{م.ص. نظمی افشار}
آب حيات، آب حيوانايلاميان يكي از اقوام باستاني ساكن در فلات ايران هستند كه از اواخر هزارة چهارم قبل از ميلاد تا سال 644 قبل از ميلاد در جنوب غربي ايران پادشاهي ِبزرگي داشتهاند. اولين و قديميترين نقش برجستة ايلامي كه تا كنون كشف شده است صحنة بار عام خدايان ايلام را نشان ميدهد. اين اثر تاريخي در محلي به نام كورانگون يا كورانگان حجاري شده است . اين محل در ده كيلومتري شمال غربي شهر فهليان در نزديكي دهِ سهتلو بين راه آسفالت بهبهان – شيراز و در كنار رودخانة فهليان واقع است. در اين حجاري يكي از خدايان ايلام بر روي تختي نشسته و كلاه شاخدار مخصوص خدايان بر سر و لباسي بلند به تن دارد و ربالنوع ايلامي با دست چپ سر ماري را كه بدن آن تخت وي را تشكيل ميدهد گرفته است. در اين صحنه يكي از خدايان ايلامي ظرفي را در دست راست نگه داشته است. از اين ظرف دو جريان آب به عنوان آب زندگي خارج گشته و هر يك در جهت اشخاصي كه در اطراف او ايستادهاند جريان پيدا ميكند و در نزديكي آنها وارد ظرف يا كوزة مشابهي كه در دست آنها است ميشود. يك آتشدان فروزان در مقابل خدايان قرار دارد.
هينز(W . Hinz) ايلام شناس معروف آلماني در تشريح و شناخت افرادي كه در اين نقش برجسته حجاري شدهاند اظهار ميدارد كه خداي ايلامي اين نقش برجسته: هومبان(Humban) يا خداي آسمان و الهه كنار وي كي ريریشا(Kiririsha) يا پارتي (Parti) الهه آسمان و مادر خدايان و همچنين زنِ هومبان است. در بخش ديگري از اين حكاكي 27 نفر مشغول عبادت ديده ميشوند. اين عده داراي موهاي بلندهستند كه به صورت دو گيسوي بافته شده است. اين نقش برجسته مربوط به اواخر هزارة سوم قبل از ميلاد است. (نقوش برجستة ايلامي، دكتر صراف ص 14).
وجود آتشدان، مار، آب حيات و گروه پرستاران با موهاي گيس كرده ارتباط محكمي بين اين نقش باستاني و عرفان ايراني برقرار كرده است به خصوص كه در بخشي از نام هومبان خداي آسمان از واژة هو استفاده شده كه هنوز هم دراويش خداي خود را به آن نام خطاب ميكنند. از ديگر سو ممكن است بين اين واژه و هوم نوشابة مقدس ايرانيان باستان ارتباطي وجود داشته باشد چرا كه لغت هومبان از دو بخش هوم و بان تشكيل شده است كه در مجموع ميتواند به معناي ”خداي نگهبان هوم“ باشد. در اين صورت ميتوان نتيجه گرفت كه آب زندگي همان هوم مسكر مقدس ايرانيان بوده است.
در مصر باستان معتقد بودند كه ربالنوعي به نام Isis به دوزخ ميرود و از خداي زير زمين آب حيات ميگيرد تا عاشق خود Osiris را دوباره زنده نمايد. (مذاهب بزرگ، اژرتر، ص 27) بابليان باستان اعتقاد داشتند كه انسانها پس از مرگ در كشتي نشسته و به سمت شهر مردگان كه در شمال واقع شده و داراي هفت برج و بارو است حركت مينمايد. در آنجا نرگال Nergal و Beltis -Allat )ملكة مملكتي از آنجا برگشت نيست( حكومت مينمايد. او در جهنم ساكن است و قضاوت واردين به عهدة او ميباشد. مردگان در مقابل هر يك از برجهاي هفت گانه بخشي از لباس خود را درميآورند و بالاخره لخت و برهنه در مقابل ربالنوع وحشتناك حاضر ميشوند. در آنجا از آنها سئوال میشود كه آيا در طول حيات خود براي خدايان قرباني كردهاند يا خير. اگر قرباني كرده باشند به آنها اجازه داده ميشود كه در شفق ابدي پرواز كنند و به بهشت كه در جزاير سعادت است بروند وگرنه دچار شكنجههاي وحشتناك خواهند شد. در جلو قصر الهه (الات) چشمة آبي وجود دارد كه ميتواند مردگان را از مرگ برهاند، اما ارواحي سنگدل و بيعاطفه از تخته سنگ روي چشمه مراقبت ميكنند و نميگذارند كسي از آن آب بردارد. تنها يكي از خدايان با نام اشتار(= استار) Isthar موفق شده است كه يك بار از اين چشمه آب بردارد.(مذاهب بزرك اژرتر ص 30). در افسانة گيلگميش كه اولين اسطورة مكتوب سومري محسوب ميشود و قدمت آن مربوط به 2400 قبل از ميلاد است در آنجايي كه پهلوان داستان انكيدو خوابي شوم ميبيند براي دوست خود تعريف ميكند كه:”خداوندِ آبِ زندگي مرا نفرين كرد، رفيقِ من، من در ميان معركه كشته نشدم، بايد بدونِ افتخار بميرم“(گيلگمش ص 22).
اشعار زير كه از خواجو است در بعضي از ديوانهاي حافظ نيز الحاق شده است.
زاهدا مي بنوش رندانه /فاتقوا الله يا اوليالالباب
گر نشان زآب زندگي جويي/ مي نوشين بجو به بانگ رباب
چون سكندر حيات اگر طلبي/ لب لعل نگار را درياب
(غزل شمارة 20)
حافظ ار آب حيات ازلي ميطلبي/منبعش خاكِ درِ خلوت درويشان است
(غزل شمارة 26)
آب حيوانش ز منقار بلاغت ميچكد
زاغ كلك من بنا ميزد چه عالي مشرب است
(غزل شمارة 58)
معني آب زندگي و روضة ِارم/جز طرفِ جويبار و مي خوشگوار چيست
(غزل شمارة 145)
آب حيوان اگر آن است كه دارد لبِ دوست/روشنست اينكه خضر بهره سرابي دارد
سعدي ميفرمايد:
ابر اگر آب زندگي بارد/هرگز از شاخِ بيد بر نخوري
بر روي بخشي از كاشيكاريهاي امامزاده جعفر دامغان رباعي زير نوشته شده است:
غم با لطف تو شادماني گردد/عمر از نظر تو جاوداني گردد
گر باد به دوزخ برد از كويِ تو خاك/آتش همه آبِ زندگاني گردد
(دامغان شش هزار ساله، طاهريا. ص 111)
خاقاني شرواني سروده است:
نام تو چون بر زبان ميآيدم/آبِ حيوان در دهان ميآيدم
صبوحي
(غزل شمارة 236)
ياد باد آنكه صبوحي زده در مجلس انس
جز من و دوست نبوديم و خدا با ما بود
مستي
(غزل شمارة 17)
اگر چه مستيِ عشقم خراب كرد ولي/اساس هستي من زان خرابي آباد است
دلا منال ز بيداد عشق ِ يار كه يار/تو را نصيب همين داد و آن ازو دادست
ميان او كه خدا آفريده است از هيچ/دقيقهايست كه هيچ آفريده نگشادست
گداي كوي تو از هشت خلد مستغنياست/اسير بند تو از هر دو عالم آزادست
برو فسانه مخوان وفسون مدم حافظ/كه اين فسانه و افسون به نزد او بادست
(غزل شمارة 38) شعر زير منسوب به حافظ است:
عارفي كو سيركرد اندرمقام نيستي/مست شد، چون مستي او، از عالم اسرار داشت
(غزل شمارة 41)
راه دل عشاق زد آن چشمِ خماري/پيداست از اين شيوه كه مست است شرابت
(غزل شمارة 43)
هزار عقل و ادب داشتم من اي خواجه
كنون كه مست و خرابم صلاح بي ادبي است
(غزل شمارة 59)
به هيچ دور نخواهيد يافت هشيارش/چنين كه حافظ ما مست بادة ازل است
(غزل شمارة 90)
مست بگذشتي و از خلوتيان ملكوت/به تماشاي تو آشوبِ قيامت برخاست
(غزل شمارة 157)
چه مستي است ندانم كه رو به ما آورد/كه بود ساقي و اين باده از كجا آورد ؟
چه راه ميزند اين مطربِ مقام شناس/كه در ميانِ غزل قولِ آشنا آورد
(غزل شمارة 165)
باده صافي شد و مرغانِ چمن مست شدند/موسمِ عاشقي و كار به بنياد آمد
(غزل شمارة 208)
مكن به چشمِ حقارت نگاه در منِ مست/كه آبرويِ شريعت بدين قدر نرود
خاقاني شرواني سروده است:
اين حريفان جمله مستانِ مياند/مست عشقي زان ميان آخر كجاست