۱۳۸۸/۰۱/۰۳

حافظ مهرآیین (بخش ۳۱)


{از: م.ص. نظمی افشار}
زهره- ناهيد
يكي از قديمي‌ترين روايات اسطوره‌اي در بارة خداي عشق مربوط به افسانة گيلگميش است كه از روايات سومري است و قدمت آنرا مربوط به 2400 سال قبل از ميلاد مسيح مي‌دانند. در اين داستان آمده:....” برو به اوروك(شهر باستاني در بين‌النهرين) نزد گيلگميش.... زن زيبايي از او خواستار شو كه خود را نثارِ ايشتر، الهه عشق كرده باشد...“(گيلگميش. ص 10)....”گيلگميش را در معبد مانند خدايي جامعة خواب گسترده‌اند تا پادشاه با ايشتر الهة بارور عشق بخسبد...“(همان كتاب. ص12) .....”گيلگميش زيبا بود، ايشتر، الهه نشاطِ عشق، خود چشم بر گيلگميش انداخت، بيا گيلگميش محبوب من باش نطفة خود را به من ببخش، تو مردِ من باش من زنِ تو باشم، من عرابه‌اي آماده مي‌كنم، عرابه‌اي از زر و لاجورد، چرخ‌هاي آن زرين‌اند، شاخ‌هاي آن با جواهر تزيين شده، هر روز بايد قويترين و زيباترين اسب‌ها عرابة تو را بكشند.(گيلگميش. ص 19)“. بعدها در همين مبحث خواهيم ديد كه ارابة زرين ناهيد را نيز چهار اسب تنومند سفيد رنگ مي‌كشند. ادامة صحبت‌هاي گيلگميش و ايشتر بسيار شنيدني است. مقايسة توصيفي كه گيلگميش از ايشتر الهه عشق مي‌كند درست مانند توصيفاتي است كه در شعر حافظ و در كلية اشعار زبان فارسي كه در بارة زهره سروده شده آمده است. در حالي كه حافظ سه‌هزار و دويست سال بعد از سروده شدن افسانة گيلگميش مي‌زيسته اما چنان مي‌نمايد كه انديشه‌هاي نويسندة اين افسانه و حافظ درست مانند هم بوده و داستان عشق‌هاي گدازندة زهره بدون كم و كاست صدها نسل سينه به سينه و صفحه به صفحه نقل شده و خود را به حافظ رسانيده و به وسيلة قلم جادويي شاعر بزرگِ ايراني تا ابد جاودان گشته است. باري اعجاز حافظ در فرهنگ بي همتاي قوم آريايي است. فرهنگي كه لااقل در يك دورة ده هزار سالة تمدني آب ديده شده و از نثر سادة دورة اسطوره‌اي به نظم بي همتاي دورة حافظ تكامل يافته است.
اينك سر آن داريم كه بخش‌هايي از افسانة گيلگميش در بارة ايشتر الهة عشق را با گفته‌هاي حافظ در بارة زهره الهة عشق مقايسه كنيم. گيلگميش در ادامة صحبتها‌يش با ايشتر چنين مي‌گويد: گيلگميش دهان باز كرد و با ايشتر توانا گفت: ..... جامه‌اي كه ترا پوشيده فريبنده است. من مشت فريبندة تو را باز مي‌كنم. خواستاري تو سوزان است، اما در قلبِ تو سردي است، يك درِ پنهانيي كه بادِ سرد از آن به درون مي‌وزد، ... فيلي كه زين خود را فرو مي‌اندازد، زفتي كه مشعلدار خود را مي‌سوزد، مشكِ شنايي كه زير سوار خود مي‌تركد، ... كفشي كه صاحب خود را مي‌فشارد، كجاست آن محبوبي كه تو هميشه دوست بداري؟ كجاست آن شبان تو كه بر او هميشه مايل باشي، بايست همة كارهاي ننگين خود را بشنوي، مي‌خواهم حسابِ تو را بپردازم، ...اينك عشقِ مرا مي‌طلبي و مي‌خواهي با من چنان كني كه با ديگران كردي...(گيلگميش. ص 19)
در آسمان چه عجب گر به گفتة حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسيحا را
تخت زهره زدست گل به چمن
راح چون لعل آتشين درياب
شاهد و مطرب به دست افشان و مستان پاي‌كوب
غمزة ساقي ز چشم مي‌پرستان برده خواب
باشد آن مه مشتري دُرهاي حافظ را اگر
مي‌زند هر دم به قول زهره گلبانگ رباب
(غزل شمارة 79)
يا رب آن شاه وشِ ماهرخِ زهره جبين
ُدرِ يكتاي كه و گوهر يكدانة كيست
ايرانيان باستان در بخش شرقي فلات روز سوم فروردين ماه را به نام عيد ”گورتر“ جشن مي‌گرفتند اين عيد مخصوص زنان برگزار مي‌شد. گورتر زوجة مهاديو بود. در اين مراسم بعد از غسل بدن در كنار بت مربوطه چراغ روشن مي‌كردند و بخور مي‌دادند. در دهم همين ماه برهمنان آتش عظيمي در صحرا روشن مي‌كردند كه تا 16 روز از همين مراسم روشن نگه‌داشته ميماند. در روز سوم آبان جشن عيد زنان و ماه‌پوش (پوه) برگزار مي‌گرديد در روز سوم ماه دي نيز عيد زنان و اجتماع ايشان در نزد بت گور بود. در اين روز زنان با آب سرد بدنشان را مي‌شستند و در بالاي بلندي‌ها آتش برمي‌افروختند(تاريخ افغانستان حبيبي. ص 644). امروزه بقاياي فراواني از قلاع دختر در ستيغ بعضي از كوه‌هاي ايران وجود دارد بسيار امكان دارد كه اين معابد اختصاص به انجام همين آيين‌ها داشته است. مانند قلعه دختر ميانه و سبزوار و... در همين رابطه غارهايي نيز در ايران وجود دارد كه منسوب به زنان و دختران هستند از جمله غار دو خواهران در شاهزند اراك كه ورودي آن معبر تنگي دارد و در داخل آن آب جاري وجود دارد و استخرهايي براي استحمام تعبيه شده و از نام آن پيداست كه منسوب به زنان و احتمالا محل حمام و يا انجام آيين‌هاي مذهبي و يا هر دو اينها بوده است.
در گاهشماري ايران باستان نخستين روز هفته يعني يكشنبه روز خورشيد- دوشنبه روز ماه- سه شنبه روز بهرام- چهارشنبه روز تير- پنج شنبه روز برجيس و جمعه روز ناهيد بوده است.(طالع بيني ايراني. ص 14) عدد 6 نشانگر ناهيد(زهرة اعراب)، ونوس اعراب و آفروديتِ يوناني است.(طالع بيني ايراني. ص 47). به گفتة هرتسفلد كه از قولِ نويسندگانِ كليسا نوشته: ”يونانيان اهورا، ميترا و آناهيتا را اقتباس كرده و آنها را بنامِ زئوس ماگيستس، آپولون و آتنا با همان خصايص شناخته‌اند“. از اين رو برخي از مورخان گمان برده‌اند: ايرانيان نيز مانند يونانيان به سه خدا عقيده داشته‌اند.(يكتايي: ميترائيسم و سوشيانس مهر. ص 1)
طبق روايات يكي از سه فرشته (هاروت و ماروت و عزاريل) كه خدا آنان را به كرة زمين فرستاد تا مانند آدميان زندگي كنند و از محرمات بپرهيزند والا تنبيه شوند، عزاريل پس از چندي چون احساس عجز كرد از اين مأموريت عذر خواست و معاف شد. ولي آن دوتن به مأموريت خود ادامه دادند و پس از چندي از زني به نام (زهره يا ناهيد) فريب خوردند و شراب نوشيدند و اسم اعظم را بدان زن گفتند و به خاطر اين كردار در چاه بابل معلق شدند و تا روز رستاخيز بدين حال خواهند ماند. «فرهنگ معين»
سيارة زهره معمولا پس از سحر در سمتِ شرق آسمان ظاهر مي‌شود به همين مناسبت اين سياره به ستارة صبح نيز معروف است(فرهنگ مردم شاهرود. ص 513)
خاقاني شرواني سروده است:
لبِ زهره ز دور بوسة تر/با لبِ خشك ساغر اندازد
(غزل شمارة 52)
گوش همه بر قول من و نغمة چنگ است
چشم همه بر لعل لب و گردش جام است
(غزل شمارة 92)
در كنجِ دماغم مطلب جاي نصيحت
كاين حجره پر از زمزمة چنگ و رباب است
(غزل شمارة 107)
مباش بي مي و مطرب كه زير طاقِ سپهر
بدين ترانه غم از دل به در تواني كرد
(غزل شمارة 110)
مژدگاني بده اي دل كه دگر مطرب عشق
راه مستانه زد و چارة مخموري كرد
(غزل شمارة 112)
مطربا پرده بگردان و بزن راه عراق
كه بدين راه بشد يار و ز ما ياد نكرد......
غزليات عراقي است سرود حافظ
كه شنيد اين ره دلسوز كه فرياد نكرد
معلوم نيست كه منظور حافظ عراقيِ شاعر است يا دستگاه موسيقي منسوبِ به عراق، بايد در اين باب تحقيق شود.
(غزل شمارة 123)
اول به بانگِ ناي و ني آرد به دل پيغام وي
وآنگه به يك پيمانه مي با من وفاداري كند
(غزل شمارة 125)
مطرب بساز عود كه كس بي اجل نمرد
و آنكو نه اين ترانه سرايد خطا كند
(غزل شمارة 144)
مطرب عشق عجب حال و هوايي دارد
نقشِ هر پرده كه زد راه به جايي دارد
عالم از نالة عشاق مبادا خالي
كه خوش آهنگ و فرح بخش نوايي دارد
(غزل شمارة 148)
چنگِ خميده قامت، مي‌خواندت به عشرت
بشنو كه پندِ پيران هيچت زيان ندارد
(غزل شمارة 165)
مطرب از گفتة‌حافظ غزلي نغز بخوان
تا بگويم كه ز عهدِ طربم ياد آمد
(غزل شمارة 172)
قدح مگير چو حافظ مگر به به نالة چنگ
كه بسته‌اند بر ابريشمِ طرب دلِ شاد
فرخي سروده است:
سرو ساقي و ماه رود نواز/پرده بر بسته در رهِ شهناز
زخمة رود زن نه پست و نه تيز/زلفِ ساقي نه كوته و نه دراز
(غزل شمارة 200)
بنوش جامِ صبوحي به نالة‌ دف و چنگ
ببوس غبغبِ ساقي به نغمة ني و عود
(غزل شمارة 205)
ما مي به بانگِ چنگ نه امروز مي‌كشيم
بس دور شد كه گنبدِ چرخ، اين صدا شنيد
(غزل شمارة 215)
معاشران ز حريفِ شبانه ياد آريد
حقوقِ بندگيِ مُخلصانه ياد آريد
به وقت سرخوشي از آه و نالة عشاق
به صوت و نغمة چنگ و چغانه ياد آريد
چو لطفِ باده كند جلوه در رخِ ساقي
ز زاهدان به سرود و ترانه ياد آريد
(غزل شمارة 224)
خدا را محتسب، ما را به فريادِ دف و ني بخش
كه سازِ شرع زين افسانه بي قانون نخواهد شد
(غزل شمارة 231)
مطربا مجلسِ انس است، غزل خوان و سرود
چند گويي كه چنين رفت و چنان خواهد شد
دكتر فوريه طبيب فرانسوي دربار ناصرالدين شاه قاجار در بارة رسم زدن نقاره در ايران مي‌نويسد: در بالاي يكي از اين سردرها يعني آنكه به ميدان ارك راه دارد نقاره‌خانه قرار گرفته و در آنجا صبح و عصر يك عده مطرب و رقاص طلوع و غروب را به شادي تمام اعلام مي‌كنند و شايد اين يكي از آداب پرستندگان آفتاب باشد كه از آيين زردشتي باقي مانده (سه سال در دربار ايران، فوريه ص 108)
خاقاني شرواني سروده است:
مطرب چو طوطي بلهوس، انگشت و لب در كار و بس
از سينة بربط نفس در حلق مزمار آمده
آن آبنوسِ شاخ بين، مارِ شكم سوراخ بين
افسونگر گستاخ بين، لب بر لبِ مار آمده
بربط چو عذرا مريمي، كآبستني دارد همي
وز درد زادن هر دمي، در نالة زار آمده
نالان رباب از عشقِ مي، دستينه بسته دستِ وي
بر ساعدش چون خشك ني، رگهاي بسيار آمده
آن لعبِ دف گردان نگر، بر دف شكارستان نگر
وان چند صف حيوان نگر، با هم به پيكار آمده
وان كوس عيدي بين نوان، بر درگه شاه جهان
مانند طفل لوح خان، در درس و تكرار آمده
(غزل شمارة 239)
مطرب از درد محبت غزلي مي‌‌پرداخت
كه حكيمان جهان را مژه خون پالا بود

۱ نظر:

ناشناس گفت...

با درود

http://www.4shared.com/file/94332557/341fdeb5/_o
nline.html?s=1

شاید صفحه کمی دیر باز شود . دانلود کنید .

همشو بخونید . به دیگران آگاهی دهید.