متن زیر خاطره یکی از صنعت گران
ایران در عهد قاجارهاست. او که با پشتیبانی امیرکبیر مسئول ساخت سماور در
کشور شده بود تا نیازی به واردکردن این ابزار نباشد و یکی از پایه های
اقتصاد و تولید ملی گذاشته شود با سقوط امیر مورد هجوم عناصر دستگاه
استبداد قرارگرفته از کار باز مانده و حتی به فقر و مسکنت کشیده می شود.
خاطره زیر را بخوانید که قصه ای پرآب چشم است و می رساند که گویی در ایران
قاجاری ، کارو تولید و خلاقیت ، خاطرهای کسانی را برمی آشفته است
مرحوم
حاجي ابراهيم خان صديق الممالك كاشي، لله مرحوم صديق الدوله فرزند
اكبرشاهزاده ظل السلطان، - مسعودميرزا- حكايت مي فرمودكه من با جمعي از
بزرگان خدام شاهزاده مسرتي سرشار داشتيم و در بساط انبساط مشغول عيش و نشاط بوديم
و اتفاقاً فقيري پير پيدا شده سؤال نمود و عيدي خواست.
ما هر يك مقداري
شاهي سفيد به او داديم. چون شست خويش را پر از سيم ديده نسيم مسرتي بر
خاطر هوي وزيده و با بشاشتي تمام گفت سرگذشتي دارم كه قابل استماع است،
اگر اجازت دهيد عرض كنم. خوشروئي و چرب زباني او ما را بر آن داشت كه
اجازتش داديم.
گفت در تاريخي كه چراغعلي خان زنگنه از طرف اميرنظام به
حكومت اين ولايت منسوب بود و تمام اشرار اين شهر را سركوب نموده و اهالي
به نعمت امنيت نايل شدند، من به سن 24سالگي بودم و بجز مادر و عيال كسي را
نداشتم و به صنعت دواتگري معيشت خود را مي گذرانيدم.
یك روز فراشي از طرف
حكومت به بازار ما بيامد و تمام دواتگران را كه بيش از چهل نفر بودند
بدارالحكومه برد و به حاكم حضور ما را در آنجا عرض نمود. حاكم همه را
نزديك خواسته و پرسيد كدام يك از شما در صنعت دواتگري از ساير استادتر و
كاملتر است؟ ما با هم مدتي به مشاوره مذاكره نموديم تا استادي دو نفر از
ما مسلم و منتخب شد و امتياز ايشانرا همه اعتراف نمودند و يكي از آن دو
نفر من بودم. حاكم فرمود شما دو نفر به تالار بياييد و سايرين مرخصند كه
پي كار خود بروند.
چون به تالار رفتيم بعضي مسائل از ما بپرسيد. آنگاه
مرانگاه داشته ديگري را مرخص نموده و به من فرمود كه اتابك اعظم اميرنظام
ترا در طهران خواسته و مي بايد همين ساعت سفر كني و مكتوبي بمن داد كه به
اميرنظام برسانم.
من عرض كردم اطاعت مي كنم اما بايد به خانه بروم و زندگي
مادر و عيالم را در غياب خود ترتيب بدهم. فرمود مخارج بازماندگان ترا خود
مي رسانم و شما از همين جا بايد حركت كنيد و بجائي نرويد. سپس پنج اشرفي
زر مسكوك براي مصارف راه به من داد و يك نفر را امر كرد كه مركوبي اجاره
كرده و مرا سوار نموده بدون تأمل از شهر خارج نمايد و چون بدارالخلافه
رسيدم به ديوانخانه سلطنتي رفتم و مكتوب حاكم را به توسط يكي از ملازمان به
اميرنظام رسانيدم.
طولي نكشيد كه مرا در مجلس خويش بخواست و چون ابهت و
همينه و احتشام مجلس مبهوتم كرده و هراسناكم نموده بود، اميرنظام ملتفت
حالم شده و به خوشروئي و ملاطفت با من آغاز سخن كرده و در پيش روي خود را
مرا بنشانيد و ساعتي با سايرين خود را مشغول داشت تا حالت طبيعي كمن بجاي
آمده و هراسم باستيناس مبدل شد .
آنگاه بخادمي فرمود كه آن سماور را
بياور. تا آن زمان سماور نديده و اسم آنرا نيزنشنيده بودم و معلوم شده كه
غالب حضار چون من بي خبر از سماور بودند. پس مجمعه بزرگي مابين من و
اميرنظام بگذاشتند و سماوري متوسط الجثه در آن جاي دادند و منقلي پر از
آتش و ظرف آبي بياوردند. اميرنظام بدست خويش سماور را آب و آتش بنمود و
تمام اجزاء سماور و خواص آنها را از دودكش و شير و بادگير و غيرها بيان
فرمود، و چون آب بجوش آمد مقداريرا از شير بدفعات خارج نمود سپس امر فرمود
تا سماور را از آب و آتش خالي كردند و خشك نمود بياوردند و بمن داد تا
كاملاً داخل و خارج و اعالي و اسافل آنرا با تأني تمام بديدم و ترتيب
ساختن آنرا در خاطر خويش مرتب نمودم.
پس از آن فرمود مي تواني سماوري
مانند آن بسازي تا عموم ايرانيان از چنين متاعي محروم نمانند و محتاج به
طلب آن از ممالك خارجه نباشند؟
عرض كردم بلي مي سازم.
گفت هرگاه نظير آنرا
بسازي امتياز آنرا كه نيكو سرمايه و ثروتي است بتو مي دهم و چند اشرفي طلا
به من داد تا در تهيه آن بكار برم.
و سماور را برداشته به بازار آمدم و
دكان عم خويش كه از اين پيش به طهران آمده و مشغول دواتگري بود پيدا كردم،
و در آنجا تا يك هفته سماوري كه از هر جهت مطابق با اصل بود بساختم و هر
دو را در بغل گرفته به خانه امير نظام رفتم
و بنظر وي رسانيدم. و بدقت هر دو را بديد و با هم بسنجيد و آفرينها گفت و
تحسينها نمود و مسرتي هر چه تمامتر حاصل فرمود و امر كرد كه هر دو را به
دكان عودت دهم و روز ديگر در ساعتي معين هر دو را برداشته به ديوانخانه
حاضر شوم، و دستور داد كه چون حاضر شدي بر در اطاق كه با من روبرو مي شوي
چند دقيقه ساكت بايست، پس از آن با صدائي رسا مرا مخاطب
ساخته بگوي اي وزير ايران با صنعتگران و كارگران ممملكت ميخواهي اين قسم
رفتار كني كه مدتي من با هزار اميد بايستم و تو ملتفت من نشوي؟
من گفتم
جرأت چنين جسارتي مرا نيست امير نگاهي مهيب به من كرده فرمود دستور تو
همين است كه گفتم. من بشدت مرعوب و مضطرب شده و باشاره او برخاستم و
سماورها را برداشتم و برفتم. و روز ديگر كه در موقع مذكور حضور يافتم، مرا
بديد و خود را به ملاحظه مكتوبي مشغول داشت تا من پس از تأملي خطابه خويش
را خواندم وزير نيز با آنكه جمعي كثير از اعيان و اشراف در آنجا بودند، از
جاي برخاست و عذرها خواست و تا نصفه اطاق براي گرفتن و ديدن سماور پيش آمد
و هر دو را بگرفت و به حاضرين نيز نشان مي داد و تشخيص كار ايران را از
صنعت روس از ايشان مي خواست و غالب امتياز نمي دادند. تا خود علامت كار
خويش را به ايشان نمودم و امتحان آب و آتش كردن آنرا دادم. آنگاه امير
نظام با ملاطفتي تمام پرسيد كه مزد و قيمت مواد سماور شما به چه مبلغي
تمام شده است؟
عرض
كردم سه تومان.
آنگاه يكي از كتاب و منشيان خود را مخاطب ساخته و فرمود
فرمان امتياز سماور سازي را به نام اين استاد رقم كنيد كه تا پانزده سال
در تمام مملكت محروسه ايران مخصوص اوست و احدي بدون اجازه و رضايت او حق
ساختن ندارد، و مي بايد يك دستگاه را از سه تومان و نيم بيشتر نفروشد.
و
نيز نامه اي به حاكم اصفهان بنگاريد كه هر محل مناسبي را اين استاد معين
كند خريداري كنيد و به هر قسم كه بخواهد عمارت نماييد و به وي بسپاريد كه
كارخانه سماورسازي باشد، و هر مبلغي كه به جهت فراهم نمودن آلات و ادوات
دواتگري لازم باشد به او بدهيد و به خرج ديوان اعلي منظور داريد.
و
بالجمله روزانه ديگر فرمان شاهي و رقمي كه به عنوان حاكم بود با مخارج راه
مرحمت فرموده روانه وطنم داشت. و چون به اصفهان رسيدم و نامه امير را به
حاكم دادم يك نفر با من بفرستاد و زميني كه اختيار نمودم بخريد و به دستور
من چند اتاق در آنجا بنا كرد كه در هر يك، يكي از كارهاي سماور را از چكش
كاري و ريخته گري و پرداخت و چرخكاري و غيرها انجام نمايند. و نيز براي
خريداري آلت دواتگري و قيمت برنج هر قدر كه لازم بود بخريد و بداد و تمام
مخارج عمارت از عرصه زمين و اعيان و آلات دواتگري و ساير ملزومات بالغ به
دويست تومان شد و از من قبض رسيد بگرفتند كه به خرج ديوان بياورند.
و
من با شوقي بي اندازه و مسرتي سرشار مشغول كار شده و چند نفر از دواتگران
را در كارخانه وارد كرده و تهيه يك صد دستگاه سماور را نموديم. و چون تمام
اجزاء سماورها از لوله و پايه و آتش خانه و دسته و شير و بقيه اجزا آماده
و مهيا شدند و موقع آن رسيد كه اجزاء هر يك را بهم وصل كرده و شروع به
فروش آنها نماييم و از امتيازي كه دولت عليه ايران به من داده متمتع و
برخوردار گرديم، كه دو نفر فراش قرمز پوش از طرف حاكم اصفهان وارد كارخانه
شدند و قبض دويست تومان مرا با حكمي ارائه دادند كه مفاد آن گرفتن دويست
تومان از من بود.
گفتم اين چه اشتباهي است كه واقع شده و چه ظلمي است كه
روا داشته اند. من فرمان دولتي و حكم امير كبير را دارم كه اين وجوه را
دولت مرحمت فرموده است. ايشان سخن را در دهان من شكسته و مشتهاي گران
حواله سر و گردن من نموده، از شناسايي امير نظام تجاهل كرده و به او سقطها
گفتند و دشنامها دادند. فهميدم كه كار دگرگون شده و امير نظام از ميان
رفته است.
از میان ایمیل های دریافتی
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر