نقد و خرده گیری از: شهریور
http://hakhamaneshian.net/ftopic-998-days0-orderasc-15.html&sid=3a3bff30dc0b9219bec3b2be4329970d
گر چه كوشش استاد كزازي در راستاي پاسداري و پريستاري «زبان سراسر شور و شيدايي پارسي»، نيك ستودني است و نيز ادبداني و ادبشناسي و سخنداني و سخنوري ايشان بر همه آشكار است و نمودار، ولي با ارج و آزرم بسيار به پيشگاه ايشان و با دريغ و اندوه بسيار بايد گفت:
به راستي استاد كزازي، «يكي از برترين شاهنامه ناشناسان» و چه بسا «برترين شاهنامه خراشان» باشند!!!
فردوسي بزرگ راست، در آغاز داستان رستم و اسفنديار:
«...زبلبل شنيدم يكي داستان / كه برخواند از گفتهي باستان
كه: چون مُست بازآمد اسفنديار / دژم گشته از خانهي شهريار،
كتايون قيصر كه بُد مادرش / گرفته شبِ تيره اندر بَرَش؛
چو از خواب بيدار شد تيره شب، / يكي جامِ مَي خواست و بگشاد لب...»
آنگاه ميرجلال كزازي راست، در كتاب «خشم در چشم» رويهي 22، چاپ آيدين، 1387:
«نكتهي شايستهي درنگ[!] آن است كه كتايون مامِ اسفنديار، شبِ تيره او را در بر گرفته بوده است. اسفنديار پهلواني است يل و تهم كه ارجاسپ توراني را كشته است و دژ استوار و آسيبناپذير «رويين» را گشوده است و خواهرانش: هماي و بهآفريد، را كه در بند ارجاسپ بوده اند، رهانيده است؛ كودكي خرد نيست كه نياز به آغوش مادر داشته باشد.[!!!] پس چرا شب هنگام در آغوش كتايون ميخفته است و همبالين او بوده است؟ شايد پاسخ اين پرسش را بتوان در رسم و راه خويدوده يافت.[!!!!!]»
آوخ!!!
زينهار!!!
به راستي چه نكتهي نغز و نازك و نهاني!!!
چه نكتهي شايستهي درنگي را استادِ ما انگشتِ باريكبيني و ژرفنگري برنهادهاند!!!
من نيز با استاد يكدل و يكسدا ميگـَرْزَم و ميخروشم:
راستي را چه بسيار مايهي شگفتي است كه مادري شبانگاه، پور خود را كه «كودكي خرد نيست» در آغوشِ مهر و ناز دركشد و از او دلجويد!!!
راستي را چگونه شدني است كه كتايون، پور خود را، اسفنديار، جهان پهلوان نوين، كه پهلواني است يل و تهم كه ارجاسپ توراني را كشته است، در آغوش دركشد؟؟؟!!!
مگر ميشود مادري-كه بيگمان خود شوي دارد(!!!)- فرزندِ پهلوان خود را كه دژ استوار و آسيبناپذير «رويين» را گشوده و خواهرانش: هماي و بهآفريد، را از بند ارجاسپ، رهانيده است؛در آغوش دركشد؟؟؟!!!
چگونه.......
باري!
گوييا مادر استاد ايشان را كه اينك ديگر «كودكي خرد نيست كه نياز به آغوش مادر داشته باشد»، هيچ در آغوش خود نكشد!!!
نيز استادِ ما به اين بسنده نميكند و مويي ديگر از ماستِ استورهي اسفنديار برميآورد و با نگرش به همين 2 بيتِ ساده دربارهي «اسفنديار و دلجويي مادرش مر او را»، چنين دادِ سخن ميگزارد كه: «اسفنديار شب هنگام در آغوش كتايون ميخفته است[!!!!!] و همبالين او بوده است[!!!!!]»
ولي استاد فرخنهاد، ما را اندر اين سوگ و سوزِ بيپايان، سرگشته و نالان وانمينهد و چرايي و چند و چون آن ننگِ شبانهي مادري كه جگرگوشهاش را شبانگاه در آغوشِ مهر و دلجويي دركشيده است را با نمونشي به آيين خويدوده[!!!] بازمينمايد و بدين سان شيوهي بهين و راستين «ژرفاكاوي» و «نهادشناسي» شاهنامه را به رخمان پيش ميكشد و يكي ديگر از مازهاي راز شاهنامه را برميرسد و ميگزارد!!!
در پي داستان اسفنديار، در شب درد دل گويي جهانپهلوان جوان با مادر و دلجويي مادر مر او را، فردوسي بزرگ راست، از زبان اسفنديار:
كنون چون برآرد سپهر آفتاب، / سر شاه بيدار گردد ز خواب؛
بگويم بدو آن سخنها كه گفت؛ / ز من راستيها نبايد نهفت؛
و گر هيچ تاب اندر آرد به چهر، / به يزدان كه بر پاي دارد سپهر،
كه بي كام او تاج بر سر نهم؛ / همه كشور ايرانيان را دهم.
تو را بانوي شهر ايران كنم؛ / به زور و به دل جنگ شيران كنم.
این چند بیت دربردارنده ی 2 نکته ی بس نغز و نازک است که به دست «والا شاهنامه خراشان»، استاد میرجلال الدین کزازی، به نیکی به کژی و هرزگی درکشانیده شده است!!! روشنگری فزونتر در پی خواهد آمد.
ميرجلالالدين كزازي راست، اندر گزارش بیت
«كه بي كام او تاج بر سر نهم؛ / همه كشور ايرانيان را دهم.»، در رويهي 24 كتاب "خشم در چشم":
«ايرانيان در داستان رستم و اسفنديار، در معني بلخيان و گشتاسپيان به كار رفته است، در برابر سگزيان يا سيستانيان؛ به همان سان كه از ايران نيز، تنها قلمرو فرمانروايي گشتاسپ خواسته شده است؛ آن چنان كه نمونهوار در بيت زير، ميتوانيم ديد:
من از شهر زاول به ايران شوم، / به نزديك شاه دليران شوم.
بر اين پايه اسفنديار همانند پدرش گشتاسپ كه نافرماني و جداسري رستم و زال و سگزيان را برنميتابد و آن را بهانهي گسيل فرزند به سيستان ميگرداند، از اين كه پارهاي از مردمان از فرمان بلخيان بيرون اند، خشمگين و ناخشنود است و نخستين كاري كه پس از رسيدن به فرمانروايي ميخواهد كرد، آن است كه همهي كشور را به ايرانيان (= بلخيان) بدهد و به فرمان آنان درآورد.»
به به! می بینیم که این استاد فرخنده رای، چه سان ایرانزمین را به آسانی و آسودگی، 2 پاره فرموده اند: «ایران» (بلخ) در برابر «سگستان» (=سیستان) و نکته را درنیافته اند! به فرموده ی استاد فرهمند مایه و ورجاوند پایه مان، سوشیانت مزدیسنا: «ایران در شاهنامه گاه به معنای سرزمین ایران است و گاه پایتخت ایران.» نمونه را:
ایران در مانک سرزمین ایران: همه کشور ایرانیان را دهم (=نمیخواهم مانند گشتاسپ، خودکامه باشم و همه را در کشوربانی و مردمداری، همیار و همباز میدانم)
ایران در مانک پایتخت ایران:«از ایران ره سیستان برگرفت»، نیز «من از شهر زاول به ايران شوم» (ایران = بلخ).
نیز ميرجلالالدين كزازي راست، اندر گزارش بيت بازپسين، «تو را بانوي شهر ايران كنم؛ / به زور و به دل جنگ شيران كنم.»، در رويهي 24 كتاب "خشم در چشم":
«دومين كاري كه او [اسفندیار] در آن هنگام به انجام ميخواهد رسانيد، آن است كه كتايون را شهربانوي ايران بگرداند. اين خواست اسفنديار نيز گوييا ريشه در رسم و آيين خويدوده دارد[!!!!!]: اسفنديار ميخواهد كتايون را به زني بستاند و بدينسان او را شهربانوي ايران بگرداند. استاد در اين بيت، بدانسان كه در بيت 19 نيز، پوشيده و نمونشوار از اين رسم و راه هنگامهساز و پر چند و چون سخن به ميان آورده است.»
و آن بيت 19 كه استاد كزازي ميفرمايند همان است كه پيشتر به فراخی بازنموديم:
«كتايون قيصر كه بد مادرش، / گرفته شب تيره اندر برش.»
و نوشتيم كه به باور استاد كزازي، فرزانهي فرهمند ايران، فردوسي بزرگ، به زباني پوشيده و نمونشوار از آن رسم و راه هنگامهساز و پر چند و چون، همانا خويدوده(!!!)، سخن به ميان آورده است!!! به دیگر سخن این پنداره ی تباه استاد کزازی است که میکوشد اندر میان درددلگویی و دلجویی شبانه ی مادری و پورش، رسم و آیینی هنگامه ساز و پر چند و چون در افکند و شاهنامه را برآشوبد!
اینک این پرسمان فرااندیشه مان می آید که به راستی چه آیینی در میان است که جهانپهلوان اسفندیار را بر آن می دارد تا پس از به شست آوردن شهریاری ایران زمین، کتایون مادر را «شهربانوی ایران» برگمارد؟!! پاسخ را از زبان شیوا و روشنگر والا استادان شاهنامه شناسی، استاد سوشیانت مزدیسنا می خوانیم:
«با پیمان شکنی گشتاسپ، اسفندیار که میخواهد تاج و تخت را به زور بگیرد به مادرش نوید میدهد که او را شهبانو کند. این سخن به مفهوم زناشویی اسفندیار با مادرش نیست بلکه یادآور میشود با آنکه اسفندیار دارای همسر است و خودبخود همسر اسفندیار به شهبانویی ایران میرسید اما اسفندیار میخواست مادرش را همچنان شهبانوی ایران نگه دارد.
و اما بعد!
ای کاش استاد کزازی در زمینه شاهنامه شناسی خود را بازنشسته کرده بود و اینچنین پیشینه اش را نمی آلود. ایشان که به اصطلاح شاهنامه را ویرایش کرده درنیافته:
که چون مست بازآمد اسفندیار - دژم گشته از گفته ی شهریار (خالقی به نادرست به جای «گفته»: «خانه» ضبط کرده)
کتایون قیصر که بد مادرش - گرفته شب تیره اندر برش
چو از خواب بیدار شد نیم شب (ضبط خالقی: تیره شب!) - یکی جام می خواست و بگشاد لب
اگر بنا باشد که از این چند بیت نتیجه بگیریم که اسفندیار با مادرش هماغوشی کرده پس همه مردم ایران چنین بوده اند زیرا مادران تا واپسین دم، فرزند خود را حتا در بزرگسالی در آغوش میکشند!! اگر به خود کمی زحمت بدهیم و به داستان پیشین برگردیم میبینیم که اسفندیار از هفت خان خویش بازگشته و پس از زمانی دراز، تنها برای یک شب به دیدار مادرش رفته است. پیش از این دیدار، اسفندیار در بزم پیروزی که گشتاسپ آراسته بود با چند تن دیگر شرکت داشت و پس از بزم:
برفتند هرکس که گشتند مست - یکی ماهرخ دست ایشان به دست
بازمیگردیم به اسفندیار و مادرش. شاهزاده که نتوانسته مادر را با خود همسو کند، به اندرزهای کتایون گوش نمیدهد و میرود و:
نشد پیش گشتاسپ، اسفندیار-همی بود با رامش و میگسار
دو روز و دو شب باده ی خام خورد- بر ماهرویش دل آرام کرد
این ماهرو نه کتایون بلکه یکی از آن ماهرخانی است که در بزم گشتاسپ شرکت داشت...
باشد که آب به آسیاب دشمنان نریزیم.»
۳ نظر:
درود بر شما
من کتاب نبرد خدایان رو تو نمایشگاه پارسال در بندر عباس گرفتم
البته دوسانت خاک روش نشسته بود
فک کنم سال انتشارش78بود!!!
از کتابه لذت بردم اتفاقا میخواستم همین روزا گوشه هایی از کتاب رو تو وبم بنویسم
خوب شما شما رو دیدم
حالا با کسب اجازه مینویسم
بی تاب و ناشکیب، چشم به راه رای و دید همه ی کارشناسان و اوستادان فن شاهنامه شناسی، از بهر رهایش و آسایش از چنگال خونین و ننگین «شاهنامه خراشان» بی هنر و بُروت پرور هستیم!!!
ارسال یک نظر