# سفر به فراسو# << گزارش: سوشیانت مزدیسنا >>
.
{} من به درستی از آغاز در برابر ایزدان و خدایگان، پرستار نیکو کام بودم و از ایشان، ارجمندی بزرگ و سربلندی رسید. هنگام زندگی ام در کشور به ارجمندترین پایگاه بودم. این را نیز از ایزدان خواستم که: همان سان که شما در این جهان به من ارج دادید، اگر میتوانید برآیند این یشت ها (ستایشها) و آیینهایی که در کشور انجام شدند، و برای روانم، چهره و سرشت راست یا دروغ را در آن جهان بنمایید. همچون آغاز کار که برای ایزدان، در برابر رنج و سختی پایداری کردم تا درباره ی آن جهان (مینو)، بیش از هر کس دیگر، گستاخ (بی گمان و باورمند) باشم. و کسی که این نوشته را میخواند، او نیز خویشتن درباره ی آیینها گستاخ (پویا و پرکار) باشد.
{} بنابراین من این نشانه را نهادم که: پس ایزدان اگر شما میتوانید چهره ی بهشت و دوزخ را به من بنمایید؛ همانگونه که در نسک (اوستا) آشکار است که پس از درگزشت مردم، هرکس در زندگی اش ارتا و پارسا بود، دین (نمایه ی وجدان) او همچون کنیزکی ماهروی به پیشوازش می آید و او را به بهشت رهنمون میکند. هرکس که دروغ وند و ناپارسا باشد، دین اش، او را به دوزخ میبرد. در درازنای زندگیم، به من نشان دهید در آن هنگام که من میمیرم و دین من برایم می آید، اگر ارتا و پارسا هستم: دین بر من به گونه ای آشکار شود که بدانم به سوی بهشت میروم. اگر دروغکار هستم: دین بر من به گونه ای آشکار شود که انگار کسی را به دوزخ میبرد.
{} هنگامی که این یشت و آیین و دین (مزداپرستی) که در میان زندگان انجام میشود، با نگرش به آن جهان (مینو) درباره شان پرسیدم، آنگاه آیینها را نیرومندانه و افزارمند و مجهز به جای آوردم. در پارس و سیستان و دیگر شهرها مغان بسیاری بودند. اینگونه من ایزدان را ستودم آنچنان که در این نامه نوشته شد. و من در زمان شاپور شاهنشاه، برای آیینهای ایزدان و روان خویش: مرگ ـ آیین شدم تا اگر پارسا یا ناپارسا بودم، در آزمون ایزدان جای گیرم. همچنین استوار ایستادم که: اگر ارتا و پارسا هستم و شما ایزدان مرا در آن جهان نیز ارتا بنمایید، همچنان کیش شما ایزدان را خواهم داشت. و اگر دروغکار باشم، در آن جهان ناپارسایی ام را نشان دهید و آنچه از سوی شما ایزدان دریافت کنم، همه ی زمانها سخت به یاد نگه میدارم.
{} هنگام آیین مرگ، رفتگان و مردگانی که من را دیدند، چنین گفتند: ما شهسواری را می بینیم که سپید و درخشان بر اسبی گران (تنومند) نشسته و درفشی دارد. مردی بر تختگاه زرین نشسته و همزاد خود کرتیر به پیدایی و همراهی، در پیشگاهش آمده است. اینک زنی از سوی خراسان (شرق) پیدا شد که ما هرگز زنی بدین شکوهمندی و نجیبی ندیده ایم. و آن راهش بسیار روشن است. اکنون آن زن فراتر می آید و برای درود گفتن، سر خود را بر سر آن مرد که درست چون همزاد کرتیر است، مینهد. آن زن و مرد هر دو دست هم را میگیرند و به آن راه روشن، از همانجا که آن زن آمد، به سوی خراسان (شرق) بازمیگردند و آن راه، بسیار روشن است.
{} در آن راه که آن زن و آن همزاد کرتیر میروند، آنجا شهریاری پیدا میشود سپیدپوش که بر تختگاهی زرین نشسته است و ترازویی در پیشگاهش میباشد؛ انگار که چیزهایی را وزن میکند. زن و مرد (دین و همزاد کرتیر) پس از ایستادن در پیشگاه آن شهریار، به آنسوی او میروند و میگزرند. همچنان به سوی خراسان و در همان راه به پیش میروند. اینک شهریاری دیگر هویدا میگردد که بر جایگاهی زرین نشسته است و چی-نَی (پل برچیننده ی نیکان از بدان) در دست دارد. او از همه ی کسانی که پیش از این دیده بودیم، نجیبتر و گرانمایه تر است.* مردگان افزودند: چی ـ نَی (پل چین ود) آنسوتر پیداست درست چون چاهی هولناک که آن را بُن و ژرفایش پدیدار نیست؛ پر از مار و کژدم و کلبوک و دیگر گزندگان است.
{} آن مردگان و رفتگان که در آیین مرگ من نشسته بودند، هنگامی که گونه های بیشمار دوزخی را دیدند، بسیار بیمناک شدند و نخواستند که جلوتر بروند. من گفتم: نترسید؛ شما را هیچ چاره و راه دیگری نیست مگر آن پلی که بر روی آن چاه است. و هرچه که می بینید، بگویید.* آنها گفتند: دار و تیغه ای (گزرگاه) مانند پل بر روی آن چاه میباشد. آن زن و مرد (دین و همزاد کرتیر)، به فراز چاه و روی پل رفتند. پلی که آنجا برایستاده بود، پهنتر و بزرگتر گردید و درازایش پدیدار شد. شهریار سپیدپوش دیگری پیدا شده که از شهریاران پیشین که ما مردگان دیده بودیم، ارجمندتر است. او از آنسوی پل فرا آمده و دست آن زن و مرد را میگیرد و از پل میگزرند و به سوی خراسان، آبرومندانه و دلیرانه به پیش میروند. اینک ایوانی در آسمان پدیدار میشود؛ آن شهریار، پیشاپیش آن مرد (همزاد کرتیر) میرود و زن نیز در پی آن مرد به ایوان میرود.
{} مردگان گفتند: چیزی از این ارجمندتر و روشنتر ندیده بودیم. بسی در ایوان نشسته بودند. و آن شهریار به آن سو رفت. در جلوی آن ایوان، جایگاهی زرین است. دوباره شهریار در پیش، آن مرد که همزاد کرتیر است و آن زن از دالان و پلکانی بالا میروند و دور میشوند. در آن بالا، بر تختگاهی زرین، همزاد و دین کرتیر رفتند و در روزن بهرام (پیشگاه آتش مینوی ایزد بهرام) نشستند. و اکنون آن مرد همزاد کرتیر، نان و گوشت و باده میگیرد. از سوی خراسان بسیاری به پیش می آیند و در پیش تختگاه از آنسو فراز می آیند؛ همزاد کرتیر به ایشان از آن خوراک میبخشد و به آنها میدهد. آن شهریار، با انگشتش یکسر همزاد کرتیر را نشان میدهد و لبخند میزند. و همزاد کرتیر، او را نماز میبرد.
{} هنگامی که ایزدان به من کرتیر یک بار نشان دادند در این زندگانی: نیکنامی همراه با ارجمندی را، پس من نیز درخواست کردم: به من نشان دهید در آن سوی، در جهان درگذشتگان، چهره ی بهشت و دوزخ را؛ و چگونگی ارتایی و پارسایی و نیز دروغ وندی و بدکاری را. به گونه ای که تا زنده هستم در برابر ایزدان و خداوندان، نیک پرستار و نیک کامه باشم.* و چون یک بار ایزدان این چیزهای آن جهانی (مینو) را به من نمودند، بدین بهانه و سبب، من در برابر ایزدان بسی نیکوکامه تر و پرستار نیکوتر شدم؛ و نیز برای روان خویش، بسی رادتر و راست کردار تر شدم. نیز به این یشت و آیینهایی که در کشور انجام میشود، بسی گستاختر (پیگیرتر) شدم.
.
{} من به درستی از آغاز در برابر ایزدان و خدایگان، پرستار نیکو کام بودم و از ایشان، ارجمندی بزرگ و سربلندی رسید. هنگام زندگی ام در کشور به ارجمندترین پایگاه بودم. این را نیز از ایزدان خواستم که: همان سان که شما در این جهان به من ارج دادید، اگر میتوانید برآیند این یشت ها (ستایشها) و آیینهایی که در کشور انجام شدند، و برای روانم، چهره و سرشت راست یا دروغ را در آن جهان بنمایید. همچون آغاز کار که برای ایزدان، در برابر رنج و سختی پایداری کردم تا درباره ی آن جهان (مینو)، بیش از هر کس دیگر، گستاخ (بی گمان و باورمند) باشم. و کسی که این نوشته را میخواند، او نیز خویشتن درباره ی آیینها گستاخ (پویا و پرکار) باشد.
{} بنابراین من این نشانه را نهادم که: پس ایزدان اگر شما میتوانید چهره ی بهشت و دوزخ را به من بنمایید؛ همانگونه که در نسک (اوستا) آشکار است که پس از درگزشت مردم، هرکس در زندگی اش ارتا و پارسا بود، دین (نمایه ی وجدان) او همچون کنیزکی ماهروی به پیشوازش می آید و او را به بهشت رهنمون میکند. هرکس که دروغ وند و ناپارسا باشد، دین اش، او را به دوزخ میبرد. در درازنای زندگیم، به من نشان دهید در آن هنگام که من میمیرم و دین من برایم می آید، اگر ارتا و پارسا هستم: دین بر من به گونه ای آشکار شود که بدانم به سوی بهشت میروم. اگر دروغکار هستم: دین بر من به گونه ای آشکار شود که انگار کسی را به دوزخ میبرد.
{} هنگامی که این یشت و آیین و دین (مزداپرستی) که در میان زندگان انجام میشود، با نگرش به آن جهان (مینو) درباره شان پرسیدم، آنگاه آیینها را نیرومندانه و افزارمند و مجهز به جای آوردم. در پارس و سیستان و دیگر شهرها مغان بسیاری بودند. اینگونه من ایزدان را ستودم آنچنان که در این نامه نوشته شد. و من در زمان شاپور شاهنشاه، برای آیینهای ایزدان و روان خویش: مرگ ـ آیین شدم تا اگر پارسا یا ناپارسا بودم، در آزمون ایزدان جای گیرم. همچنین استوار ایستادم که: اگر ارتا و پارسا هستم و شما ایزدان مرا در آن جهان نیز ارتا بنمایید، همچنان کیش شما ایزدان را خواهم داشت. و اگر دروغکار باشم، در آن جهان ناپارسایی ام را نشان دهید و آنچه از سوی شما ایزدان دریافت کنم، همه ی زمانها سخت به یاد نگه میدارم.
{} هنگام آیین مرگ، رفتگان و مردگانی که من را دیدند، چنین گفتند: ما شهسواری را می بینیم که سپید و درخشان بر اسبی گران (تنومند) نشسته و درفشی دارد. مردی بر تختگاه زرین نشسته و همزاد خود کرتیر به پیدایی و همراهی، در پیشگاهش آمده است. اینک زنی از سوی خراسان (شرق) پیدا شد که ما هرگز زنی بدین شکوهمندی و نجیبی ندیده ایم. و آن راهش بسیار روشن است. اکنون آن زن فراتر می آید و برای درود گفتن، سر خود را بر سر آن مرد که درست چون همزاد کرتیر است، مینهد. آن زن و مرد هر دو دست هم را میگیرند و به آن راه روشن، از همانجا که آن زن آمد، به سوی خراسان (شرق) بازمیگردند و آن راه، بسیار روشن است.
{} در آن راه که آن زن و آن همزاد کرتیر میروند، آنجا شهریاری پیدا میشود سپیدپوش که بر تختگاهی زرین نشسته است و ترازویی در پیشگاهش میباشد؛ انگار که چیزهایی را وزن میکند. زن و مرد (دین و همزاد کرتیر) پس از ایستادن در پیشگاه آن شهریار، به آنسوی او میروند و میگزرند. همچنان به سوی خراسان و در همان راه به پیش میروند. اینک شهریاری دیگر هویدا میگردد که بر جایگاهی زرین نشسته است و چی-نَی (پل برچیننده ی نیکان از بدان) در دست دارد. او از همه ی کسانی که پیش از این دیده بودیم، نجیبتر و گرانمایه تر است.* مردگان افزودند: چی ـ نَی (پل چین ود) آنسوتر پیداست درست چون چاهی هولناک که آن را بُن و ژرفایش پدیدار نیست؛ پر از مار و کژدم و کلبوک و دیگر گزندگان است.
{} آن مردگان و رفتگان که در آیین مرگ من نشسته بودند، هنگامی که گونه های بیشمار دوزخی را دیدند، بسیار بیمناک شدند و نخواستند که جلوتر بروند. من گفتم: نترسید؛ شما را هیچ چاره و راه دیگری نیست مگر آن پلی که بر روی آن چاه است. و هرچه که می بینید، بگویید.* آنها گفتند: دار و تیغه ای (گزرگاه) مانند پل بر روی آن چاه میباشد. آن زن و مرد (دین و همزاد کرتیر)، به فراز چاه و روی پل رفتند. پلی که آنجا برایستاده بود، پهنتر و بزرگتر گردید و درازایش پدیدار شد. شهریار سپیدپوش دیگری پیدا شده که از شهریاران پیشین که ما مردگان دیده بودیم، ارجمندتر است. او از آنسوی پل فرا آمده و دست آن زن و مرد را میگیرد و از پل میگزرند و به سوی خراسان، آبرومندانه و دلیرانه به پیش میروند. اینک ایوانی در آسمان پدیدار میشود؛ آن شهریار، پیشاپیش آن مرد (همزاد کرتیر) میرود و زن نیز در پی آن مرد به ایوان میرود.
{} مردگان گفتند: چیزی از این ارجمندتر و روشنتر ندیده بودیم. بسی در ایوان نشسته بودند. و آن شهریار به آن سو رفت. در جلوی آن ایوان، جایگاهی زرین است. دوباره شهریار در پیش، آن مرد که همزاد کرتیر است و آن زن از دالان و پلکانی بالا میروند و دور میشوند. در آن بالا، بر تختگاهی زرین، همزاد و دین کرتیر رفتند و در روزن بهرام (پیشگاه آتش مینوی ایزد بهرام) نشستند. و اکنون آن مرد همزاد کرتیر، نان و گوشت و باده میگیرد. از سوی خراسان بسیاری به پیش می آیند و در پیش تختگاه از آنسو فراز می آیند؛ همزاد کرتیر به ایشان از آن خوراک میبخشد و به آنها میدهد. آن شهریار، با انگشتش یکسر همزاد کرتیر را نشان میدهد و لبخند میزند. و همزاد کرتیر، او را نماز میبرد.
{} هنگامی که ایزدان به من کرتیر یک بار نشان دادند در این زندگانی: نیکنامی همراه با ارجمندی را، پس من نیز درخواست کردم: به من نشان دهید در آن سوی، در جهان درگذشتگان، چهره ی بهشت و دوزخ را؛ و چگونگی ارتایی و پارسایی و نیز دروغ وندی و بدکاری را. به گونه ای که تا زنده هستم در برابر ایزدان و خداوندان، نیک پرستار و نیک کامه باشم.* و چون یک بار ایزدان این چیزهای آن جهانی (مینو) را به من نمودند، بدین بهانه و سبب، من در برابر ایزدان بسی نیکوکامه تر و پرستار نیکوتر شدم؛ و نیز برای روان خویش، بسی رادتر و راست کردار تر شدم. نیز به این یشت و آیینهایی که در کشور انجام میشود، بسی گستاختر (پیگیرتر) شدم.
{} آنکه این نامه را میبیند و میخواند، باشد که به ایزدان و خدایان و روان خویش: راد و راست شود. همچنین باشد که بر این یشت و آیینها و دین مزدایی که اکنون در میان زندگان به آنها پرداخته میشود: گستاختر (دلیرتر) شود. و باشد که از این پس، درباره ی همه شان، نافرمان نگردد. و بی گمان بداند که بهشت و دوزخی در کار هست. آنکه کرفه گر (نیکوکار) باشد: به بهشت فراز میشود. آنکه دروغکار باشد: به دوزخ افکنده میشود. نیکوکار را تن آباد و اسنوند خواهد رسید و روان اسنوندش را ارتایی خواهد رسید؛ چنانکه به من کرتیر رسید. و من این نامه را بدین بهانه و دلیل نوشتم که من کرتیر از دیرباز از شهریاران و خدایان، بسی سندها و پیمان نامه های آذران و مغان را مُهر کردم و نام خویش را بر اینها نگاشتم تا آنکه در زمانه ای فرازتر و دیرتر، این مادیگان (اسناد) را میبیند، بداند که من آن کرتیر هستم که در زمان شاپور شاهنشاه: کرتیر موبد و هیربد نامیده شد؛ و در زمان هرمزد شاهان شاه و بهرام شاهان شاه شاپورگان: کرتیر، موبد هرمزد نامیده شد. و در زمان بهرام شاهان شه بهرامگان (بهرام بهرامیان): کرتیر، روان بختیار بهرام و موبد هرمزد نامیده شد.
<< گزارش: سوشیانت مزدیسنا >>
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر