افسانه سرایان و حماسه نگاران از قهرمانان، و شکوه و عظمتی یاد کردند و از بازگشت به عصری طلایی و رویایی سخن گفتند که هرگز برای مردم، وجود تاریخی و خارجی نداشت. حماسه اشراف را در ذهن مشتاق توده های منجی پرست و بهزیستی طلب به عنوان حماسه ملی جا زدند. از ملتی سخن گفتند که هرگز وجود نداشت. (محمدحسن ناصرالدین صاحب الزمانی)
فردوسی از رستم خیالی و پادشاهان تعریف کرده در هالی که در کتاب خود از انسان و انسانیت و یا خراسانی رنجدیده نامی نبرده است. شاهنامه فردوسی، شاهنامه نیرنگ و دروغ و سرگرم کننده مردم بدبخت ماست. (صادق خلخالی)
بلندگوهاى رژيم سابق [پادشاهی پهلوی] از شاهنامه به عنوان حماسهى ملى ايران نام مىبرد، حالآنکه در آن از ملت ايران خبرى نيست و اگر هست همه جا مفاهيم وطن و ملت را در کلمهى شاه متجلى مىکند. (احمد شاملو)
در پاسخ به اینگونه کژگوییها که برخاسته از نادانی و تعصب است، باید یادآور شد که تاریخنگاری رسمی در همه جای دنیا با نوشتن تاریخ اجتماعی، تفاوت دارد و به مردم کوچه و بازار پرداخته نشده است. هزاران سردار و سرباز جانباخته که یادکرد همه آنها شدنی نبوده، از مردم این آب و خاک بودند و از کشور و یا کره دیگری نیامده بودند!! مگر در همین شاهنامه، داستان انوشیروان و کفشگر، دستاویزی برای کوبیدن ساسانیان نبوده است؟ آن هم موزهدوز توانگر و پولداری که برخلاف قانون و با دادن رشوه میخواست فرزندش را در دربار به کار بگمارد! اینک شاهنامه را ورق میزنیم:
۱.در دیباچه شاهنامه، مردم بسان والاترین آفریده یزدان ستوده شده اند. شاهان استورهای از کیومرس تا جمشید برای رفاه مردم و آبادانی کشور در رنجند.
۲.در داستان جمشید سخن از پیدایش طبقات اجتماعی (و نه جامعه طبقاتی) میباشد و هیچ طبقهای بر دیگری برتری ندارد.
۳.کاوه آهنگر، ستمدیده ای از مردم سپاهان است که بر ضد زهاک تازی میشورد و خود و پسرانش به پاس جانبازیهایشان به سپهسالاری میرسند. چرم آهنگری کاوه که از اعماق مردم برخاسته، میشود درفش شاهنشاهی ایران.
۴.داراب پسر همای را زوجی گازر (رختشوی) در صندوقی شناور بر رود پیدا و نگهداری میکنند تا بزرگ و شناخته شود. داراب پس از رسیدنش به پادشاهی، به این زوج یکسد بدره زر و جامی پر از گوهر و پنج تخته از هر جامه ای میبخشد.
۵.اردشیربابکان بنیانگزار سلسله ساسانی، شبانی پشمینه پوش و از ژرفای جان با دردهای مردم آشنا بود. وی پس از رسیدن به پادشاهی، در یک فراخوان همگانی، کار و شغلی درخور برای مردم ایران فراهم میسازد.
۶.شاپور دوم (ذوالاکتاف) در خردسالی فرمان میدهد که برای آسودگی مردم، پل دومی بر روی دجله بزنند تا از یک پل بروند و از پل دیگر برگردند. وی هنگام گریز از اسارت رومیان به پالیزبانی ایرانی پناهنده میشود و گفتگوی شاه و باغبان، دلکش و خواندنیست.
۷.داستانهای بهرام گور با لنبک آبکش (سقا)، بازارگان، زن پالیزبان، ماهیار گوهرفروش، فرشیدورد (روستایی)، به زنی گرفتن دختران آسیابان، و غیره شنیدنیست. همین شاه است که برای شادی مردم ایران، دستور میدهد لوریان (رامشگران هندی) در شهرها بگردند و مردم را سرگرم کنند.
۸. قباد با دختر یک دهقان اهوازی زناشویی میکند.
۹. انوشیروان دادگر یک نوجوان عامی به نام بزرگمهر را از شهر مرو به پایتخت آورده و به پاس هوش و کاردانیاش در دستگاه دولت به کار میگمارد. بزرگمهر تا رده وزارت میرسد.
همین شاهنشاه زمانی که در ساری و آمل از کشتار و غارت مردم به دست ترکان آگاه میشود، «سرشک از دو دیده ببارید شاه، چو بشنید گفتار فریادخواه». انوشیروان دستور میدهد بارهای بلند در برابر یورشگران بسازند و میگوید:
جهاندار نپسندد از ما ستم * که باشیم شادان و دهقان دژم
نمانیم که این بوم ویران کنند * همان غارت از شهر ایران کنند
نخوانند بر ما کسی آفرین * چو ویران بود بوم ایران زمین
۱۰.زمانی که هرمزد اگاه میشود اسپ پسرش پرویز به کشتزار یک دهقان آسیب رسانده، فرمان میدهد دم و گوش اسپ را ببرند و خسارت دهقان را پرداخت کنند. در زمان همین پادشاه به پیرزنی فالگیر اشاره میشود. و...
سراسر شاهنامه آکنده از مردم دوستی شاهان ایران است. همه شاهان بر تخت عاج ننشسته و مردم را قربانی جنگها نکرده بودند. این شاهان در جنگ و گریز با دشمنان کشته شدند: جمشید، آبتین، نوذر، لهراسپ، دارا (داریوش سوم)، پیروز ساسانی، یزدگرد سوم. شاهان تا توانستند شهر و آبادی برای مردم ساختند که دارای دبیرستان و بیمارستان بود. و برای ایرانیان ارج و آبرویی جاودان بر جای نهادند.
امیدعطایی فرد omidataeifard.blogspot.com
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر