گزارش گمان شکن
هیربد مردان فرخ پسر اورمزد داد
ویرایش و گزارش پارسی: موبد سوشیانت مزدیسنا
.
پیشگفتار
.
{} به نام اورمزد خدای مهترین و دانا ؛ همه-خدای، همه-آگاه و همه - توانا که در مینوگان مینو، از یگانگی خودش: هستیگان (موجودات) را آفرید. او با زور بی همتایش، فرا داد شش امشاسپند برتر و سراسر ایزدان مینوها وگیتی ها را؛ و هفت دستاورد آغازین گیتی که هستند: مردم( انسان)، گوسپند(جانور)، آتش، آهن (فلزات)، زمین، آب و گیاه. او برای کامروایی اش، مردم را به سالاری آفریدگان داد (خلق کرد). دوره به دوره، او فرستاد دین- دانایی (دانش دین) را که دارای پاکیزگی یا آمیختگی، و چهرگی (طبیعی) یا کامگی (خود خواسته) بود. همچنین ویر(حافظه)، هوش، خرد و دانش، بوی (درک و دریافت) و فروهر که ابزاران روان ( وسایل روح) هستند، خواستار آگاهی ازاین پنج ابزار مینویی میباشند: بینایی، شنوایی، بویایی، چشایی و بساوایی (لامسه). اینها نیز پنج ابزار گیتی (مادی وفیزیکی) دارند: چشم، گوش، بینی، زبان و همه ی پوست تن (قابل لمس). او با این ابزارها مردمان را داد (آفرید) برای آرایندگی و مدیریت آفریدگان.
{} اورمزد دین سراسر آگاهی مزدایی را همانند یک درخت مهین و بزرگ، فرا داد که یک ستون (تنه)، دو بخش، سه شاخه، چهار ساقه و پنج ریشه دارد. یک ستون: پیمان (تعادل و قانون) است. دو بخش: کنش و پرهیز (عمل واجتناب ) است. سه شاخه: هومت و هوخت و هوورشت، یعنی: منش خوب و گویش خوب و کنش خوب است. چهار ساقه: چهار پیشه ی دین است که جهان را با آنها ویراسته می کنند و چنین است: آتوربانی، ارتشتاری، کشاورزی و پیشه وری. پنج ریشه: پنج پیشوا که نام دینی شان چنین میباشد: مان-بد(سرور خانمان)، ویس-بد (سرور روستا), زند-بد (سرور شهر) ,ده-بد (سرور کشور)، و زرتشت - رتوم (سرور زرتشتیان، موبد موبدان). در جهان کوچک (عالم صغیر،انسان)، همانند این چهار پیشه ی جهان نیز چنین پیداست؛ چون سر: برابر آتوربانی، دست: برابر ارتشتاری، شکم: برابر کشاورزی، و پا: برابر پیشه وری است.
{} همین گونه نیز چهار هنر اندر مردم است: خیم، هنر، خرد، و تخشایی (کوشایی وتکاپو). برابر خیم: آتوربانی است چون مهترین خویشکاری (وظیفه) آتوربانان، داشتن شرم و بیم (ملاحظه) است تا گناه نکنند. برای هنر: ارتشتاری است زیرا واسپورانه ترین (شریف ترین و آزاده ترین ) پیرایش ارتشتاران هنریست که گزارش و تعبیرش: نرینگی از خودی (پهلوانی وابسته به خویشتن) می باشد. برابر خرد: کشاورزی است زیرا کشت ورزیدن جهان و پیگیریش تا فرشگرد (رستاخیز) کاری راست و خردمندانه است. برابر تخشایی و سختکوشی: پیشه وری (صنایع) است زیرا پیشه ی ایشان: مهترین رواج دادن (تولید انبوه) می باشد.
{} هریک از این گونه ها رده بندی شده، استوار بر یک ستون به نام: راستی و پیمان است و رویارویش: دروغ و ابزارهایش در هماوردی هستند. در این جستار، گونه ها و سر شاخه های بسیاری را بر شمرده ام؛ چون بسی دین ها و گرایش ها و روش ها در زمانه هستند که همگی، یکی با دیگری، هماورد و رویارو و ناهمسان و شکسته و کاهنده اند. اگر چه ایشان با یکدیگر در زد و خورد هستند اما در برابر یک راستی (مزدا پرستی)، با همکاری و همزوری، با آن راستی می ستیزند. اما راستی و حقیقت دارای یک زور استوار به خودش می باشد. دروغ با بسی آیین ها و راه های ناهمسان با یکدیگر، میشود باشد، و همگی (دین های دروغین) از یک بنیاد هستند.
{} من «مردان فرخ» پسر «هرمز داد» هستم که این پژوهش را کرده ام. چون من در زمانه ام کیشهایی دیدم که بسی سر شاخه ها و دین ها و سگالش ها داشتند، از همان برنایی همواره با منش پرشور و تاب، خواستار و گزیدار راستی بودم. به این چم و سبب، به بسی کشورها و دریاها فرا رفتم. و من این گفته ها را گرد آوردم که از آنها پرسش های راستی-کامه ها است. از نوشته ها و یادگارهای دانایان و راستان و دستوران پیشین، به ویژه نامورترین آنان: «آذر پاد یاوندان»، نیکو فروهر، چیده و گزیده ام و این یادگار را گزارش《گمان شکن》نام نهاده ام. چون به دلیل گمان ورزی نوآموزان بایسته است که بدانند درباره ی راستی و حقیقت؛ و دین راست و بهی؛ و درون کم مایه ای که پیکارگران جدادین دارند. من این دفتر را نه برای دانایان و ابزارمندان (متخصصان) که برای فرهنگیان و نو ابزاران (تازه کاران) فراهم کردم و آراستم. تا بسیاری از آنها درباره ی اعجاز و شگفتی و باور پزیری دین بهی که کیش داران پیشین گفته اند، بی گمانتر باشند. از دانایان برگزیده خواهش میکنم که اگر میخواهید به این دفتر بنگرید، نه به نهان-مایگی گفتار و ساختار، بلکه به بزرگی و راستی و باورگانی و اندازه گویی دانایان پیشین بنگرید. چرا که آنچه ساخته ام، نه در پایه ی آموزگاری هستم، بلکه هنوز آموزندگی دارم. و برای من پخش کردن گفته های رادمنشانه از آن دانش دین، میان نوآموزان، بخردانه و منطقی به گمان می رسید. زیرا کسی که از اندک دانشی که او را است به مردمِ ارزشمند ببخشد، پذیرفته تر است از کسی که بسیار بداند ولی ارزندگان از او بی سود و بی یاری باشند.
{} آنچنان که دانایان پیشین گزارش کرده اند، رادی بر سه گونه است: با منش و با گویش و با کنش. راد-منشی آن است که هر کس برای هم -گوهرانش نیکی را آنچنان بایسته بداند که برای خودش می داند. راد-گویی آن است که از هر آگاهی و دانش درستی که برایش آمده است، به ارزندگان بیاموزاند. آنچنان که دانایی گفته که: کامم این است که هر آگاهی سودمندی را بدانم و بیاموزانم به دوستانم و بهره بایسته بیابم.* راد-کنشی آن است که هر کسی از نیکی و برکتی که برایش آمده است، به ارجمندان بدهد.انگیزه ی دیگرم (برای نگارش گزارش گمان شکن)، به یاد داشتن من از سوی بهان و رستگاری روانم می باشد. به این چم و دلیل، من این دفتر را آراستم تا دانایان با دانش خویش و نگرشی خوش چشم، مرا به انوشه روانی یاد کنند. زیرا گفته شده: کسی که به هر آفریده ی بهی و نیکو، با چشم خوب بنگرد، چشم او چون چشم خورشید است، زیرا خورشید برای همه آفریده ها، خوش چشم و نگرنده و برازنده است.
درگاه نخست
{} درباره ی پاسخ به چند پرسش فرد همیشه پیروزگر،《مهر-ایار》پسر《مهماد》از شهر سپاهان (اسفهان) که با منش بهی و اندیشه نیک پرسید و نه از روی خواستهی ابلهانه:
پرسش: اهریمن چرا به روشنایی گزند می رساند و چگونه شدنی می باشد؟ زیرا همگوهر نیست و ما همگی می بینیم که هر چه همگوهر نباشد،از آن یکی که جداگوهر است، پرهیز می کند؛ همچون: آب از آتش.*
پاسخ: خود گزند اهریمن به روشنایی به بهانه و سبب جداگوهری (اختلاف طبع) است. و کام زداینده و نابودگرش همیشه در گوهرش بوده و گوهر جدا از خود را می زند. زیان و گزند، به هر چون و چرایی که باشد، بیرون از جدا گوهری، و جز جداگوهران (ضدین) نمی باشد. زیرا همگوهران با یکدیگر همکامی و همسازی دارند، نه زیان و گزند. اما جدا گوهران از برای گوهران ناهمساز و ستیزنده با دیگری، با هر چون و چرایی که به هم برسند، یکدیگر را زداینده و گزندآور می باشند. ولی هم-گوهران از برای همسازی و هم گوهریشان، هنگامی که به هم می رسند، زنده ساز و کارگشا و همیار هستند. آشوب و دگرگونی میان «همگوهران»، ناهمسان با «جداگوهران» است؛ همچون گرمی و سردی که از برای گوهران ستیزنده و همیشگی، با یکدیگر در گزند و زدن و کشاکش و آشوب هستند. زیرا هر آشوب، از رسته و نوع: سردی و خشکی، و گرمی و خیسی، می باشد که هر کدام با دیگری در زدایش و گزند و ستیز است. اینچنین، آشفتگی تن ها از کشاکش همیشگی گرمی با سردی، و خشکی با نمناکی است. از کشمکش ایشان با یکدیگر، تن ها آشفته میشوند و از کار می افتند. از خود گوهر آب و آتش، هیچ گزندی پیدا نمیشود بلکه آن سردی که نابرادرانه با خویشتن آب، آمیخته است: ضد گرمی آتش است. آن خشکی که نابرادرانه با گرمی آتش، آمیخته است: ضد نمناکی آب است و گزند می رساند.
{} پرسش: چرا دادار اورمزد که توانا-کردارست، اهریمن را از بد کردن و بد خواستن باز نمی دارد؟ چرا که اگر گویم کردگار توانا نیست، پس کامل نیز نیست و ناپایدار است.
پاسخ: بدمَنِشی اهریمن از بدگوهری و بدکامگی اش می باشد که همیشه در دروغ است. همه-توان بودن (قدرت کلی و مطلق) دادار اورمزد دربردارنده ی هر چیز سامان-مند (دارای حد و مرز) است که می شود باشد. آنچه که نا شدنی باشد، دیگر درباره ی توانایی و ناتوانی اش، جای گفتار نیست. و کسی که چنین می گوید، درخور سخن شناسی نیست. چون از یک سو درباره ی بودن ناشدنی (ممتنع الوجود) سخن گفته، و از سوی دیگر می گوید که یزدان به آن تواناست؛ و آنگاه از حد و اندازه ی«نشود بودن»، بیرون برده است. زیرا《نشدن》 نیست بلکه 《شدن》می باشد. آنچنان که توان دادار: سامان-مند و محدود است، کامروایی اش هم چون آن (توانمندی) خواهد بود. چرا که او فرزانه است و کام فرزانه، به هر آنچه که می شود باشد، بستگی دارد. کام دادار از آنچه که نشدنی است، نمی گذرد. چون هر آن چیزی به کامش می گردد که: بشود و بسزد باشد. اگر گوییم که دادار اورمزد می تواند اهریمن را از بدکاری که گوهر همیشگی اش هست، بازدارد، آنگاه دگرگونی گوهر (جوهره و طبع و ذات) دیوگانه به ایزدگانه، یا ایزدگانه به دیوگانه: شدنی می گردد. و سرشت تیره را روشن یا سرشت روشن را تیره می شود کرد. و این را گوهرنشناسان می گویند که: گوهر (ذات و سرشت ) از خودیاش، دگرگون می شود*؛ چرا که وزش گوهر (حرکت جوهری) را در کنش و سرشت، نمی شناسند. برای نمونه، گرگ و گزنده را نیکو می انگارند. همچون پلیدی و بدی های مردم و جانوران که نه از گوهر خودشان، بلکه از گناه، فریب، نیاز و گمراهی دروغ (اهریمن ) است؛ از همان دیگر بدی های دروغ، همچون: کین و خشم و شهوت که با مردم، آمیخته است. مانند خوردن داروی تلخ که آمیخته به زهر است (پادزهر، واکسن) که نیکو-پردازش (خوشمزه) نیست بلکه برای بیرون راندن بیماری و دردی می باشد که از بیرون به درون گوهر و ذات درآمده است. همچون سخن راست و دروغ؛ هنگامی هست که با سخن دروغ، مردم اهل و پارسا از بسی پلشتی و گرفتاری، رهایی می یابند ولی با سخن راست، گرفتار میگردند. بیشتر آن نیکی نه از دروغگویی، بلکه از دور راندن آن نابودی و بدی می باشد که به بدکاران آمیخته است. آن گرفتاری و پلشتی، نه از راستگویی بلکه از بدی آمیخته با بدکاران است. نیز برای آنکه هماوردان و دشمنان یکایک برای دور راندن هماورد خویش سرشته شده اند و هریک از آنان، برای باز داشتن هماورد خویش، توانایند. همچون روشنایی: تاریکی را، خوشبویی: بدبویی را، کرفه (ثواب): بزهکاری را، خوب دانایی: بد دانایی را. نه روشنایی از بدبویی جلوگیری می کند و نه خوشبویی مانع تاریکی می شود، بلکه هرکدام جداگانه برای بازداشتن هماورد خود، سرشته شده اند. این نیز که میگویند در شب تاریک، مردم اهل و نیکو، از شیران و گرگان و سگان هار و دزدان رهایی می یابند اما در روز روشن در دستشان گرفتار می شوند، سزاوار نیست که آن نیکی (رهایی) را از تاریکی اهریمنی، و آن بدی (گرفتاری) را از روشنی اهورایی پنداشت. زیرا روشنی برای پس زدن تاریکی، آفریده شده و نه برای بازداشتن شیر و گرگ و خزنده و بسیاری دیگر که اینچنین هستند. دراز گویی را به گزیده گویی دراَنداختم؛ باشد که شما پیروزگران با شناختاری نیکو، از دین مزدایی بسیار دریابید.
{} پرسش: می بینیم که همه چیز از سپهر و ستارگان می باشد .این سپهر را که داد؟ تازی باوران (پیروان ابراهیم) میگویند همان کسی که نیک و بد را آفرید. اگر اهریمن داد، چگونه او را توان دادن این کار و چیز شگفت بوده است؟ چرا که ستارگانی هستند که از ایشان، نیکی بخشیده می شود. اگر اورمزد و اهریمن با همپرسی و مشارکت آفریدند، پس پیداست که اورمزد در گناه و بدی هایی که از سپهر می باشد، با اهریمن هم-گناه و همراه است.
{} پاسخ: سپهر، جایگاه بغان (ایزدان) نیکی بخش است که هر بخت نیک را ایشان با راستی می بخشند. ولی هفت پری (کره های پرنده، سیارات ) که ستاره پیکر هستند و زیر ایشان (اختران نیکو بخش): دَوَران و گردش می کنند، ربایندگان و جداکنندگان بختیاری می باشند و نام دینی آنها (سیارات): «گـَدوک» است. دادار اورمزد با نازکی (دقت) و فرزانگی ، این دام و دهش (آفریدگان و آفرینش) را آراست و تا فرشگرد (رستاخیز) پیوسته است. چون اهریمن به درون آسمان پیچید، آن دروغکار از روی نادانی و زورگویی، با بسی از گونه های بزهکار و دروغکار که تخم و تبار تاریک داشتند، به روشنایی، بر بسته و آمیخته شد و پنداشت که: این دام و دهش اورمزد را نیست و نابود کنم و شایسته خویشتن گردانم.* اما روشنان، آن برترین بهان، از برای همه آگاهی شان، از هرزه کاری و زورگویی آن دروغ (اهریمن) آگاه بودند. و نیز این نیرو (اهریمن) که هرزه گری و زیانکاری ازش بر می خیزد، چه سامانه و محدوده ای دارد. اینگونه اهریمن از اکنون هیچ نیرویی برای بازآراستن ندارد زیرا از بند و درد و پیچیدگی اش درون آسمان، دچار مالش و فرسایش سراسری است. چون اهریمن به روشنان: بربسته و پیچیده شد، بغان با آن فرزانگی شان، در برابر همهی زورها و ابزارهای بزهکاران و دروغکاران با بسی گونه های جداجدا، نگزاشتند که دیوها به کامروایی شان (نابودی جهان) برسند. چنین است که به هستی روشنان درآمیختند و همچنین خزندگان و گزندگان زهرآگین اهریمنی را چهار زهگان (عناصر اربعه) اورمزدی، پیموخته و در بر دارند. چه اگر چهار زهدان اورمزدی که آب و آتش و خاک و باد هستند، بر این زهرداران اهریمنی، پیچیده نمی ایستادند: آنگاه دیوها همچنان به سوی آسمان مینوی پیش می آمدند. آن زهرداران اگر به گونه ی مینوی (ناپیدا) و بدون تن بودند، آنگاه پرهیختن و رهایی آفریدگان اورمزد از زهر دیوسانان، شدنی نبود. و در آن دوران آمیختگی، اگر مردمان و دیگر آفریدگان، گروگان و فرو کشیده میشدند، آنگاه ساماندهی و باروری و افزایش و بهره وری ها شدنی نبود.
{} همانگونه نیز، اباختران (سیارات): روشنی را در پوشش دارند؛ همچون خزندگان زهر آگین اهریمنی که در هستی روشنان به سر می برند. اگر از آن مارسانان زهرگداز و بسیاری از دیگر ددان(حیوانات وحشی) و خرفستران (خزندگان و گزندگان) سودی به چیزهای هستی پیدا شود، به همان سان، از اباختران(سیارات) در آمیخته در زیر روشنان نیز، نیکی پدیدار می شد. در این نمونه و مثال، اگر چه اباختران: نیکی (بازتاب نور روشنان و خورشید) را می بخشند، اما همچون دزدان و راهزنانی هستند که در خودِ کاروان جا گرفته و راه بازرگانان را می بُرند و قطع می کنند تا بسی چیزهای مایه دار و گرانبها را بربایند؛ و آنها را نه به خویشکاران (زحمتکشان) و ارزندگان، بلکه به گناهکاران و مفت خوران و زنان هرزه و روسپی و مردمان بی ارزش می بخشند و می دهند. اینگونه است که ستاره انگاران (اختر پرستان) می انگارند و میگویند که: این نیکوکاری (درخشش) از سیارات است*؛ چرا که ایشان چگونگی و ماهیت بغان نیکی بخش و نیز آن پنج ستاره ی اورمزدی: میخ بلند اندازه (ستاره قطبی، المسمار، poLrais)، هفت اورنگ مزدا داده (بنات النعش بزرگ)، وَنَند، سَد-ویس، و ستاره تیشتر را از گدوکان (سیارات) بدی بخش، باز نمی شناسند و نمی گزینند. و آن پنج اباختر (سیاره) که به پیکر و شکل ستاره در زیر ایشان (پنج ستاره اورمزدی) دَوران می کنند و روشنایی را در بر پوشیده اند، چنین هستند: کیوان، هرمزد،
بهرام، آناهید، تیر. آنچنان که ستاره ی بلند میخ (قطبی)، در برابر: بهرام؛ ستاره ی سدویس، در برابر: کَیوان؛ هفت اورنگِ مزدا داده، در برابر:هرمزد؛ ونند زداینده ی گزندگان، در برابر: بهرام؛ ستاره ی سدویس، در برابر آناهید؛ ستاره ی تیشتر، در برابر: تیر هستند. گویند که نیکی های این گدوکان (سیارات) از آن پنج ستاره ی اورمزدی بازتاب می یابد؛ چون نیروی بیشتر و گزند کمتر و پیروزی می یابند. دادار اورمزد این پنج اباختر (سیاره) را به خویشکاری خودشان وا نمی گزارد و هر کدام با دو زیگ (مدار، وضعیت نجومی) به مهر (خورشید) و ماه وابسته اند. فرازرَوی و پَسرَوی ایشان، به همین چیم و سبب است. از میان ایشان، دورنمای زیگ و مدار، درازتر است؛ همچون کیوان و هرمزد. و کمتر، همچون تیر و آناهید. هر گاه به پایان زیگ (انتهای مدار) بشوند، به پس و عقب، باز آهنگ و کشیده می شوند. آن سیارات را وا نمی گزارند که به خویشکامی خودشان بروند (از مدار خارج نمی شوند) تا به آفریدگان گناه و گزند نرسانند. و آن دو دروغ پر زور که مهر و ماه اباختری (کسوف و خسوف) هستند، برای هماوردی، در زیر برق و شعاع دو روشنان (خورشید و ماه) می روند. دیگری نیز ستاره ای راهزن (دنباله دار) به نام《موش پری》است که زیر برق و تابش مهر (خورشید) بسته شده است. و اگر از بند (مدارش) دور باشد، به آن اختر (برج آسمانی،صورت فلکی) که می جهد، به پهنه ای که آن اختر (برج آسمانی) دارای خویشکاری و اثربخشی است، گزند و آزار می کند؛ تا اینکه دوباره در بند و گره ی مهر (جاذبه ی خورشید) بیفتد.
{} برآیند سخن، این است: جنگ اَبرگانه ها (پیکارگران کیهانی) در پایگاه ستارگان؛ و در زیر آنها جنگ تیشتر با دیو «سپَنجروش»؛ جنگ آتش وازیشت (آذرخش) با دیو اپوش (آب پوش، دزد باران، دیو خشکسالی)؛ جنگ دیگر مینو های بهی (نیروهای نادیدنی اهورایی) با تاریکان اهریمنی برای باران-کرداری و سود بخشی به آفریدگان؛ و در زیرینه ی ایشان، جنگ مردم و جانوران اهلی با خرَفَستر(خزنده و گزنده) و مار؛ و جنگ دیگر آفریدگان بهی و بدی. چراکه ویژگی هایی با مردم آمیخته که اینهاست: آز (حرص و طمع)، وَرَن (هوس و شهوت)، کین، خشم، بوشاسب (خواب آلودگی و گیجی) در برابر: خرد، خیم خوب، هنر، دانش، هوش، ویر (یاد و حافظه). چون پیامد بهی و بدی را می گویند که بهانه و سبب کرفه (ثواب) و گناه است. این همه نیکی آفریده ها، فرایندیست از دادار آفریدگان که خودش هست: پزشک، درست-بِد (نگهبان تندرستی)، پناهبخش، داشتار(نگه دارنده)، پروردگار، پرهیزگار، و رهاننده ی آفریدگان خویش. اورمزد، چاره ی رستگاری از پلیدی، و ابزار پرهیز از بزهکاری را به آفریدگانش، سراسر و کامل داده و آموخته است.
{} به همین گونه، باغ-خدای و بوستان-بان دانا در برابر کامجویی گزندآور دَد (حیوان وحشی) و مرغ گناهکار و ویرانگر که بر و میوه ی باغ را تباه می کنند، چه می کند؟ آن باغبان دانا به انگیزه ی رنج کمتر خویش برای باز داشتن آن دَد گناهکار (حیوان وحشی) از باغ خویش، ابزاری می آراید که می شود آن دد را گرفت؛ همچون تله و دام و چینه (طعمه ) که می پراکند تا دد با دیدن چینه، طمع کند و برای کامروایی، ناآگاهانه به تله و دام، گرفتار شود. این آشکار است که به دام افتادن دد، نشانه ی پیروزی خود دام نیست بلکه دام -آراستار و تله گزار، پیروز است. بدانسان دد، در دام گرفتار می شود و می میرد زیرا باغ -خدای آراینده ی دام، با دانایی اش آگاه است که آن دد تا چه سامانه و چند زمان، نیرو دارد. آن دد، نیرو و زورش در تن، برای کوشش هایش، از کار می افتد و ربوده میشود؛ و آن چندان که توان دارد، برای کندن دام و شکستن تله و تباه کردنش می کوشد. آنگاه که به سبب نیروی ناکاملش، نیروی کوشش به پایان می رسد و از کار می افتد، پس آن باغبان دانا با کامه-انجامی (پیروزی نهایی) خویش، که برخاسته از داناییش میباشد، آن دد را از دام بیرون می افکند چراکه دیگر گوهرش (جوهره و رمق اش) زخمی و خسته و از کار افتاده است. سپس باغبان دام و تله خود را با آراستگی و بی گزندی، به گنجینه (انبار) باز می سپارد. به او همانند است دادار اورمزد که رستگار کننده ی آفریدگانش می باشد. و دام می آراید و بنیاد بدی(اهریمن ) را از کار می اندازد. و باغ خویش (آفرینش) را از گزندرسان (اهریمن)، پاینده می دارد. دَد گناهکار(حیوان وحشی) که می خواهد باغ اورمزد را تباه کند، همان اهریمن گجسته(ملعون) بوده که درون دام: شتافته و آشفته شده، و پتیاره و آسیب رسان به آفریدگان بهی است. در آسمان که دادگان و آفریدگان بهی در آن مهمانند، گنامینو (اهریمن) و بیهودگان (دیوها) همگی در آن گرفتارند؛ و آسمان بسان تله و دامی است که دَد گناهکار را از کام نگری اش (سوء نظر) از کار می اندازد. زمان کوشش و ستیز اهریمن با زورها و ابزار هایش، دیر پاست؛ اما همین کشمکش های دَد (اهریمن) در تله و دام، سرانجام نیرویش را ناکار می کند. و باز، دادار با رهایی آفریدگانش از پتیاره (اهریمن) و گماردن روش نیک و جاودانه، بسان آن باغ-خدای دانا، دام و تله ی خویش را بازآرایی می نماید.
{} دیگر اینکه کم نیرویی و ناسنجیدگی آن دروغ (اهریمن) در کشاکش او با روشنان، از اینجا پیداست که چون با زورگویی اش اندیشید که: این آسمان و زمین و آن آفریدگان اورمزد را نابود و یا از گوهر اهورایی شان دگرگون کنم و به خویشی ام ببرم،* آنگاه هرچند با داشتن نیروی دروغ و کام-زدایی و نابودگری و کشاکش همیشگی، به دلیل سامانه و محدودیت توانش، رای و کوشش دیوها: هیچ و بازنده است. چون پیداست که این زمین و آسمان و این آفریدگان، از اندک به سوی بسیار، در زایش و افزایش هستند. و انبوه مردمان به این پدیده، خستو و معترفند، چرا که اگر در این کشاکش، هیچ پیروزی فراتری برای اهریمن در کار بود، شمار آفریده ها از اندک به بسیار، شدنی نبود. اگر نیز پیداست که بیشتر زایشهای گیتی به مرگ می رسد، این را هم ببینیم که آن مرگ، سراسر و کامل، هستی را از کار نمی اندازد بلکه گرایش و خیزش از جایی به جایی، و کاری به کاری است. چون دیدنی و پیداست همه ی دهش ها (آفریده ها) از چهار زهگ (عناصر اربعه) می باشد. و تن گیتایی ایشان (کالبد مادی مخلوقات)، باز به چهار زهگ (آب و آتش و باد و خاک) می آمیزد.مینو هایی که تن را آراینده و راهبرند، ابزارهای جان هم هستند و به روان (روح) آمیخته اند. آنها از برای یک-چهرگی (اتحاد جوهری) آشفته نمی شوند. روان را برای کنشهای خویش، آمار و بررسی می کنند. گنجورانی که کرفه و بزه روان (ثواب و گناه روح) به ایشان سپرده شده، به آنجا (گزرگاه داوری) فراز می رسند. اگر گنجور کرفه، زورمندترباشد، روان را با پیروزی از دست هماوردش می رهاند و در مهگاهی (عرش اعلا) و روشنی، با خوشی همیشگی می آرامد و جاودانه، روش نیک به فریادش می رسد. اما اگر گنجور بزه و گناه، زورش بیشتر باشد، روان را با پیروزی از دست یاورش بیرون می کشد. و او را به جایگاهی می سپارد که می پزد و گرسنگی و تشنگی، و بیمار-سرایی آکنده از دردهاست. هر چند در آنجا نیز آن اندک کرفه و نیکی که در گیتی ورزیده، ناکارآمد نیست و به شمار میآید؛ چون که آن گرسنگی و شکنجه و پادافره (کیفر)، به اندازه و سامانه ی گناهان است و بیدادگرانه نیست. چرا که پادافره و کیفر، پاسداری و محاسبه می شود و سرانجام، دادار مهربان آفریدگان، با بخشندگی اش، هیچ آفریده ی بهی و خوبی را گرفتار در دست دشمن نمی گزارد. و همراه و همانند آن اهلایان و پارسایان، آن را نیز که گناهکار است، پس از گزارده شدن و پاک گشتن گناهانش، از دست پالایشگران (تصفیه کنندگان روح گناهکار) رهایی می بخشد و به سوی نیک-روشی جاودانه، رهنمون می شود.
{} چکیده ی کلام اینکه، دادار اورمزد: پزشک، درست-بد (نگهبان تندرستی)، داشتار (نگاه دارنده)، پروردگار، پناهبخش و رهاننده ی آفریده هاست؛ نه بیمارکننده و دردآور و شکنجهگر آفریدگان خویش. و هست گفتارهای گزیدهتری که در زیر می نویسم درباره ی ساختار دو بنیادی (اهورا و اهریمن) در برابر بی خدایان و نیز یک بُن گرایان (باور به خدایی که بدی ها نیز مانند نیکی ها از اوست). همچنان که فرمودید و خواستید، پیراسته شده است. با خوب-چشمی بفرمایید نگریسته شود زیرا چنانچه در بالا نوشته ام، پایه ی آموزگاری ندارم بلکه پایه ی دانش آموزی دارم. این دین-آموز را در دفتر《دین خرد ورز》نوشته ی «آذر پاد» پسر《یاوند》یافتم و اینجا نشاندم (نقل قول کردم). و آموزش های او در دفتر《دینکرد》نوشتهی فرزانه ی ارجمند《آذر فرن بغ》پسر《فرخزاد》است که پیشوای خوب -دینان (زرتشتیان و مزدا پرستان) بود و درباره ی دین-دانایی (دانش دین )، دربردارنده ی هزار در (باب،جستار) است. آنچه را نیز درباره ی بی کرانگی و کرانه مندی پرسیده اید، در زیر نوشته ام. به کام یزدان.
.
درگاه دوم
.
{} دری دیگر، رویاروی: نیست -یزدان-گویان (انکار کنندگان خدا) و درباره ی هستی ایزد و هماورد او (اهریمن). دانش خردپذیر و سخن سنجیده، گواه هستی یزدان و هماوردش می باشد. روی هم، دانسته ی فرموده شده، این است که برترین و نخستین و ناگزیرترین دانش: «یزدان شناختن» است. چراکه این دانش نه تنها پیشوای دانشهاست، بلکه دانش دیگری، فریادرس نیست. یزدان شناسی به یاری هوش تباه نشده، یاد و حافظه ای تیز و دریابنده، و خرد گزیننده: شدنیست. چون شناختن یزدان، نه این اندازه بس است که: بدانیم یزدان در کار است. برای نمونه، کسی به هستی (وجود) چیزی آگاه است اما از چگونگی اش (ماهیت) ناآگاه می باشد و اینکه، آن چیز: خوب است یا بد؟ دانایی نیک است یا دشمن دانایی؟ نوش است یا زهر؟ سرد و یخ زده است یا گرم و گدازان؟ خشک و تیره است یا خیس و مینا (شفاف و درخشان)؟ پس کسی که از چون و چرای چیزها ناآگاه است، سودی ندارد که تنها هستی و موجودیت آنها را بداند. زیرا ستایش و یا نکوهش کردن کسی یا چیزی، نه برای هستی اش بلکه برای چگونگی اش، شایسته است.
{} این نیز فرموده ی دانستن است که «دانش چیزها» بر سه گونه می باشد؛ یکم: دانش ناچار (جبر)؛ دوم: دانش هَنگوشیدَگ (همانندی و تمثیل)؛ سوم: دانش شدنی و سزاوار بودن.《دانشِ ناچار》آنچنان است که یک در یک می شود: یک؛ دو در دو می شود: چهار. زیرا در مرز و محدوده ی ناچاری (جبر) نمی شود گفت که: بوده یا خواهد بود زمانی و جایی که پاسخ دو در دو را پنج یا سه بگویند.《دانشِ همانندی》آن است که از پیدایی و آشکار بودن چیزی، آنچه که پیدا نیست، پیدا شود. و از راه چیزهای دیدنی: نمونه سازی هایی از چیزهای نا دیدنی، در دست نهاده و آورده شود؛ با همانندسازی از سوی بینشِ خرد (چشم عقل) با سه شیوه: همانندی پُر و کامل، همانندی میانه و متوسط، همانندی کم بهره. همانندی پُر: همچون همسانی مردم پارس است به مردم شهر و کشور دیگر. همانندی میانه: همچون همسانی پنیر به سپیده ی خایه (سفیده ی تخم پرندگان) است. همانندی کم: همچون همسانی پنیر به گچ است زیرا مرز و پهنهی این همانندی، تنها در رنگ سپید می باشد. اما همسانی پنیر با سفیده ی تخم مرغ: هم سپیدی و هم خوردنی بودن هر دو است. همانندی کم و میانه را می توان بیشتر گفت اما همانندی پُر و کامل را نمی شود گفت؛ چراکه پُر و کامل: پُرتر و کاملتر نمی گردد. نمودن و نشان دادن چیزی نادیدنی از راه چیزی دیدنی، آنچنان است که از کرده و داشته ی چیزی که کننده و دارنده اش در میان نیست، و یا از نبشته و کتابی که نویسنده اش پیدا نیست: کننده ی آن کار، و دارنده ی آن داشته، و نویسنده ی آن نبشته، به ناچار پدیدار و ثابت می شوند. چون چیزهای پیدا و دیدنی، آنهایی که ناپیدا و نادیدنی هستند را نمودار می کنند.
{} درباره ی آن «آگاهی باورکردنی» که شدنی و سزاوارست؛ چنان است که کسی بگوید: مردی را دیدم که شیری را کشت.* یا: شیری را دیدم که مردی را کشت.* و این گفتار در پهنه ی«شدنی و سزاوار بودن»، شاید دروغ باشد. مگر آنکه آن آگاهی را فردی بگوید که نامور به راستگویی بوده و به درستی اش، آزموده شده است؛ آنگاه آن گفتار در چارچوب راستی و هستی (حقیقت و واقعیت) می باشد. اما اگر داستان را فردی بگوید که بدنام به دروغزنی بوده، و نادرستی اش آزمایش شده است، آن آگاهی و گزارش، در چارچوب دروغ و نیستی است. بیرون از این مرزها و چارچوب ها، گونه ای دیگر به ناچار، نه بوده و نه می شود. چون اگر گفته شود که: جهان را برای پنهان کردن، درون تخم مرغ می شود برد؛* یا: شدنیست گزراندن پیل از سوراخ سوزن، آنگونه که هیچیک از آنها بزرگ و کوچک نشود؛* یا: گوهر، چیزیست که بنیادی ندارد (عنصر بدون اتمهایش)؛ و کوشش دارای کرانه نیست (حرکت بی حد و بی پایان)؛ و سخن از هستیِ چیزی که دارای زمان و جایگاه نیست یا دارای جایگاه کرانه مند و محدود نیست (ماده ی بی انتها)؛ و جنبش در جاییست که تهیگی (فضای لازم) در کار نیست؛ و از این گونه ها گفتن و اندیشیدن: بیهوده و دروغ و ناشدنیست.
{} افزون بر این، هستی ایزد آفریدگار، جدا از آن چهر -مالی (ادراک و حواس طبیعی) و گواهی های دیگر، به یاری دانشِ ناچار (جبر و منطق) و دانشِ همانندسازی (تشبیه)، در پیشگاه بینش خردمندانه، از بخشمندی (قابلیت تقسیم) و کردار و ساختار بسی چیزهای جداسان و گوناگون، هویداست. کردارهای جهان و مردم دارای ابزارها و بهره ها (اجزاء) هستند؛ مانند: تن و جان و زهدانانی که از آنها ساخته و کرده (شکل گرفته) شده اند و: آتش و آب و باد و زمین (خاک) هستند. آنها جدا جدا برای کارکرد خویش، آراسته و چهره دار و سرشار و کامل میباشند. آتش بر پایه ی خویش-چهری (فطرت و طبیعت خودش) و بازدهی پُر و پیمانش، نمی تواند کارکرد و آرایندگی آب و باد و خاک را داشته باشد. به همین گونه آب نمی تواند بازدهی آتش و آب و خاک را داشته باشد. و خاک هم نمی تواند کارهای آن سه تای دیگر را انجام دهد. بنابراین هر یک جداگانه به خویشکاری و وظیفه و راهبری و سرشتشان ایستاده اند. اورمزد با فرزانگی و زبردستی، آنچنان که برای کارها بایسته و بسزا بود: ساخت، ویراست، چهره داد، و پر و کامل کرد. نیز مردم و دیگر آفریدگان که دربردارنده ی این زهدانان (چهار عنصر) هستند، ایشان را جدا جدا از استخوان، گوشت، پی، رگ و پوست ساخته اند و به یکدیگر پیوسته و آکنده، دیده می شوند. اینگونه نیز اندام های اندرونی، پرمایه و کامل و چهره دار شده اند همچون: جگر، دل، سپرز (طحال)، گورتگ (قلوه،کلیه)، زهر-پوشش (کیسه صفرا) و دیگر ابزارها که هر یک از ایشان خویشکاری شان پیداست. آنها پاسدار و آماده بر اساس سرشت و واسپورگانی (کاربرد تکاملی) خود هستند. به همین گونه: چشم، گوش، بینی، زبان، دهان، دندان، دست، پا، و دیگر ابزارهای بیرونی برای کارهای خویش، جدا جدا چهره سازی و شکل گرفته اند.
{} به بیننده پیداست که اگر یکی از اندامها ناکارآمد شود، و دیگر اندامها چون چهر و طبع آن کار را ندارند، نمی توانند انجام دهند. اگر به ساختار تنها یکی از اندامهای تن بنگریم، درمییابیم چگونه با فرزانگی شگفت انگیزی ساخته شده است، برای نمونه، چشم که از برای بخش های بسیار و گوناگونش دارای نامها و کارهایی جداگانه می باشد؛ مانند: مژه، پلک، سپیدک (سفیدی چشم)، خایگ (کره ی چشم)، سیاهک (سیاهی چشم)، تیتک (مردمک چشم). آن که سپیدک نام دارد: پیه است. سیاهک: آب است که به رگ پیه، آنسان ایستاده که گردش چشم از یک سو به سویی دیگر شدنی باشد. تیتک و مردمک: خود بینایی است؛ همچو بینایی اندر آب (بازتاب و انعکاس آینه وار آب ). سیاهک به رگ سپیدک ایستاده همچون ایستایی آب به رگ پیه. تیتک اندر سیاهک است همچون بینایی چیزی در آب روشن؛ و یا دیدن کالبد در آینه ی روشن و شفاف. و آراستن گودی سپیدک برای آن چون و چراست که خاک و گردی که از هوا به چشم می رسد، بهش نیفتد و نهان نشود بلکه به دُنب و گوشه ی چشم بگردد و برود و بینش چشم را تباه نکند. به همین گونه و سبب، دهلیز و برگ گوش را چنان با پیچ و خم ساخت که گرد و خاک و گزندگان و خزندگان، یکراست درونش نشوند و نیز خودِ نم و چرک گوش و زهر خرفستران (حشرات و موذیان) زیان نرسانند.
{} همین گونه پیداست که به ابزاران جان و روان نگریسته شود، همچون: بویایی، شنوایی، بینایی، چشایی، بساوایی (لامسه)، که آگاهگر جانمندان هستند. نیز خرد گزینشگر که گزارش آن: راهبر همگان است؛ و دانشِ دریابنده: ویر(حافظه) که خواستار به یادسپاری است؛ و هوش: که گنجینه دار و نگهدار است؛ و بویایی: که خود بینایی روان است؛ فروهر که خود: چهر (طبع) داشتار و پاسدار تن است؛ و اخوی ویژه (حیات خالص)؛ و دیگر مینوهای نگاهبان تن که جداگانه برای کارکردهای خویش، به آن چهرها و طبایع گوناگون ایستاده اند. آنها برای خویشکاری (وظایف) چنان به پرمایگی و چهرسازی ایستاده اند که در انجامشان، سرشار و کامل باشند و برای آن چیزهایی که سرشته و چهره ساز نشده اند، شایسته نیستند. چون این گواهی های گسترده در دفتر《دینکرد》جداگانه نوشته شده و آن فرزانه ی ارجمند گزارش کرده است، بنابراین، درازگویی، فرو گزاشته می شود. کسی که کام و آرزو دارد شگفتی دین مزدیسنا و گفتار پوریوتکیشان (پیشگامان کیش زرتشت) را بداند، به آن کتاب و دفتر بی مانند و بی همتا بنگرد تا معجزه و شگفتی و راستی آن دین برتر را بداند.
{} درباره ی گمراهی آنان که میگویند یزدان نیست؛ که ایشان را «دهری» میخوانند؛ که از ارج دینی و رنج برای کرفه کردن (ثواب)، دور می ایستند و بسیار و بی اندازه، یاوه میگویند. آنها (دهریون، زروان پرستان)، بنیاد این جهان را زمان بیکرانه می انگارند؛ جهانی با بس گونه گردش و آرایش اندامها و ابزارهایش، و پتیارگی (ضدیت) یکی با دیگری، و یا آمیزش یکی با دیگری. و نیز این که کرفه را مزد نیست؛ گناه را پادافره (کیفر) نیست؛ بهشت و دوزخ نیست؛ راهبری به کرفه و بزه، در کار نیست. نیز، چیزها تنها به گونه ی گیتی (مادی و فیزیکی) است و مینویی (فرامادی و متافیزیکی) نیست.
{} آنچنان که من (مردان فرخ) پیشاپیش نگاشته و بازنویسی کرده ام، کرده بدون کردگار (عمل بدون عامل)، و برگزیده: بدون گزیننده نمیشود باشد؛ همچون نوشته ای که بدون نویسنده ی ویراستار نیست و خانمانی که بدون راز-دیسه (مهندس معمار) نیست. همه ی چیزهای درست کرده شده، بدون بودنِ کننده، نمیشود. این گیتی از آمیزش زورهای هماورد و مخالف هم، میباشد. بسا چیزهای جدا چهره (طبایع مختلف)، جداگونه، جدا بوی، جدا نمایه، و جدا ریشه که ساخته و گزیده و درست کرده شده است؛ همچون استخوان، پی، گوشت، رگ، پوست، خون، باد (دم و بازدم، سودا)، ویش (صفرا)، دریم (بلغم)، دست، پا، سر، شکم، و دیگر اندامهای اندرونی و بیرونی، ساخته و کرده شده است. بی گمان شایسته نیست در دو هستی (مینوی و مادی)، بس گونه چیزهای جداگوهر و جدا زور را همیشه ناکرده و یا بدون کردگار بدانیم. و به همین گونه، دیگر آفریده ها؛ گیاه، درخت، آب، آتش، زمین، و باد: راهبری ایشان نه با خودشان و نه به کام خویش بوده و آنان آراینده و سامانگر به خواست خودشان نیستند بلکه ایشان را راهبر و دیسه بخش (شکل آرا) و کننده ای در میان است. پس به ناچار، ایشان از آرایشی به آرایش دیگر، از سان و ترتیبی به سان دیگر، و از هنگامی به هنگام دیگر: گردانده و کنشگر میشوند. اینگونه نیز گردش سالها و ماه ها و روزها و زمان ها (ساعت ها)، نشانه گزاری شان: با گردش سپهر و ستارگان ساخته میشود. و خورشید و ماه، سامان دهی شان: گردش چهری و ناخسبنده (مدار طبیعی و بدون توقف) میباشد.
{} این نیز نمودارست که هر جنبش چهری (حرکت طبیعی و فطری)، برخاسته از یک «چهره دار» است که آن «جنبش چهری» را «چهره آرایی» میکند. از دیگر جداسانی ها و آرایندگی های جداگانه در گیتی، و از زمانه تا زمانه، و هنگام تا هنگام، میشود دانست که این گیتی، بدون آراینده نیست. گیتی بی آرایش نیست از یزدانی که کنش بخردانه و زور بیکرانه دارد و ورزنده و سازنده ی آسمان است. و نیز فرهمندی و فرسودگی و مرگ در جهان، اینگونه بنا شده که همه ی مردمان و جانوران و چیزها و درختان: آمدنشان از جوانی به پیری، و از پیری به مرگ، چهری و طبیعی است. اما از پیری، باز به جوانی؛ و بازآمدن از مرگ به زندگی را در کسی ندیده ایم و نمیتوانیم بگوییم. نیز سزاوار نیست اندیشیدن و گفتن و باور داشتن این که: پاداشی برای کرفه، و پادافره ای برای بزهکاری نیست. و نیز چهر همه ی آفریدگان از سوی دادار: یافته و هویدا، و سپس فرسوده و تباه میشود. مردمان، گرامیداشت و نوازش را از خواری و دشنام و بدی، دوست تر میدارند؛ چراکه اگر به ایشان نیکی کنند: سپاس میدارند. و اگر مُست و ستم ببینند: گلایه مینمایند. پس این بخت و جهش، بجز از مینوهای مینوی (موجودات ماورایی، ایزدان) نمیشود باشد. بدین سان در چهره ی هریک از گرسنگان و در هر فشار و رنج برای مردمان، و نه درباره ی ددان و مرغان و چهارپایان، آیفت (حاجت) خواستن و امید داشتن با نگرش به برتران (ایزدان)، پیداست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر