علیرضا سیف الدینی (ارتباز)
میپردازیم به آخرين روزهای زندگی يزدگرد سوم آخرين پادشاه ساسانی و رويدادهای زمان او كه همه ی كوشش خود را به كار برد تا با تدارك سپاهی به بيرون راندن تازيان از ايران بشتابد و آخر هم جان خود را در اين راه گذاشت و بخشی از تاريخ سياسی و رزمی ايران را رقم زد. تاريخ نويسان و نويسندگان بيگانه در راستای تباه كردن شخصيت يزدگرد سوم نوشته اند كه:
"يزدگرد سوم از تيسفون با چهار يا پنج هزار رامشگر و نوازنده و آشپز كه در برخی از نوشته ها نفرات آشپز را تا هزار نفر ياد كرده اند، فرار كرده و به اصفهان و شيراز (1) و كرمان رفته و با خوشگذرانی به زور از مردم باژوسا و (ماليات) های گذشته را گرفته و آخر سر هم به خراسان رفته و به دست آسيابانی كه طمع در لباس و جواهراتش كرده كشته شده!"
آقای دكتر روبرت بامبان "Robert Bamban" تاريخ دان و استاد تاريخ در دانشگاه های كاليفرنيا در كتاب "The Military History of Parsi" وابسته به انستيتوی بررسی های تاريخ و به ويژه در رساله سودمند "آيا می دانيد که؟" در اين باره می نويسند: "....جای شگفتی است كه چرا در اين 1400 سال كسی از مورخان خودی و بيگانه پرسش نكرد كه يزدگرد سوم هنگام ترك پايتخت كه به پيشنهاد شورای كشوری انجام گرفت چه احتياجی به هزار آشپز داشته است؟ و يا كدام سند درست تاريخی نشان از آن دارد كه در كاخ شاهنشاهی هزار آشپز خدمت می كرده تا يزدگرد در زمان ترك پايتخت با خود برده باشد....."
يادآور می شوم كه يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانی، حتی فرزندان خود را در اين سفر تداركاتی همراه نبرد.
اكنون آنچه در تاريخ ايران يعنی شاهنامه ی منثور ابومنصوری آمده و فردوسی آن را به زيور شعر آراسته بر می رسيم و آن اين است كه پس از شكست نبرد قادسيه (كه از آن سخن خواهم گفت) يزدگرد سوم دگر روز شورای كشور و بزرگان و موبدان را برای رايزنی فرا می خواند كه همگی در شهرك بغداد گرد می آيند تا راه چاره ای برای رهایی كشور بيابند.
از فردوسی بشنويم:
دگر روز برگاه بنشست شاه / به سر بر نهاد آن كيانی كلاه
يكی انجمن كرد با بخردان / بزرگان و بيدار دل موبدان
چه بينيد گفت اندر اين داستان / چه داريد ياد از گه باستان
بيشتر گرد هم آيندگان شورای اداری كشور را رأی بر اين بود كه يزدگرد سوم با گارد اندكی برای جمع آوری و تدارك سپاه و ياری خواستن از خاقان چين و فنغفور تورك به مرو در شمال خاوری ايران رفته و با ياری ماهوی سوری كارنگ (مرزبان) مرو سپاهی برای رويارویی با دشمن تدارك ببيند. يزدگرد سوم اين رأی را نمی پسندد؛ زيرا آن را پشت كردن به دشمن دانسته و می گويد (از فردوسی بخوانيم):
شهنشاه گفت اين نه اندر خورست / مرا دل در انديشه ی ديگرست
بزرگان ايران و چندين سپاه / بر و بوم آباد و تخت و كلاه
سر خويش گيرم بمانم به جای / بزرگی نباشد نه مردی نه رای
كه خيره به بدخواه منمای پشت / چو پيش آيدت روزگاری درشت
بزرگان كشور ماندن يزدگرد سوم را به سود كشور ندانسته و می گويند تنها بازمانده ی تخمه ی كيان هستيد و اكنون تو تنها هستی و دشمن صدهزار؛ مانند فريدون برو و سپاهی تدارك ديده برگرديد تا برای سركوب دشمن آمادگی داشته باشيم.
ز تخم كيان كس جز از تو نماند / كه با تاج بر تخت بايد نشاند
تویی يك تن و دشمنت صد هزار / ابا آن همه چون كنی كارزار
بدان جايگه چون فريدون برو / جو آیی يكی كار بر سازنو (2)
يزدگرد سوم رأی بيشترين گردهم آيندگان را پذيرفته و می گويد: "... ماهوی سوری كارنگ مرو پيشكار شبانان ما بود و ما او را بدين جايگاه رسانيديم اگر چه مردی بی دانش است ولی فراوان سپاه و مردان رزم آوری دارد." در آن گردهم آیی آن گونه كه در شاهنامه آمده است تنها فرخ زاد هرمزد با رفتن يزدگرد سوم به نزد ماهوی سوری مخالفت كرده و با شناختی كه از ماهوی سوری داشت او را بد گوهر و اهرمن خوی می داند.
فرخ زاد برهم بزد هر دو دست / چنين گفت كای شاه يزدان پرست
به بد گوهران هيچ ايمن مشو / كه اين را يكی داستانست نو
كه هر چند بر گوهر افسون كنی / بكوشی كزو رنگ بيرون كنی
چو پروردگارش چنان آفريد / تو بر بند يزدان نيابی كليد
"يزدگرد سوم از تيسفون با چهار يا پنج هزار رامشگر و نوازنده و آشپز كه در برخی از نوشته ها نفرات آشپز را تا هزار نفر ياد كرده اند، فرار كرده و به اصفهان و شيراز (1) و كرمان رفته و با خوشگذرانی به زور از مردم باژوسا و (ماليات) های گذشته را گرفته و آخر سر هم به خراسان رفته و به دست آسيابانی كه طمع در لباس و جواهراتش كرده كشته شده!"
آقای دكتر روبرت بامبان "Robert Bamban" تاريخ دان و استاد تاريخ در دانشگاه های كاليفرنيا در كتاب "The Military History of Parsi" وابسته به انستيتوی بررسی های تاريخ و به ويژه در رساله سودمند "آيا می دانيد که؟" در اين باره می نويسند: "....جای شگفتی است كه چرا در اين 1400 سال كسی از مورخان خودی و بيگانه پرسش نكرد كه يزدگرد سوم هنگام ترك پايتخت كه به پيشنهاد شورای كشوری انجام گرفت چه احتياجی به هزار آشپز داشته است؟ و يا كدام سند درست تاريخی نشان از آن دارد كه در كاخ شاهنشاهی هزار آشپز خدمت می كرده تا يزدگرد در زمان ترك پايتخت با خود برده باشد....."
يادآور می شوم كه يزدگرد سوم، آخرين پادشاه ساسانی، حتی فرزندان خود را در اين سفر تداركاتی همراه نبرد.
اكنون آنچه در تاريخ ايران يعنی شاهنامه ی منثور ابومنصوری آمده و فردوسی آن را به زيور شعر آراسته بر می رسيم و آن اين است كه پس از شكست نبرد قادسيه (كه از آن سخن خواهم گفت) يزدگرد سوم دگر روز شورای كشور و بزرگان و موبدان را برای رايزنی فرا می خواند كه همگی در شهرك بغداد گرد می آيند تا راه چاره ای برای رهایی كشور بيابند.
از فردوسی بشنويم:
دگر روز برگاه بنشست شاه / به سر بر نهاد آن كيانی كلاه
يكی انجمن كرد با بخردان / بزرگان و بيدار دل موبدان
چه بينيد گفت اندر اين داستان / چه داريد ياد از گه باستان
بيشتر گرد هم آيندگان شورای اداری كشور را رأی بر اين بود كه يزدگرد سوم با گارد اندكی برای جمع آوری و تدارك سپاه و ياری خواستن از خاقان چين و فنغفور تورك به مرو در شمال خاوری ايران رفته و با ياری ماهوی سوری كارنگ (مرزبان) مرو سپاهی برای رويارویی با دشمن تدارك ببيند. يزدگرد سوم اين رأی را نمی پسندد؛ زيرا آن را پشت كردن به دشمن دانسته و می گويد (از فردوسی بخوانيم):
شهنشاه گفت اين نه اندر خورست / مرا دل در انديشه ی ديگرست
بزرگان ايران و چندين سپاه / بر و بوم آباد و تخت و كلاه
سر خويش گيرم بمانم به جای / بزرگی نباشد نه مردی نه رای
كه خيره به بدخواه منمای پشت / چو پيش آيدت روزگاری درشت
بزرگان كشور ماندن يزدگرد سوم را به سود كشور ندانسته و می گويند تنها بازمانده ی تخمه ی كيان هستيد و اكنون تو تنها هستی و دشمن صدهزار؛ مانند فريدون برو و سپاهی تدارك ديده برگرديد تا برای سركوب دشمن آمادگی داشته باشيم.
ز تخم كيان كس جز از تو نماند / كه با تاج بر تخت بايد نشاند
تویی يك تن و دشمنت صد هزار / ابا آن همه چون كنی كارزار
بدان جايگه چون فريدون برو / جو آیی يكی كار بر سازنو (2)
يزدگرد سوم رأی بيشترين گردهم آيندگان را پذيرفته و می گويد: "... ماهوی سوری كارنگ مرو پيشكار شبانان ما بود و ما او را بدين جايگاه رسانيديم اگر چه مردی بی دانش است ولی فراوان سپاه و مردان رزم آوری دارد." در آن گردهم آیی آن گونه كه در شاهنامه آمده است تنها فرخ زاد هرمزد با رفتن يزدگرد سوم به نزد ماهوی سوری مخالفت كرده و با شناختی كه از ماهوی سوری داشت او را بد گوهر و اهرمن خوی می داند.
فرخ زاد برهم بزد هر دو دست / چنين گفت كای شاه يزدان پرست
به بد گوهران هيچ ايمن مشو / كه اين را يكی داستانست نو
كه هر چند بر گوهر افسون كنی / بكوشی كزو رنگ بيرون كنی
چو پروردگارش چنان آفريد / تو بر بند يزدان نيابی كليد
۳ نظر:
درود
زیبا بود اما گمان کنم پانویس ها فراموش شده است
دوست اندیشمند ما با درود و خسته نباشید دستتان واقعا"درد نکنه من خیلی از نوشته های شمارا با ذکر بن مایه های آن و نام شما کپی کرده و در وبلاگم منتشر میکنم ازجمله همین متن خوزی ها - فقط یک سوال دارم من در تاریخها خوانده ام ( حتی خود خوزستانی ها هم موافقند ) و میگویند اهالی خوزستان بختیاری هستند مردمی که در خوزستان هستند و عرب لباس و عرب زبانند یک سوم خوزستان هستند حالا سوالم اینست که آیا واقعا" همین یک سوم هم عرب هستند؟ ویا فقط به خاطر هجوم اعراب و هم مرز بودن با عراق عرب شده اند؟ من از تاریخ دان های دیگر شنیده ام که اینها عرب نیستند و فقط عرب زبانند ممکنه با دلیل تاریخی به ما ثابت کنید که اینها عرب هستند یا نه؟
سوال دومم اینه که شما نوشته اید این منطقه به جعل عیلام شده است ولی در خطوط پائین تر نوشته اید ایلام منظورتان فقط از جعل فقط در حرف
" ع " هست ؟
بدرود - پاینده ایران
بانو نوشین با درود
جعل عیلام دیدگاه همایونفرخ است اما بر این باورم که ایلام و نه عیلام درست است زیرا نام ان در کتیبه ها آمده
بسیاری از عرب زبانان خوزستان و حتا در کشورهای حاشیه خلیج فارس تبار خود را از یاد برده و گمان میکنند که عرب هستند زیرا به زبان تازی سخن میگویند.
ارسال یک نظر