با ياري شاه به جاي او به قدرت رساندند. اين جريان ، به نوشتارهاي تاريخي دو ملت نيز راه يافته است. البته ، پيروزي هزار پدر دارد در حالي كه شكست يتيم است. چنانچه كوشش هاي اگست 1953 براي بركناري مصدق با شكست روبه رو شده بود ، قهرماناني در CIA وجود نداشتند كه مدعي شوند كه اين شكست به حساب آنان گذاشته شود. مدارك فراوان وجود دارد ، از جمله اسناد و مدارك رسمي ايران و امريكا و شهادت افرادي كه در آن رويداد نقش ساز بودند كه خط بطلان بر ادعاي عاملان CIA در اين زمينه مي كشد. آنچه در اگست 1953 روي داد به طور خلاصه از اين قرار است :
در آن هنگام ، ساختار سياسي جامعه ي ايران به هواداران و مخالفان مصدق تقسيم شده بود. مخالفان به شاه به عنوان يك نقطه ي اتكا نگاه ميكردند. پدر من كه در دولت مصدق وزارت كشور را به عهده داشت ، از او بريده و خود را به عنوان رهبر گروه مخالف مصدق نشان داده بود. به اين خاطر ، شاه از سوي بسياري از مراكز قدرتمند و شخصيت هاي داخل ايران تحت فشار قرار گرفته بود كه مصدق را بركنار سازد و پدر مرا به عنوان نخست وزير جديد برگزيند. مصدق پدرم را به عنوان مخالف اصلي خود در آن هنگام تشخيص داده بود و از هيچ اقدامي براي شكست دادن او فروگذاري نمي كرد. بسياري از همكاران پيشين مصدق ، از جمله چهره  هاي شناخته شده اي مانند حسين مكي و مظفر بقايي او را طرد كرده بودند. مصدق مورد مخالفت احزابي قرار گرفته بود كه ستون فقرات حمايتگر او در سال 1951 به شمار مي رفتند. پيشوايان مذهبي برجسته ي شيعه از جمله آيت الله ها: بروجردي ، حكيم ، شهرستاني و كاشاني به شدت با مصدق مخالفت ميكردند و خواستار بركناري او از جانب شاه بودند. همه ي آنان با پدر من تماس داشتند و شاه را در مبارزه عليه مصدق حمايت ميكردند.
حسن حائري زاده يكي از ليدرهاي مجلس شوراي ملي ، كه از پروپاقرص ترين طرفداران مصدق تا آن زمان به شمار ميرفت ، حتا تلگرامي براي دبيركل سازمان ملل مخابره كرد و خواستار كمك اين مرجع بين المللي در برابر حكومت مصدق شد كه روز به روز به استبداد بيشتر مي گراييد. شاه پيش از آن ، در سال 1952 ، با مصدق برخورد داشت و « دكتر » را وادار به استعفا از نخست وزيري كرده بود. اما در آن هنگام ، سياست هاي خياباني عليه شاه شده بود و او ناگزير شد كه مجددن مصدق را به مقام خود بگمارد. در اگُست 1953 روند اوضاع عليه مصدق شده بود. مصدق با انحلال مجلس كه زير نظر خود او انتخاباتش برگزار شده بود ، موقعيت خود را متزلزل كرده بود. بقيه ي ماجرا را تاريخ به خوبي گوياست. كاملن امكان دارد كه در آن هنگام CIA و همگام انگليسي او در تهران سرگرم اعمال كلك هاي ناپسند معمول بين آنها مي بودند. تهران به صورت يكي از داغ ترين صحنه هاي جنگ سرد درآمده بود. شوروي حضور چشمگيري از طريق حزب كمونيست توده و چندين سازمان وابسته به آن با در اختيار داشتن چهار روزنامه داشت. كمونيست ها در نيروهاي مسلح و پليس رخنه كرده بودند و 70 نفر از افسران و درجه داران را به جرگة خود در آورده بودند. مسلم است كه سقوط مصدق معلول ترفندي نبود كه احتمالا امكان دارد CIA به آن دست زند. همچنين CIA آن دسترسي كه فعالانش مدعي هستند ، به مهره هاي اصلي قيام عليه مصدق از جمله پدر من نداشت. تنها دفعه اي كه پدر من با سفير امريكا در ايران ديدار كرد ، به هنگام برگزاري مراسمي به افتخار « اورل هريمن » در 4 جولاي 1951 بود و در آن هنگام پدرم وزارت كشور را به عهده داشت. هريمن از سوي پرزيدنت «هري ترومن» مامور سفر به تهران شده بود به قصد اينكه مصدق را در يافتن راهي براي خروج از بحران ناشي از ملي شدن نفت ايران ترغيب كند (كتاب « ماموريت ساكت » نوشته ورون والترز).
پدر من هرگز ملاقاتي با هيچ يك از ماموران CIA نكرد. يكي از ماموران اين سازمان مدعي شده كه با پدر من در جريان يكي از ملاقات هاي پنهاني كه داشتند به آلماني صحبت كرد. حقيقت اين است كه پدر من تنها زبان هايي كه صحبت ميكرد روسي و تركي بود ، نه آلماني و انگليسي… تاريخ ايران از پدر من به عنوان يك ميهن پرست راستين ياد مي كند كه در جنگ، مدال هاي افتخار و زخم هاي زياد نصيب برد. فضل الله زاهدي براي هر يك وجب از خاك ايران كه مقدس مي دانست در برابر رژيم تحت حمايت بلشويك در ساحل درياي خزر و جنبش جدايي خواه تحت حمايت انگليس در ايالت نفت خيز خوزستان جنگيد. در جريان جنگ جهاني دوم به عنوان زنداني جنگي انگليس دستگير گرديد و به فلسطين كه در آن زمان در قيمومت انگليس بود ، تبعيد شد. فضل الله زاهدي هميشه آن قدر توانايي داشت كه براي رسيدن به هدف هاي خود بجنگد و مورد حمايت دوستان وفادارش نيز قرار گيرد. تصور كردن چنين بزرگمرد تاريخ معاصر ايران در نقش يك بازيگر نمايشنامه اي چون «بالاتر از خطر» برداشتي بدبينانه است كه تنها به مخيله ي خودخواهان پاكباخته خطور مي كند. در تمامي رويدادهاي خطيري كه به سقوط مصدق منجر شد ، من در كنار پدرم به عنوان يكي از دستياران عمده سياسي او قرار داشتم. اگر او در هر توطئه خارجي شركت داشت ، من مي دانستم ، اما اهل آن نبود. «لوي هندرسن» سفير امريكا در تهران در آن زمان به خوبي در گزارش هايي كه به وزارت امور خارجه امريكا فرستاده روشن كرده كه مصدق با جنبش مردمي كه از فقيرترين محلات پايتخت ايران سرچشمه گرفت ، سقوط كرد. گزارش هاي هندرسن در كتابي با بيش از 1000 صفحه به چاپ رسيده كه به فارسي ترجمه شده و در ايران انتشار يافته است. به اين خاطر ، مردم ايران آگاهي معقولتري از اين رويدادها در مقايسه با امريكاييان دارند كه از ادعاهاي باطل عمال پيشين CIA تغذيه شده است. روايات انگليس و شوروي كه در آن زمان عنوان شده نيز روشن ساخته مصدق قرباني خودخواهي هايش گرديد كه متحدانش را به خصومت با او برانگيخت و مردم ايران را به قيام واداشت. بيش از 100 كتاب نوشته ي انديشمندان ايراني و امريكايي ، خط بطلان بر روايت CIA كه ساخته و پرداخته ي خود عمال آن است ، مي كشد. «بري رابين» مي نويسد : نمي توان گفت كه امريكا مصدق را بركنار كرد و شاه را به جاي او گمارد. بركناري مصدق مانند فشاري بود كه براي باز شدن در به عمل مي آيد.
«گري سيك» مي نويسد : اين اعتقاد كه امريكا ، آن گونه كه ايران مي پندارد ، به تنهايي يك نخست وزير تندرو را با وجود بي ميلي مردم جانشين نخست وزير وقت كرده ، از جمله توهماتي است كه در مناسبات دو كشور پديد آمده.
امير طاهري مي نويسد : آنچه در ايران روي داده ثمره ي توطئه CIA نبود ، بلكه يك قيام واقعي ناشي از تنگناي اقتصادي ، وحشت سياسي و تعصب مذهبي بود.
«ريچارد هلمز» از مديران كل پيشين CIA ، در برنامة تلويزيوني  BBC گفت كه CIA شايعات مربوط به اين مداخله را رد نكرده زيرا يك نوع پيروزي براي آن آژانس تلقي شده است. در آن زمان CIA به پيروزي هايي نياز داشت ، به ويژه براي خنثا كردن رسوايي كه در «خليج خوك ها » پيش آمد. حتا «دونالد ويلبر» از عمال CIA كه «گزارش محرمانه»اش مورد بهره برداري نيويورك قرار گرفته ، اين نكته را روشن كرده كه هر آنچه او و همكارانش در CIA در تهران در آن زمان انجام دادند ، در واقع با شكست روبه رو گرديد. ويلبر مي نويسد : مراكز CIA روز 18 اگست را با نااميدي و ياس گذراندند. پيامي كه در آن شب به تهران فرستاده شد حاكي از اين بود كه عمليات انجام گرفته با شكست مواجه گرديده و از ادامه ي عمليات ضد مصدق بايد خودداري به عمل آيد.
دولت دكتر مصدق در 19 اگست سرنگون شد ، در آن هنگام كه صدها هزار نفر از مردم تهران به خيابانها ريختند و خواستار بركناري مصدق و بازگشت شاه گرديدند. اين جريان يك كودتاي نظامي نبود زيرا هيچ گونه تغييري در قانون اساسي و يا هيچ نهاد ايران داده نشد. خدشه اي نسبت به مقام شاه به عنوان رئيس كشور نيز وارد نگرديد. به موجب قانون اساسي مصوب 1906 شاه قدرت بركناري و به كار گماردن نخست وزير را داشت. او خيلي ساده از اين قدرت قانوني در چهارچوب مقررات قانون اساسي استفاده كرد ، مصدق را بركنار ساخت و زاهدي را به جاي او گمارد. مصدق كوشيد كه با بركناري خود به مقاومت پردازد اما با مداخله ي توده هاي مردم كنار زده شد. ارتش نقش پشتيباني از قيام عليه مصدق را ايفا كرد ، اما بعد از اينكه مردم ابتكار عمل را در دست گرفتند…در آن موقع پدر من يك افسر فعال نبود ، از خدمت در نيروهاي مسلح بازنشسته شده بود و به عنوان سناتور و رهبر ائتلاف عليه مصدق به فعاليت سياسي اشتغال داشت. مصدق خود عهده دار وزارت دفاع بود و مورد حمايت بسياري از افسران بلندپايه ي نيروهاي مسلح از جمله رئيس ستاد نيروهاي مسلح قرار داشت كه خودش او را به اين مقام گمارده بود.
كساني كه تاريخ آن روزهاي پرآشوب را مطالعه كرده اند ، مي دانند مصدق  برجسته ترين سياستمدار ايراني هوادار امريكا به شمار مي رفت. مورد توجه محبت آميز دولت ترومن قرار داشت. او ميزان كمك امريكا به ايران را كه به وسيله اصل 4 توزيع ميشد از نيم ميليون دلار به 23 ميليون دلار افزايش داد. در 18 اگست 1953 ، يك روز پيش از سقوط دولت مصدق ، هندرسن به ديدار مصدق رفت و پيشنهاد يك وام اضطراري به ميزان 10 ميليون دلار از سوي دولت آيزنهاور به او داد. شخص مصدق نيز هيچ گاه امريكاييان را به اتهام دست داشتن در سقوط دولتش مورد شماتت و سرزنش قرار نداد. او به قدر كافي هوشيار بود كه بداند چرا زندگي سياسي اش به بن بست رسيده است. البته ، ائتلاف ضد مصدق به امريكا به عنوان رهبر جهان آزاد در مورد خنثا كردن هر اقدامي كه احتمال داشت شوروي در درگيري كه مساله داخلي ايران تلقي ميشد به عمل آورد ، چشم داشت. ائتلاف ضد مصدق خود را بخشي از جهان آزاد تلقي ميكرد. آيا اين به آن معني است كه همه ي كساني كه با كمونيسم پيكار ميكردند و هدفشان دست يابي به آزادي در جنگ سرد بود ، بازيچه ي CIA بودند ؟ چند سال پيش ، CIA اعلام كرد تقريبا همه ي اسناد و مداركش مربوط به رويدادهاي اگست 1953 ايران دستخوش آتش سوزي شده است. آيا دستي دركار بوده كه بر افسانه ي «داستان پيروزي» CIA سرپوش بگذارد و يا اسناد سوزانده شد براي اينكه فضاي  افسانه اي غرورانگيزي كه به وسيله افراد معدودي با خيالپردازي در مورد ايران ساخته و پرداخته شده بود ، اندك ارزش و اعتباري نداشت؟
{برگرفته ‌از: http://paniran.blogfa.blogfa.com}

هیچ نظری موجود نیست: