نرگس در ادب ایرانی (۳) ”مرگ نرگس“
وقتي نرگس مرد، گلهاي باغ همه ماتم گرفتند واز جويبار خواهش كردند براي گريست به آنها چند قطره آب وام دهد. جويبار آهي كشيد و گفت: بقدري نرگس را دوست ميداشتم كه اگر تمام آبهاي من مبدل به اشك شود و آنها را براي نرگس بپاشم باز كم است. گلها گفتند: راست ميگويي، چگونه ممكن بود با آنهمه زيبايي نرگس را دوست نداشت؟!
جويبار پرسيد مگر نرگس زيبا بود؟! گلها گفتند: تويي كه اغلب نرگس خم شده، صورت زيباي خود را در آبهاي شفاف تو تماشا ميكرد بايد بهتر از هركس بداني كه نرگس زيبا بود. جويبار گفت: من نرگس را براي اين دوست داشتم كه وقتي خم ميشد و به من نگاه ميكرد، ميتوانستم زيبايي خود را در چشمان او تماشا كنم. (گزيدة متون ادب فارسي ـ اسكار وايلد ـ ترجمة دشتي. ص 7)
فرهنگ آريانپور(ص 3340)
Narcism=narcissismخودستائي، خودپسندي، خود فروشي، نفس پرستي
Narcissine=narcissan خودستا
Narcissistوابسته به نرگس افسانهاي
Narcissusخودستا، خود فروش خود پسند
افسانة نرگس: جواني رعنا كه عاشق تصوير خود شده و در اثر نرسيدن به مطلوب خود مرده و پس از مرگ بگل نرگس تبديل شد.
ز ذوق نرگستر آب در دهان آرد اگر نگاه در اين نظم آبداركند
غلام نرگس آنم كه با طراحي مي گرفته دست بتي برچمن گذار كند
آرام جان به نرگس ساحر زما برد تاراج دل به طرة عنبر فشان كند
نميرود همه شب چشم نرگس اندر خواب
زبسكه بلبل شوريده دلفغان دارد
نرگس مخمور را رعشه بر اعضافتد بس كه به وقت سحر آب خورد در خمار
ز جور سنبل كافر مزاج او افغان ز دست نرگس جادو فريب او فرياد
عليالصباح كه نرگس پياله بردارد سمن به عزم صبوصي كلاله بردارد
گشاد چشم خواب آلود نرگس تماشاي رياحين ميكند باز
عبيد زاكاني
تا مهر تواًم در دل شوريده شست/و افتاد مرا چشم بدان نرگس مست
اين غم زدلم نمينهد پايبرون/وين اشك زدامنم نميدارد دست
خرامان در چمن سرو سرافراز/زمستي چشم نرگس گشته پرناز
دل غنچه چو طبع تنگدستان/شده نرگس چو چشم نيم مستان
در اين بستان گل و نرگس كه بوئي/همان سرو و همان سنبل كه جوئي
دلم ميگردد از گفتن پريشان/ولي چون بنگري هريك از ايشان
رخ خوبي و چشم دلستانيست/قد شوخي و زلف نوجواني است
رخ=گل/ چشم= نرگس/ قد= سرو/ زلف=سنبل
كليات عبيد زكاني
نرگس شهلاش در سر، فتنهئي دارد عجب/كز مي حسن، اين همه مستي و خواب آورده است
نسيمي/105
شيوة چشم سياه تو چه داند نرگس/راز اين نكته به صاحب نظري ميگويد
نسيمي/ص:167
تا مست جام نرگس شهلاي او شديم/كارم هميشه خواب و خمارست، والسلام!
نسيمي/ ص:211
چو نرگس زارتن در مرگ دادش/هم از سيم و هم از زربرگ دادش
ز نرگس روي زر پرسيم كرد او/دل پر خون بحق تسليم كرد او
چو گل را نرگس تر بر مه افتاد/دلش چون ماهتابي در ره افتاد
زبس كالقصه دزديده نگه كرد/جهان بر نرگس ساحر سيه كرد
گهي در نرگسش حيران بماند/گهي در مجلسش طوفان براند
چه كرد اين دل كه خون شد در برمن/كه اين از چشم آمد بر سرمن
تو گفتي نرگسش سرخي ازان داشت/كه از خون ريزيش گلرخ نشان داشت
سمنبر اوفتاده ديده برخاك/ز خون نرگس او خاك نمناك
گلاب از نرگسان صد حوض راندم/ز خجلت در عرق چون خوص ماندم
گهي از نرگست خوناب پالاي/گهي بيچوب گز مهتاب پيماي
به نرگس خواب بسته جادوان را/به ابرو طاق بوده نيكوان را
سمنبر پيرهن چون گل دريده/زنرگس لاله را جدول كشيده
زقدش سرو بن تشوير ميخورد/ز چشمش نرگس تر تير ميخورد
دل گلرخ ز نرگس پاره داري/كه تو خود نرگس اين كاره داري
فردوسي در بخشهاي مختلف شاهنامه از اين گل بكرات سخن گفته است:
بسازيد جايي چنان چون بهشت/گل و سنبل و نرگس و لاله و كشت
دو چشمش بسان دو نرگس به باغ/مژه تيرگي برده از پر زاغ
دو گل را به دو نرگس آبدار/همي شست، تا شد گلان تابدار
پس آن، دختران جهاندار جم/زنرگس، گلسرخ را داده، نم
*کلیات عراقی:
بركن از خواب چشم نرگس را/تا نظاره كند گلستان را
لاله را دل سوخت بر نرگس/كه نصيبش ز مي خمار آمد
نرگس (۴)
من جادوي چشمان همه را جرقه عرفاني ميدانم
پائولوكوئيلو ميگويد: ”خيلي سخت است درباره اين تأثيرات صحبت كنم، چون من جادوي چشمان همه را جرقه عرفاني ميدانم. اما در ايران مولوي را يكي از عرفايي ميدانم كه خيلي بر من تأثير گذاشته است. (همشهري، دوشنبه 23 خرداد 1379 شمارة 2139)
كيمياگر افسانة نرگس را ميشناخت، مرد جوان و زيبايي كه هر روز به كنار درياچهاي ميرفت تا زيبايي خويش را در آب تماشا كند. او آنچنان مجذوب تصوير خويش ميشد كه روزي به آب افتاد و در درياچه غرق شد. در مكاني كه به آب افتاده بود، گلي روييد كه آن را گل نرگس ناميدند. (كيمياگرـ ترجمة دلآراقهرمان ـ چاپ دوم ـ 1374ـ انتشارات فرزان)
بابافغاني شيرازي (925 قمري)
شايد گزينم حالتي در خواب شيرين اجل/ زان نرگس عاشق كشي افسانهاي بايد مرا
ملانوائي از شاعران محلي خراسان سروده است:
امروز نرگس باغ رنگ از رخش پريده/ نام خزان نگردد فصل بهار گاهي
*خسرو و شيرين:
شده گرم از نسيم مشكبيزش/دماغ نرگسِ بيمار خيزش
فسونگر كرده بر خود چشمِ خود را/زبان بسته به افسون چشم بد را
گل نرگس را به مناسبت زردي ميانش و خميدگي سرش برساقة نازك، به بيماري تشبيه ميكنند كه يرقان دارد و چرت ميزند. گرم شدن دماغ كنايه از تب كردن و بالا رفتن حرارت بدن است بخصوص فرق سر. قرارگرفتن در معرض باد باعث سرماخوردگي است و بوي تند موجب سنگينتر شدن و تب كردن زكامي.
چشم زيبا به مناسبت گيرندگي نگاهش چون جادوگري است كه مردم را منتر ميكند.
به خواب نرگس جادوش سوگند/كه غمزهاش كرد جادو را زبانبند
بدان نرگس كه از نرگس گروبرد/بدان سنبل كه سنبل پيش او مُرد
نرگس ز دماغ آتشين تاب/چون تبزدگان بجسته از خواب
در شدت تبي كه از يرقان برخاسته باشد سپيدي چشم به زردي ميگرايد. نرگسِ خم شده بر ساقة باريكش چون سرِ بيماري است كه از شدّت تب فرو افتاده باشد. گل شكفتة نرگس چون چشم بيمار تبداري است كه از خواب پريده باشد.
لاله چو پرير آتش شور انگيخت/دي نرگس، آب شرم ازديده بريخت
امروز بنفشه عطر با خاك آميخت/فردا سحري، باد سمن خواهد بيخت
(ديوان مهستي)
هرگز بود به شوخي چشم تو عبهري/يا راستر زقد تو باشد صنوبري
(عبهر= نرگس)
تا آينه جمال تو ديد و تو حسن خويش/تو عاشق خودي، زتو عاشقتر آينه
به دو نرگس، به دو سنبل، به دو گل، نوبر سرو صنوبر فكنت
منظور از دو سنبل دو گيس است كه از دو طرف سر آويخته باشد.
نرگس= عبهر
به مي عبهري از سرخ گلت/ به خوي عنبري از ياسمنت
به دو مخمور عروس حبشيت/ خفته در حجلة جزع يمنت
(خاقاني شرواني)
شرابي به زنگ گل نرگس وجود دارد.
چشم گريانم ز گريه كند بود/يافت نور از نرگس جادوي تو
پاي بكوب و دست زن، دست در آن دوشصت زن/ پيش دو نرگس خوشش، كشته نگر دل مرا
دل گفت حسن روي او وان نرگس جادوي او/ وان سنبل ابروي او، وان لعل شيرين ماجرا
يكي چشميست بشكفته باصقال روح پذيرفته/ چو نرگس خواب او رفته براي باغباني را
ديوان شمس
روانشناسي جرائم و انحرافات :
1ـ naroism يا narcissism كه در فارسي از لحاظ رواني به ( خودشيفتگي ) ترجمه شده است اصطلاحي است كه براي اولين مرتبه بوسيله ( هاولاكاليس ) مورد استفاذه قرار گرفته و (فرويد ) آنرا مانند بسياري مطالب ديگر از وي اقتباس كرده است . سبب استفاده از اين اصطلاح براي نشان دادن حالت رواني (خودشيفتگي) مربوط به يكي از اساطير يوناني است :
در يونان باستان جواني بود به نام ( نارسيس ) يا ( نرگس ) كه ازوجاهت و زيبائي كم نظيري بر خوردار بود . زيبائي جوان مذكور كه پسر رودخانه ( سهفيز ) ناميده ميشد، سبب شده بود كه دختران شهر دلباخته زيبائي اوشده بودند، اما ( نارسيس ) به عشق آنها نسبت به خود توجهي نداشت و آنها را از خود ميراند . سرانجام يكي از دختران شهر، قلبش از رفتار (نارسيس ) نسبت به خود شكست و به او نفرين كرد كه خداند مرضي به او بدهد كه درماني نداشتهباشد . نفرين اين دختر درباره نارسيس به تحقق پيوست و روزي او غرق شد .
ترسم كه در آئينه بيند رخ خود را/كي رد نظر از عاشق و بر خويش كند ناز
و اما مكانيسم رواني ( نارسيس ) به شرح زير است :
بطوريكه در مباحث پيش گفتيم ( ليبيدو ) در مراحل سير تكامل طفل در سه مرحله لب و دهان، مقعد و آلت تناسلي متمركز ميشود كه اين سه مرحله را كه در 5 سال ابتداي عمر طفل اتفاق ميافتد، رويهم رفته مرحله بلوغ گويند . در اين دوره كه مرحله قبل از توجه طفل به افراد و اشياء خارج در محيط پيرامون است طفل پيوسته به خود توجه دارد و از نگريستن به اعضاي بدن خود و لمس كردن آنها لذت ميبرد و در واقع به خود عشق ميورزد . حال اگر در اين مرحله كه طفل فقط به خود توجه دارد و در واقع مظاهر (نارسيسم) يا (خودشيفتگي) در او متجلي است سير تكاملش متوقف شود، خاصيت رواني (خودشيفتگي) نيز در اوباقي خواهد ماند و شخص به جاي جنس مخالف، خود را بعنوان يك معشوق خارجي هدف قرارميدهد .
// پایان //[یادداشتهای پراکنده دوستم شادروان صادق افشار با مرگ نابهنگام او، در اینجا به پایان میرسد. خشنودم که آنها را از نابودی رهایی بخشیدم و امیدوارم تا اینگونه پژوهشها دنبال شود. / امید عطایی فرد]