به یاد: محمدصادق نظمی افشار
خورشید، خورشید، ای خورشید درخشان/ هوری، مهری، عشقی عشق جاودان...نامت را پیر ما گوید، رازت را آرد بر لب
شعرت را شاعران خوانند، پنهان از شیطان شب
می خواند زهره با چنگش، می رقصد شعله هایت
این سماع عاشقان است، عاشقان ایرانت
این صدای عاشقان است، عاشقان ایرانت...
شعر و آهنگ از خودش بود؛ پنجگان گرم و نیرومندش تارهای گیتار را میلرزانید و آوای رسایش، شوری میهنی بر دلهایمان می افکند. مهرگانها و یلداها، روشنی بخش جشن بود. و دریغ که این شمس نیز چندان نپایید و در ۲۸ اسفند ۱۳۸۲ رخدادی اهریمنی، وی را در سن ۴۳ سالگی خاموش کرد؛ اما یادش و نوایش و آثارش ماندگار خواهد بود. صادق دوران خردسالی تا دبیرستان را در شهسوار گزرانید. وی که به راستی چندین هنر بود، در رشته «رفاه علوم اجتماعی» با بهترین نمره ها دانشگاه را سپری کرد و با رسانه های گوناگونی به همکاری پرداخت. در نشریه «گل آقا» با نگاشته های طنزآمیزش به نام «ممصادق» لبخند بر لب خوانندگان مینشانید. پژوهشهای فراوانی نیز از او در گاهنامه هایی چون «کهکشان» و «گردشگری» به چاپ رسید که بسیار چشمگیر مینمود؛ به ویژه نوشتار «ایران: خاستگاه قوم آریایی» در تارنگار بخش شرقشناسی دانشگاه SOAS لندن جای گرفت. وی که از نبوغ و هوشی بیهمتا برخوردار بود، در یک نوآوری، شرکت مهندسین مشاور گردشگری را به ثبت رسانید و «طرح جامع گردشگری راه ابریشم» را ارایه داد که از سوی «سازمان ایرانگردی و جهانگردی» در سال ۱۳۸۱ نامزد به طرح برتر سال گردید و در سازمان جهانی جهانگردی WTO و «یونسکو» از این طرح سپاسگزاری شد. یادداشتها و نوشتارهای انبوهی از او به جای مانده که شوربختانه در دست من نیست و تنها به حافظ شناسی او (حافظ مهرآیین) دسترسی داشتم که ماه هاست در تارنگارم بازتاب میدهم. کتابی درباره شهر تربت جام، و نیز پژوهشی پردامنه در زمینه قلعه های تاریخی ایران و دیگر بررسیهایی که در قالب چندین جلد کتاب میتوانست جای بگیرد، از او به یادگار مانده است. شادروان صادق افشار بهترین و کارآمدترین همکار من در «دانشنامه ایران باستان» به شمار میرفت و سرپرستی گروه موسیقی را داشت که شوربختانه پس از مرگ او، نیمه کاره ماند. در نخستین یادبودش، به باشندگان گفتم که: «مرگ صادق، فراتر از یک مصیبت خانوادگی، و یک فاجعه ملی بود». و به راستی که دیگر مادر دهر چنین فرزند برومندی را نخواهد زایید که هم در منش و هم در دانش و بینش، پرمایه و بالنده باشد... و اینک سروده ای دیگر از او؛ با این آرزو که خویشاوندان و دوستانش (اگر فراموشش نکرده اند!) آثارش را به چاپ برسانند و خنیاهایش را به گوشها برسانند.
در میان بیشه ای، شیری در کمین است/ یال و کوپال دارد، شیر ایرانزمین است...
دشتهای ایران، شیرهایتان کو؛ سرزمین دلیران، رستم زالتان کو؟
مردهای عاشق، زور دستانتان کو؟ اهریمن در کمین است، نور یزدانتان کو؟
... شیر ایرانتان کو؟
{امید عطایی فرد OMIDATAEIFARD.BLOGSPOT.COM}
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر