۱۴۰۲/۰۵/۱۵

سه گاه اشم وهو / هیربد سوشیانت مزدیسنا

سه گاه اشم وهو / هیربد سوشیانت مزدیسنا


اشم وهو وهیشتم استی

اردیبهشت، روشن ِ هستی

اوشتا استی اوشتا اهمایی

تو چون چراغ و چشم مایی

هی‌یت اشایی، وهیشتایی

پاکی و راستی و یکتایی

اشم

اهل ام




شمس من است زرتشت من / سروده: امید عطایی فرد

شمس من است زرتشت من / سروده:  امید عطایی فرد


باز آمدم، باز آمدم: با سازِ زرتشت، آمدم

شمس ِ من است: زرتشت ِ من، با راز ِ زرتشت آمدم

باز آوَرَم، باز آوَرَم: آن جام ِ جانان: آورم

چون ساغرم: گاتا بُوَد، من ساقی ِ دین آورم

باز یاورم، باز یاورم، آن کیش مهرَت: باورم

مهرابه ام: چون میهن است، امشاسـِپندان: باورم

باز آذَرَم، باز آذرم، از تیره راهان: بگزرم

این دل همان: آتشکدست، افزونتر از سیم و زَرَم

باز هَم‌دَمَم، باز هَم‌دَمَم، فرشوشترم، جاماسپ منم

در راغ و باغ و کاخ و کوخ، بی اندوه از بیش و کمم

باز آمدم، باز آمدم: هیربِد و موبِد آمدم

یَسنا: سروش من شدَست، کـُشتی ببسته آمدم

من کافرم، من کافرم، گبر و مجوسی: من منم

جوان ِ در نبرد: منم، آن پیر سهرورد: منم

به باخترم، به خاورم: نوای ایزدان، بَرَم

ز مینو ام، ز گیتی ام، بانگ بغانه: بر، دَرَم


هیربد سوشیانت مزدیسنا





۱۴۰۲/۰۴/۰۶

گزارش گمان شکن / درگاه دوازدهم / ویرایش و گزارش هیربد سوشیانت مزدیسنا



{درگاه دوازدهم}

{}۱-۳۲

{} واژگانی چند از دفتر دینکرد، درباره ی ناهمسانی ها و تضادهای ایشان که میگویند: یزدان پیرامون هرچیز است اما هیچ چیز اندرون او نیست. و یزدان اندرون هر چیز است اما هیچ چیز پیرامون او نیست. زِبَر و بالای هر چیز است اما هیچ چیز زیر او نیست. زیر هر چیز است اما هیچ چیز زِبَر او نیست. بر تخت نشسته ولی جای-مند نیست. اندرون آسمان است ولی کو-مند (معین و جا داده شده) نیست. در هیچ جا نیست و هست. به هر گاه (مکان) هست ولی جایگاهش نیست. هر چیز به کام خودش هست: خویشتن او میباشد. بنیاد شر و خونریزیست اما بهی و نیکوست. ناآمرزنده اما خوب آورنده جاودان. مُست-پیرای (آراینده ی ستم) ولی نه ستمگر. او فرمود به اینکه کارهایی کرده شود اما فرمان یزدان: ناتوان و تباه شد. او که برای آن بیگناه دوزخ آفرید: ستمگر نبود. از دروغ وندی و دوزخی شدن مردم: آگاه و کامش به آن بود. بهکامی که یابنده ای کامیاب نبود. چاره گری که خودش درد و رنج داد. یافته ها و دستاوردها را نه با چاره بلکه به بی چارگی داد. همستار-مند (دارای هماورد) نیست. همه-آگاه (عقل کل) است ولی نیازمند ازمایش میباشد. نافرمانی به او: کام خودش میباشد. کسی که از بنیاد و آغاز، بندگی اش را سپوزید و زیر پا نهاد: پادشاهی خوش کند. فرمانش بر همه رواست ولی فرمان سوزی او یافته و نتیجه میشود. کامش به هستی: نارواج است. سرپیچنده و سوزاننده ی کامش: گزندآور به کامش نیست. آنچه فرمود: به کامش نیست. یک فرمانش با کامش ناهمسان نیست و یک فرمانش با کامش ناهمسان هست؛ و هر دو گونه هم فرمانهای او هستند. نیک کامی اش ناکامروایی نیست و بدکامی اش که چیزی بد کند، آن: دادستانی است. و نیز بسی ناهمسانی و تناقض در گفتارهای کیش هاست. اگر درباره ی پیمانه و تعادل در دین، از یکی، بس گونه گفته شود، بدون چاره و درمان نمیشود باشد.

۳۳) اینها را هم گویند که: دو بن انگاران (باورمندان به دو بنیاد نیک اهورایی و بد اهریمنی) کار یزدان را نزار و ناپایدار و بازنده میدانند؛ چون درباره ی بزرگی یزدان، سخنی سزاوار نه میگویند.* برای دانستن روشن و دقیق درباره فرمان و حکمی که در این زمینه هست، باید بگویم: چیزی ایزد را دارای نزاری و ناپایداری میکند که گوید در آفرینش خویش، آفرید همگان را که در نافرمانبرداری و ناشنوندگی بوده اند تا نیز خوارترین آفریدگان به پزیرش کام او کوشند. ایدون نیز از میان ایشان که بسیار وخشوران و پیغمبران او برآمده اند، افکند و کشت و بر دار کرد و هستی شان را پست و خوار و بی آزرم کرد. این نیز که نه تنها خدایی خویش را  نمی پاید از بدکارانی که آفرید بلکه به خدایی خویش نیز خودش پتیارگی و دشمنی کند. و خود با کردار بی چاره ی خویش، بیاشوبد. و خودش دهش و آفرینش خویش را از کار بیندازد. خودش با گناهکاری خویش بندگان بیگناهش را بزند.

۴۵

دوست یگانه ی خویش را به خودش نزار و نیازمند و گناهکار و گمراه کند. و به یک بنده ی بیگناه چونان و بسان اهریمن خشم بگیرد. بی شمار آفریده ی خویش را نابینا و بیراه کند. برای گناه سامان مندش، از کنش خویش هر پادافره ی نابسامانی را بر بیگناهان نهد. سراسر درگاه آمرزش را فراز میبندد. او را از درد و رنج و آلودگی آفریدگان خویش، سیری نیست و همیشه در کنش و آرایندگی دارد. و به فرمانهایی که در بنیاد و میانه و فرجام آفرینش میدهد، نمیشود بر ایستاد.

و یا او که میگوید: او ایزدی همیشه خدای و همه دانا و همه توان است که خدایی و دانایی و توانایی اش همیشه در زمان بیکرانه میباشد. نیکی و بهی از اوست. کنش بخردانه و با دلیل و فرمان سودمندانه دارد. بر بندگان خویش، خوب آور و بخشنده است. و اوی پیروزی بردار، بندگانش را پر از پاداش میکند.

۵۸)) درباره آن گناهکار که با گناه خویش گرفتار و گروگان دشمن می‌باشد اما با گزاردن گناه و دست شستن از بزهکاری و ریمنی، امرزیدار است. در پایان هیچ آفریده ی بهی و خوب در گروگان دشمن نمی ماند. خدا ایشان را در نبرد و کوشش با دشمنان به تن و جان ، پایدار و داشتار و پروردگار است و شهریاری خویش را از هماورد جداگوهر (اهریمن) پر از پاسبانی نگه میدارد. لشگر و سپاه او به کوشش و نبرد: پیروزگر باشندبه فرجام از هرگونه بزهکاری، آفریده ی خویش را پیروزگر می‌کند. و پر از پیروزی و افزونی با روشنایی و دانایی و بینایی و زندگی و درستی و دیگر دهشهای ایزدی، به دور نگه میدارد از تاریکی و نادانی و کوری و مرگ و بیماری و دیگر آزارهای دیوگونه. چرا که آن آشناست که روشنی: سپوزنده و زداینده ی همه ی تاریکی است. و دانایی بر نادانی پیروز است. و زندگی در برابر مرگ: زورمند و افزون‌تر است. چراکه نیرومندی و افزون‌گری زندگی، رویشهای بیشمار افریدگان از دو مردم (نر و ماده) می‌باشد. مردمان و توده ها نیز به این زمینه، خستو و باورمند هستند. ایدون نیز در برابر کوری و بیماری، توانمندی و پیروزی بینایی و درستی چند برابر پیداست. نگریستن این نیز سزاست که هماورد دروغکار (اهریمن) چه میخواهد؟ و سپاه یزدان بر چه میکوشد؟ آن هماورد این را خواهد که: این زمین و آسمان و دامان (افریدگان) را ناهست و تباه کنم یا به بردگی خویش ببرم. از گوهر خودشان بازگردانم و تغییر دهم تا یزدان را رستاخیز و فرشگرد کردن و بازآراستن آفریده ی خویش، نتواند باشد. * اما سپاه یزدان بر این میکوشند که آن هماورد (اهریمن) به بایستگی و کامروایی نه جهد. این نیز که جهت و سوی سپاه اورمزد از بن دهش (آغاز آفرینش) به کوشش: چیره، و به کام: پیروز است.

۷۷- از این پیداست که یزدان سرنوشت این زمین و آسمان را  آنسان نهاد که او (اهریمن) نمیتواند همه ی دام و دهش (آفریده و آفرینش) را ناهست و  تباه کند؛ حتا نمیتواند یکی از خوارترین و کوچکترین آفریدگان را نیز نابود کند. چه اگر به بهانه و سبب مرگ: تن از جان جدا شود، نابودی و یا دگرگونی گوهران از خودشان، با خرامیدن و خزیدن دربرگرفته ها و ویژگیهایشان (خصلت و خاصیت) از جایی به جایی، و کاری به کاری، در میان نمیباشد. اینگونه چنانکه پیداست گوهرهای تن و جان، هر یک با گوهرینه و جوهره ی خویش، باز به دیگر خویشکاری‌ها و وظایف می ایستد. و این آفریده و آفرینش پر رواج و همیشه تا هنگام بایسته در کار است و سودمندی هستی پیداست. تا اینجا این در (گفتار) کامل و بسنده به چشم میرسد.

گزارش گمان شکن/ درگاه یازدهم

ویرایش و گزارش: هیربد سوشیانت مزدیسنا

{درگاه یازدهم}

.

{} از این در نوشته ام ناهمسانی و هرزه درایی ایشان را و دانا با راست-نگرشی به آن چشم بیندازد. نخست آنان که «یک بن  اندیش» هستند و گویند که: یکی است یزدان نیکو کردار و دانا و توانا و آمرزنده و بخشایشگر؛ که کربه (ثواب) و بزه، و راستی و دروغزنی، و زندگی و مرگ، و خوبی و بدی از اوست.*

اکنون باید از ایشان پرسید که: آیا ایزد همیشه آمرزنده و بخشاینده و نیکوکار و دادگر، به همگی آنچه هست و خواهد بود داناست؟ و به هر چه آرزو کند، کامروا می‌باشد؟ و نیز میانجیگری او از روی دادگری است یا چنین چیزی نیست؟ چه اگر او آمرزنده و نیکوکار و بخشایشگر است، پس چرا اهریمن و دیو، و دوزخ این همه بد، و درُشَگ (دروغ و فریب) را با داشتن آمرزندگی و نیکوکاری و بخشایشگری خود، به آفریدگان خویش افکنده است؟ اگر او نمی دانست، دانایی و همه-آگاهی (علم مطلق) او کجا بود؟ اگر کامش نبود که زیان و بدی را از آفریدگانش باز دارد و هر کس را جداگانه نیکی بدهد، دادگری و میانجی‌گری او به کجا رفته؟ اگر نشد که دادگری نداد، پس همه-توانایی (قدرت مطلق) او از چیست؟ هر کس چون بنگرد و سگالش و اندیشه کند که گویند: هر نیکی و زیان از ایزد باشد،* باشد که این چهار هنر (صفت) که بایسته ی ایزدی (الوهیت) هست: همه-آگاهی و همه-توانایی و بهی و بخشایشگری را ازش جدا کنند؛ وگرنه چاره دیگری نیست. چون هرگاه یکی از این چهار هنر و صفت را ازش جدا کنند، پس ایزدی او فراگیر و کامل نمی‌باشد. چه اگر ایزد: همه آگاه و همه توان و خوب و بخشایشگر باشد، پس کسی که همه آگاه و همه توان و خوب و بخشایشگر نیست: ایزد نمی‌باشد.

{} دیگر اینکه چون او خداوند کامروا به هرکس و هرچیز بود، از کنش خویش، چرا آن کشور و شهریاری خویش را از هرگونه دشمن و پتیاره، بدون زاری و بیچارگی نگه نداشت، تا هیچ کس و هیچ چیز در شهریاری اش در مُستمندی و ستم و بیدادی و گله‌مندی نباشد؟ چراکه خداوندی و شهریاری را مردی برازنده ي خداوندی و شهریاری باشد که کشور و شهریاری خویش را چنان با خرد خویش بپاید و توان داشته باشد که از کنش خودش، دشمن را یارای برخاستن و کاستن و گناه و زیان کردن نباشد. و یا که از کنش خویشتن، دشمن برخاسته و مهاجم را از دوستان هم اندیش خود، بازدارد و  هرکس را بتوانند نامُستمند و بی اندوه کنند.

دیگر اینکه: چون پیروز و چیره و پادیاوند (پایدار) باشد، آن پیروزی و چیرگی و پادیاوندی، در برابر چه کسی می‌تواند باشد؟ زیرا برای پیروزی بر دشمنان باید که هماورد و ضدی در میان باشد؛ سزاوار نیست که خدا مخالف و دشمن خویش بوده باشد. تا زمانی که دشمن و همنبردی در میان نیست، بر کدامین کس می‌توان پیروزمند و چیره شد؟ اين‌گونه پیروزی و چیرگی گفته نشود زیرا گاوان و گوسپندان نیز زمانی که همستار و گزندآوری (مخالف و ضد) ندارند، بر خویشتن چیره و پیروز می‌باشند!

{} دیگر اینکه: آیا خدا به ایزدی و بزرگی خویش، دانا و خرسند است یا نه؟ اگر دانا و خرسند است، پس او با دانش و کام خویش: به دشمنی و بزهکاری کردن، به آشوب افکندن همگان در شهر و کشور، و به بدکارگی سرزمین و آفریدگانش، خرسند می‌باشد. اما چگونه سزاوار است که گناه و زیان ایشان را خواستن، و خود بر ایشان دشمن و نفرینگر بودن، و مردم را اناگی‌مدار (فاسد و شریر) و دوزخی کردن؟

{} دیگر اینکه: هرچه خدا گوید، آیا باور راست را گوید یا نه؟ اگر باور راست را گوید، آن را گوید که: من دوست نیکی و دشمن بزه هستم*؛ پس چرا همیشه گناه و گناهکار بیشتر می‌آفریند تا ثواب و ثوابکار. راستگویی او کجاست؟

{} دیگر اینکه: آیا کام او خوبی یا بدی است؟ اگر اراده او بر بدی است، پس ایزدی او ازچیست؟ اگر اراده او بر بهی است، پس چرا بدکاران و بدی بیش از خوبان و خوبی است؟

{} دیگر اینکه: آیا او بخشایشگر هست یا نه؟ اگر بخشایشگر نیست پس ایزدی او از چیست؟ اگر بخشایشگر است، پس چرا می‌گوید که: دلها و گوشها و چشمهای مردمان را بستم تا ایشان نتوانند اندیشیدن و گفتن و کردن، مگر آنچه که باید من بخواهم.

هستی شان به بس گونه مرگ و زده شدن و تباهی است؛ و به دوزخ جاویدان افگنده شوند. تا آنهایی که بازآفرینی کنم، نیک و ثواب کننده باشند.* اکنون نیز آنهایی را که بازآفرید، آزار کننده شدند و از آنهایی که پیشاپیش بودند، بزهکارتر و گناهکارترند.

{} دیگر اینکه: اگر او هرچه کند با دانش و به انگیزه ای بکند، پس نیز اگر او را هیچ ضد و دشمن نه بود، چرا آفرینش نخستینش را که ویراست، پرستندگانش: به دیومنشی و نافرمانی، و

مردمان اندر دروغ‌وندی و دوزخی گشتند؟ اگر او ندانست که گمراه شوند، سزاوار بود آزمایشی در کار بکند؛ چه اکنون بیش از هزاران هزار که او پرداخت: که بایستی او را بپرستند و از فرمانرواییش شاد باشند، همگی نافرمان و بد اندرز شدند. زیرا مردم با آن دانش کم، چنان آماده و ساخته نشده‌اند، آنچنانکه آرزوی مردمان است. اگر نیز چیزی آماده کنند و بسازند که نباید باشد و بشود چنانکه آرزویشان بوده است، دوباره برای ساختن چنین چیزی پافشاری نکنند یا که از آن بپرهیزند.

{} او که خداوند سراسر توانا و داناست، تاکنون از چیزهای پرشماری که درست کرد و ویراست، یکی نیز چنانکه کامش بود، برآورده نشد. سپس نیز از ویراستن و فرا دادن نو به نو نمی‌پرهیزد؛ همچون یکی از آن نخستین فرشتگان که دادار ایشان از روی گرامیداشت، او را از آتش ویراست و آماده کرد. و چنین گویند که فرشته برای چند هزار سال پرستش خدا را می‌کرد. در فرجام برای انجام ندادن یک فرمان دادار که: به این نخستین مردم که من از گِل ویراسته ام، نماز برید*؛ خدا گفت: به هیچ چون و چرایی، فرشته سزاوار رستگاری بردن نیست*. آنگاه خدا با ویر (برق) و نفرین و خشم، فرشته را تر (پست) و خوار کرد؛ و او را به دیوگونی و دروغگونی بگردانید و از بهشت بیرون کرد.  و به او زندگی هزاران ساله و خدایی جاودانه داد. فرشته گفت: بیرون میشوم و بندگان و پرستندگان تو را بیراه و گمراه میکنم.* او (ایزد) به کام خویش زیانگر و پتیاره را درست کرد.

{} سرانجام نیز آن مرد را که گرامی و آزرم داشت و به مهترین فرشته و بسیاری از پرستندگان فرمان داد که او را نماز ببرند، به بوستان بهشت جای کرد تا کشت ورزد و از همه ی ميوه‌ها بخورد؛ به جز آن یک درخت که فرمود از آن نخورَد. او ایشان را با فریفتار و گمراه کننده ویراست و در بوستان نهاد؛ برخی میگویند مار بود و برخی میگویند که اهریمن بود. خود او (خدا) هم چهرخورداری (غریزه ی تغذیه) و آزوری (حرص و طمع) به آن مردم داد. سپس از سوی آن گمراهگر فریفته شدند که: از آن درخت بخورید.* چنین است که نام فریفته را آدم گویند. ایشان (آدم و حوا) به سبب چهر و سرشت خوراک خواهی، میوه را خوردند. و سپس دانشمند شدند زیرا بد و خوب را شناختند و دانستند. ایشان که دارای آزرم و گرامی بودند، آن یگانه اندرز را فراموش کرده بودند. و آن فراموشداری هم از سوی ایشان بهانه ای شد تا مرد با آن زن، با خشم گران و ناآزرمی، از بوستان بهشت، بیرون کرده شوند. و به دست آن دشمن فریفتار و گمراه کننده، سپرده شدند؛ اینگونه خدا به ایشان کام خویش را برآراست و به کار برد. اکنون کدام است بیدادگری، فرمان بی چون و چرا، خرد پسمانده و کم دانشی که یاوه تر و زیان رسان تر از اینها باشد؟ این نیز که آن بوستان را چرا چنان دربسته و استوار نکرد که آن فریبنده در آن نه شود؟

{} اکنون نیز آن (فریبنده) بسا از بندگان و پرستش کنندگان او را گمراه کرد و بکند. ایزدشان به همین چم و سبب، بسی پیغمبران و وَخشوَران را دوره به دوره، پدیدار کرد و گفت: بندگان من را از دست آن فریبنده رهایی بخشند و آنها را به راه و روش راست آورند.* و نیز آن فرستادگان و پیغمبران خویش که کوشش آنها مردم را به راه راست و پند نیکو آورده بود، همگی به کام خود خدا به مرگ بد، زده و کشته شدند. آن بنیاد بیابانی و بیراه کننده، جاودان زنده است و تا کنون نیز کام او به فریبندگی و گمراهی، پیروزمندتر و کامرواتر از آنِ ایزد می‌باشد؛ زیرا که فریب خوردگان و گمراهان خیلی بیشتر از راست راهان و ناگمراهان می‌باشند.

{} دیگر آنکه هرچه او (ایزد) کند به انگیزه ای است یا نه؟ اگر بی سبب کند: کنش الکی (هَلَک) است، و کسی‌که کار بیهوده کند، سزاوار نیست که به نام یزدان فرزانه ستایش شود. اگر برای دلیلی کند، پس چون هیچ همال و پتیاره ای نبوده، این همه آفریدگان مانند دیومنشان و مردم نافرمان که برای ناکامی او می‌کوشند و گمراه کننده می‌باشند؛ و آفریدگان بی‌شماری که بی سود آفرید، از بهر چه بود؟

دیگر اینکه اگر او هر «هست و بود و خواهد بود» را می‌دانست، سزاوارش نبود که با دانش و کام خویش، چیزی بیافریند که از آن پشیمان شود و آن در برابر کام و فرمان او بایستد؛ و دشمن پیغمبران و کامه‌گران خویش بوده باشد.

اگر گویند که: این ضد (پتیاره) رااز بیخ و بن، خوب و نیک آفرید؛ و سپس آفریدگان به بدی و گمراهی گراییدند*، پس اینکه گویند او همه-توانا (قادر مطلق) است، به همان سبب، اراده دشمنش به گراییدن به بدی و گمراهی آفریدگان، چیره تر و پایدارتر از آنِ ایزد می‌باشد. چون در هر زمانی بدی نیرومندتر از خوبی است. دیگر اینکه بزهکار هم به کام اوست؛ او خودش منش گناهکاران را گمراه کرد، او خودش تخم بزه را کاشت که از ریشه و بن وی رویید. از کدام نیروی دادستان‌مندی، یکی کشته شد و دیگری را پاداش دادند؟

{} دیگر اینکه این جهان را برای رامش خویش و آسایش و نیکی مردمان کرد و داد؟ یا بی دلیل برای ناآرامی خویش و رنج  و فریب و درد و مرگ مردمان؟ چه اگر او بی سبب آفرید، کار بیهوده‌ای بود و چیز بی انگیزه، از دانایان پذیرفتنی نیست. اگر او برای انگیزه ای آفرید، و برای رامش خویش و آسانی و نیکی مردمان داد، چرا آن را آبادان و پر از نیکی نکرد؟ اگر از ویرایش مردم و آفریدگان، خواهان رامش و نیکی بود، از زدن و کشتن و آشوب چه سودی داشت؟ اگر منش بزهکاری را خود او به مردم نداد، کیست که جدا از فرمان و کام او (ایزد) منش و اندیشه ی بزهکاری را‌ می‌دهد؟ اگر او خودش داد و اکنون آنها را در شمار کژی و عیبمیدارد، پس راستی و میانجیگری او از چه است؟ چراکه مردم با دانش کم و خرد کم،  تا هرچند که می‌توانند، نمیگزارند شیر و گرگ و خرفستر (گزندگان و خزندگان)، نوباوگان و زنان آبستن خویششان را تباه کنند. اکنون ایزد بخشایشگر، اهریمن و دیو را چرا به جان آفریدگان خود افکند و رها کرد؟ بدینسان آنها را کور و کر و گمراه و دروغگو و دوزخی کرد؟ اگر برای آزمایش آفرید، چون می‌گویند آن بدیها را برای آزمایش آفریدگان داد، چرا پیش از آن آفریدگان و مردم نشناخت؟ چراکه کسی که دستیارش آزمایش باشد، بس-آگاه (عالِم مطلق) خوانده نمی‌شود.

{} فشرده اش اینکه ایزد که هیچ هماورد و پتیاره برایش نبود، دادن بی گزندی برای هر دام و دهش (آفریدگان جاندار و بیجان) در توانش بود. پس چرا نداد؟ آیا برای کامش، توان نه بود؟ اگر به کامش نه توانست: توان فراگیر و قدرت مطلق ندارد. اگر میتوانست اما در کام و خواستش نبود: بخشایشگر نیست. اگر می دانست که: ازین آفریدگان و آفرینشی که میدهم، کسی یا چیزی باشد که به کام من نیست* ولی در فرجام درست کرد، اکنون این همه ناخورسندی به خویش کردن و پیوسته خشم و نفرینگری و به دوزخ افکندن برای پادافره و کیفر، بی چم و سبب است. دیگر اینکه اگر همه ی بزه منشی و بزه گویشی و بزه کنشی (فکر و لفظ و عمل مجرمانه)، گناهانی است که مردم اندیشند و گویند و کنند، و نیز درد و بیماری و درویشی (فقر)، و پادافره و پلیدی دوزخ: نمیشود بیرون از کام و فرمان ایزد باشد. کام و توانایی ایزد همیشگی است، زیرا خود او نیز همیشگی است. اکنون با این باور، کسی برای رستگاری و رهایی همیشگی از پلشتی و پادافره، امیدی ندارد. چنانچه از گواهی‌های یادشده پیداست که هیچ فرهنگبد و استادی نیست که بتواند خود را از این پلشتی و بدکامگی باز دارد. اگر همگون با پرستندگان، فرستادگان و دستوَران به مردمان این اندرز کنند که: بزهکاری و گناه نکنید؛* برای چه کام و فرمان ایزد را به کام خودشان میسوزانند. این نیز که چون هر دو کام را دارد: هم بزهکار است و هم نکوکار، پیدا نیست که نکوکاری نیکوکاران را بیشتر میپسندد یا بزهکاری بدکاران را؟

{} این نیز پزشکانی که به امید رستگاری روان، بیماران را دارو و درمان کنند، و درد و بیماری را سپوزند و براندازند: آیا از آن کنش، ایشان کار نیکی به خویش کرده اند، یا اینکه به پادافره و کیفر ایشان، دوزخ را پیراسته اند؟ و آنهایی که برای روان-دوستی و معنویات، به درویش نیازمند و مردم بیچاره چیزی دهند، که نیاز و درویشی آنها را فرو نشانند، تا از آن کنش، کرفه و ثواب به خویش کرده باشند: بی گمان ایشان را گناهی سنگین میباشد. اگر گویند که: آن پزشکانی که درمان میکنند و نیز کسانی که به درویشان و بیچارگان چیزی میدهند: همه به کام ایزد میباشد،* آسان تر و بخردانه تر و سزاوارتر برای ایزد بود، اگر ایزد بدون دشمن و هماورد می بود؛ بیماری و درویشی را نمی داد، تا اینکه ایشان را خود بیمار و درویش کند و به مردمان فرمان دهد که: شما ایشان را تندرست و بی نیاز کنید.* اگر گویند که: کامش این بوده که آن پزشکان و دادآوران را پاداش نیکی کند و ایشان را با نیکی جاودانی به بهشت جای دهد،* این را بنگرید که: او از بیدادگری و ناتوانی برای نیکی و شادی و برآوردن کام بندگان دیگرش، مایه ی زیان بسیاری از بی گناهان می شود که مُستمند و درویش و نیازمند و بیمار باشند! این نیز که او نمیتواند نیکی و آبادی به کسی دهد مگر از راه مستمندی و درد و بیچارگی دیگران: توانایی کردار او سزاوار کامکاری‌اش و دشمن زدایی اش نمیباشد. اگر گویند که: آن بیماران و درویشان را در جهان مینوی، برای پاداش‌شان، به بهشت و نیکی جاودانه بفرستد،* آنگاه نمی تواند پاداش مینویی بدهد مگر با درمانده سازی مردم در گیتی که نشان پرتوانی اش نیست. این نیز که مُست کرداری (ایجاد بدبختی) در گیتی: با بی گمانی و پیش دستی و بی چم و سبب است؛ سپس پاداش مینوی: گمان ورزی و بی رویه بودن پس از مُست‌کاری است. چون درماندگی پیشین، بی انگیزه بود، پاداش پسین هم بی سبب و ابلهانه است. نیز هیچ آزادی پس از مُستی بی بهانه و بی انگیزه ی پیشین یافت نمیشود.

{} دیگر اینکه از این سه گونه، ناچار یکی از آنها در میان میباشد: نخست هرچه در این جهان هست و بود و خواهد بود، همه به کام ایزد است. دوم به کام او نیست. سوم به کامش هم هست و هم نیست. و چون چیزی یافت نمیشود که بیرون از این سه باشد: نیک، بد، یا آمیخته ای از هر دو؛ اگر گویند که ایزد «همه کام» است، پس نیک و بد هر دو در کامش میباشد. با بودن نیک و بد در کامش، پس «پُرکامه» و سرشار از خواسته هایش نیست. به یکی از نیکی یا بدی نیز به تنهایی نمیتواند پرکام باشد. و او که ناسرشار از کامیابیست، شایسته است ناسرشار از خودش باشد؛ آنچنانکه در بالا نموده شد. اگر هیچ کامی نداشته باشد، نبودن و هیچی کام را «نیست کام» خوانند. پس چهر-کنش (عمل طبیعی و ذاتی) او: نیست-کام است. و چهرکنش او: چهرپزیر (ذات متغیر) و پرسش برانگیز میشود. اگر ایزد را، هم کامیابی و هم ناکامی است، چیزی نیز در جهان یافت نمیشود که نه نیک باشد و نه بد. اگر ایزد نیک کام باشد و بدی به کامش نباشد: آشنا و شناخت پزیر است؛ و آن بدی به کام او نیست. اگر بدکام باشد، نیکی به کامش نیست و: بی چاره است؛ و آن نیکی به کام او نیست. اگر آن نیکی به کام ایزد است پس آن بدی از کام کس دیگری میباشد و: آشناست. اگر آن بدی به کام ایزد است پس آن نیکی از کام کس دیگری میباشد و: بی چاره است. «ناچاری» از هماوردی و دشمنی (کس دیگر) با ایزد پیداست.

{۱۷۷} اگر گویند که بدی از مردم برمیخیزد، آنگاه چون خود مردم  همیشه نیستند، به ناچار یا بدی پیش از مردم بوده یا پس از مردم یا با مردم پدید آمد. اگر گویند بدی پیش از مردم بود، آنگاه چون جدا و غیر از ایزد، آفریدگار و دادار دیگری نبود، بنابراین بدی را یا ایزد داد، یا خودبخود داده شد، یا خودش همیشگی و ازلی بود. اگر گویند بدی پس از مردم بود*، آنگاه چونکه گوهر مردمی هم-دهش و داده ی ایزد است، و ایزد به مردم، بدی در گوهرشان نداده، پس چگونه بدی در کنش مردم دست می یازد؟ اگر مردم جدا از کام ایزد کنش بد دارند، و ایزد را پیشاپیش به کردارشان: دانش و آگاهی بود، آنگاه ایزد به کام خویش: پر نشدنی و ناسرشار است. و مردم کام و فرمان ایزد را سپوخته اند (زیر پا نهاده اند) و در بدی کردن برای دشمنی با کام ایزد: چیره و پیروز هستند. و پیداست که زور ایزد در کام خویش و بندگان خویش، ناپاینده و ناتوان است. اگر گویند که مردم را برای پادافره و کیفری شکافنده و هولناک به دوزخ جای میدهند،* آنگاه اگر ایزد توان و کردار بزهکاری را فرو نگزارد و از اندیشه ی ایشان سودمندی را بیرون کند، مهربانی و پرستاری ایزد سزاوارست کنار گزاشته شود. به ناچار به این خرسند بوده و بنابراین برای خرسندی خویش، آفریدگان را پادافره میدهد. با کارکرد یک سگالش و بررسی: ناتوانی یا کم دانشی یا کمبود نیکی و بهی ازش پیداست. اگر گویند که ایزد، بدی داد و آفرید تا مردم ارجمندی نیکی را بشناسند*، آنگاه به این باید نگریست که اگر بدی برای شناختن نیکی، بایسته و سودمند است، پس بدی همانا بهکامی ایزد میباشد. اگر بدی: کام بهی و نیک و بایسته و سودمند است، درباره‌ی آن گویند: بدی، کام همبَسان (متضاد اراده خالق) نیست.  

{} دیگر گویند که: او (ایزد) مرگ و درد و درویشی (بینوایی) را برای این داد تا مردمان ارزش زندگی و تندرستی و توانگری را بیشتر شناسند، و به ایزد سپاسگزارتر باشند.* آن کردار بی منطق و نابخردانه او را بنگرید که بدانگونه او زهر به مردم می دهد تا ارزش و بهای پازهر را بیفزاید؛ تا آن پازهر را گرانتر و ارزشمندتر بفروشد! این از کدام میانجیگری (ایزد) است که برای شناختن ارزش نیکی، به دیگر بی گناهان درد و مرگ و زیان روا دارد؟ دیگر آنکه گروهی از ایشان گویند که: ایزد به همه آفریدگان و آفرینش پادشاه است زیرا که آفریدگان همه از آن خود او هستند و هر چون و چرایی که بایسته است، با آنها میکند و مُستگر (ستمگر) نمی باشد.* چون مُستی و ستم به چیزی کنند  که از خودشان نباشد؛ پس کسی که همه چیزها از خودش است، چنانکه باید با آنها رفتار میکند و ستمگر نیست.* این بدانید که اگر پادشاهی نیز ستم کند، ستمگر خوانده نشود؛ این مانند آن است که پادشاهی دروغ گوید وراستگویش پندارند. مانند اینکه چون پادشاهی بزهکاری و گناه و دزدی و تاراج کند، گناهکار خوانده نشود! همچنانکه آن موبد خوب فروهر «روشن» پسر «آذر فرنبغ»، در یک همگوشی و مَثَل گفته است: دیدند مردی با خری نزدیکی می کند. چون از او پرسیدند که: این کار نکوهیده چرا می کنی؟ او در پوزش (عذر بدتر از گناه) گفت که: خر مال خودم است!*

{۲۱۷} دیگر اینکه باید پرسید: ایزد این دام و دهش (آفریدگان و آفرینش) را که درست کرده، آیا با ایشان دوست است یا دشمن؟ اگر با انها دوست است، نمیسزد بدی و آلودگی به آفریدگان بایسته و دادنی باشد. و در آفرینش خویش از آشوب و پلیدی ایشان هرگز سیر نبوده است. اگر آفریدگان: دشمن خدا هستند، سزاوار نیست با توان و دانش خویش، آن چیزها آفریدن و دادن دشمنیها به کامش بپزیرد و بکوشد. این نیز باید پرسید: آیا ایزد همیشه خوب-دانا و خوب-پادشاه و آزادگر است یا اینکه دشم دانایی و پادشاه ستمگر و دشمن است؟ و یا گاهی آن و گاهی این است؟ اگر همیشه دانایی و پادشاهی خوب و ازادگری دارد،  پس در شهر و پادشاهی اش ستم و مُست و گریه نباید باشد. به ویژه او و آفریدگانش به هم دوستی و مهر دارند. از این چم و چگونگی اش است که بر آفریدگانش بخشایشگر است و ایشان نیز سپاسگزار و ستاینده و دوست پاک هستند. و نام یزدان ارزنده ی خودش میشود. اگر دانا و پادشاهی دشمنی کننده و ستمگر باشد، دشمن ویژه ی آفریدگان خودش بوده و آفریدگان نیز با او همان گونه دشمن میگردند. از برای همین چم و سبب، آفریدگان: ویرانگر و مرگبار و گمراهگر میشوند. آفریدگان ازش زار و نالان، و به او کوشیدار (سرکش) و سراسر دشمن میگردند. و نام یزدان برای نامگزاری خودش، ناارزنده و بی ارج میشود. همیشه نیز آفریدگان او در زمان بیکرانه برای بدون بیم بودن از ستم و پلیدی، ناامید میشوند. اگر هنگامی هست که پادشاهی و دانایی خوب و آزادگری دارد، و اگر هنگامی هست که از اینها بازگردد، پس دوستی اش به آفریدگانش: آمیخته (نیک و بد) است. از دوستی آمیخته اش: کنش آمیخته (هم کردار نیک و هم کردار بد)؛ و از آن نیز: درآمیختگی خویشتن خدا (به نیکی و بدی) پیدا میشود. و آفریدگانش نیز به او دوستی آمیخته با نیکی و بدی دارند. اگر از همپایی و رفاقت خدا: نه دوست و نه دشمن، نه سپاسدار و نه گلایه، نه ستایش و نه نکوهش در کار بود: به همین گونه بر چهره و ذات آفریدگانش پیدا میگشت. 

{} دیگر اینکه چون همه چیز در جهان از این دو بیرون نیست: نام نیک و نام بد؛ اگر گفته شود که: خوبی و بدی هر دو از ایزد و به کام ایزد است،* آنگاه اهریمن مستمند بی جهت بدنام شده، زیرا بی گناه و بی بنیاد است و نیز هرگز بد و سرکش نبوده و نخواهد بود. چنانکه در کتاب گوید که: اهریمن بازسر (یاغی) شد و او را از بهشت بیرون راندند.* بی چم و چون است، زیرا آن باز سری و نافرمانی هم به کام ایزد بود. اگر نیز گویند که: نیکی از ایزد و به کام ایزد است و بدی از مردم سرزده،* پس اهریمن بی بنیاد و بی گناه است و نفرین و نکوهش او بی سبب می باشد. اگر خدای ناکرده، این همه زیان و بدی، نه از گوهر جداگانه بلکه از خودی و گوهر یگانه ی ایزد میباشد، آنگاه ایزد: دشمن و پتیاره به سوی خویش است. این نیز گمراه کننده است که میگویند: بزهکاری، بیرون از گوهر بزه (طبیعت تخلف) بود.* چون انگاشتن بزهکاری از گوهر بهی و نیکی، گمراهی است؛ زیرا اهریمن بنیاد بنیادهای هر بزهکاری است و انگاشتن و تصور پیدایش گناه از دهش و آفرینش ایزد، گمراه کننده تر می باشد.

{} چکیده اش اینکه: اگر چیزی در کام ایزد نیست، و اگر هر چیز به کام ایزد است، کسی گناهکار نمی باشد و نیز پیغمبر و آوردن دین، بی چم و بیهوده بوده است. اگر سزاوار است کسی برای گناهکاری اش رنجانده و سرزنش شود، سزاوارتر است که بُن-کردار (پایه گزار) و داشتار (دارنده) و آفریننده‌ی هرگونه بدی و بزهگری نکوهش شود. اگر نیز گفته شود که: بدی و بزه ورزی، از اهریمن یا مردم سر می زند،* آنگاه چون ایشان هم آفریده و داده ی ایزد هستند که بُن-خانه و بهانه و سبب آنها به شمار می رود، پس همان او که بنیاد بدی میشود، از بد: بدتر است. این نیز بنگرید که همگی کیش ها از زبان دستور (روحانیت) خویش و فرستادگانشان این را گویند که به رمه ی خود گفته و اندرز داده اند که: ثواب کنید و از گناه بپرهیزید.* آنها گمراهانه به این نمی اندیشند که بزهی که به ایشان فرمود که: نکنید و اگر بکنید، به دوزخ جاودانی می‌افگنم؛* آن از که و کدام بنیاد میسزد باشد؟ اگر از همان ایزد باشد، برایش ندادن گناه آسانتر بوده تا اینکه پس از دادن و به پیدایی آوردن، پرهیختن از بزهکاری را فرمان دهد. ازین رو نیز هیچ سود و بهانه‌ای برای دادن و آفریدن بدی نمیشناسم.

{۲۶۴} دیگر اینکه در نبشتگان آنها گفتار ناهمسان و متناقضی درباره ثواب و گناه دارد که: کرفه و گناه هر دو از من است. دیوان و جادوگران توانا نیستند که به کسی گزند کنند. نه کسی که دین پذیرفت ثواب کرد، و نه کسی که به بددینی رفت گناه کرد، مگر به کام من.* در همین نامه بسی رویارو می ایستد و نفرین به آفریدگان میکند که: چرا مردم آن گناهی را در کام دارند و میکنند که من برای آنها در کام دارم؟* باآنکه کام و کنش خدا در دست خودش میباشد اما مردمان را به پادافره و کیفر تن و روان بیم میدهد. در جای دیگر گوید که: من خودم گمراه کننده مردمم، چه اگر کام و اراده ام باشد، راه راست را بنمایانم؛ لیکن اراده من است که به دوزخ شوند.* و جای دیگر گوید که: خود مردم به کردار بزه و گناه کننده می باشند!* به این سه آیین و شیوه، ایزد درباره آفریدگان خودش گواهی های جداگانه و مختلف می دهد: یکی اینکه خودش اهریمن است؛ دوم اینکه خودش گمراه کننده آفریدگان است؛ و سوم اینکه او با همپایی و همدستی اهریمن، آفریدگان خویش را گمراه کند: هست که من کنم و هست که اهریمن.* اما آنجا که میگوید: مردم خودشان بزه و گناه میکنند،* خویشتنش به دور از بزهکاری همراه با اهریمن همکاری کرده است. زیرا، اگر مردم بزه و گناه کنند، از گوهر و گمراهی خودشان است و آنگاه ایزد با اهریمن از بزهکاری به دور هستند. چون نه از ایزد و نه از اهریمن است.

{۲۸۰} از ایشان که خودشان را «معتزله» میخوانند باید پرسید که: یزدان همه ی مردم را به آزادکامی از بزهکاری پرهیختن و از دوزخ رها شدن و به بهشت راه یافتن، کام داد یا نه؟ اگر گویند که: نه؛* آنگاه گزینش با کمبود بهی ایزد و بدتری ایشان به کام است. از همین چگونگی، ستاییدن یزدان سزاوار نیست. اگر گویند که: به کامشان است، آنگاه گزینش با بهکامی یزدان است و از این چم و چون، ستاییدن به یزدان، سزاست. این نیز که آیا ایزد به کام کردن تواناست یا نه؟ اگر گویند که: نه*؛ آنگاه گزینش با ناتوانی ایزد به کامیابی است. از این چم و نگاه، ایزد همه توانا سزاوار ستایش نیست. اگر گویند که: کام کردن میتواند*؛ آنگاه گزینش با توانایی ایزد در کامیابیست و از این چم و سبب، ایزد همه توانا سزاوار ستاییدن است. 

{} دیگر اینکه اگر توانا به کام کردن است، آیا میکند یا نه؟ اگر گویند که: میکند؛* آنگاه پیداست که باید همه ی مردم از گناه بپرهیزند، از دوزخ رها باشند، و به بهشت برسند. اما اینها ناپیداست و به دین خویش دروغکار است. اگر گویند که: به کام کردن تواناست اما نمیکند*؛ آنگاه گزینشش نابخشایش گری ایزد و دشمنی با مردم و رواج ندادن کام خویش است. چون اگر بکند: به خودش زیان نیست، و مردم را سود است، و خویش را کامروا کند. اگر نکند: خودش را سود نیست، و مردم را زیان است، و خویش را ناکامروا نماید.

{۳۰۳} دیگر اینکه: خدا به کام نه کند یا به ناکامی؟ اگر گویند که: به کام نه کند*؛ آنگاه گزینند که نیک کامی و نیک کردن، به کام ایزد نیست. این همبَسانی (تناقض) را نیز اندیشیدن، زیانبار است. اگر گویند که: ناکام این را نه کند؛* آنگاه نزاری و ناتوانی ایزد را در خودی اش و یا هستی گزندآور به کامش، گزینش میشود. فشرده اینکه پر شدن و کمال این گیتی، از آرایندگی و بی هماوردی و بی دشمنی: به دانایی و بهی و توانایی است. این همه کنش ناسزاوار و مُست و ستم و پلیدی و درد و رنج: فریادرس مردم و دیگر آفریدگان نیست. چراکه آراینده و بی هماورد و پردانش، برای بد نبودن: چاره و درمان از میان بردن بدی را نیز داند. که پر و سرشار از بهی و بخشش، بد بودن از روز نخست نه کام بود و نیست به کام. که با توانایی سرشار و مطلق، هم-بن و اساس مشترک بدی نیز توان بودن نیست. اکنون   در گیتی که ایزد آراینده و اداره کننده است، چون هستی بد، بیگمان در بینش و دیدگاه است، پس جدا از این دو نیست: یا ایزد همراه هماوردش (اهریمن) آراینده است یا بدون هماورد و دشمنش. اگر بدی را چاره ای نه بود، و درمان و از میان بردن بدی را نداند، ناکاملی و ناسرشاری در دانایی ایزد پیداست. یا اگر بهش بهکامی بد است، پیداست که کام بهی به او نافراگیر و ناکامل میباشد. یا اگر بد نبودن و از میان بردن نه تواند، توانایی ناکامل و ناسرشار ایزد پیداست. و اگر که به یکی از اینها: دانایی یا بهی یا توانایی، کامل و فراگیر نباشد، سزاوار نیست به گونه ی یزدان همه توانا و همه نیکی و همه دانا ستاییده و پرستش شود.

{۳۱۸} این نیز دانید که چون هیچ چیزی در هستی نبوده که با کام مندی درست کنند مگر انکه به چگونگی اش (ماهیت و کیفیت) نیرومند و توانا باشند، آنگاه اگر بنیادِ هستی ِدادار: ایزدی (نیک و خیر) باشد، چگونگی اش: روشنی و خوب چهری (طبع نیکو) و خوشبویی و پاکی و بهی و دانایی است. بدینگونه آنهایی همچون تاریکی و دشمن-چهرگی (ذات بد) و پلیدی و ریمنی و بدی و نادانی که خود، چگونگی و ماهیت دیوی (شر) است، ازش دور بودن میسزد.

{۳۲۰} اگر بنیاد هستی، چیزی دیوگانه و اهریمنی بوده، بدینگونه آن چگونگی و ماهیت ایزدی، ازش بیگانه و دور می ایستد. اگر یکی از این هر دو هست که درون خودش آمیختگی (نیک و بد) را جدا نکرده، بنابراین از برای جدایی ناپزیری اش، با داشتن نیکی اندرون خویش، پلیدی هم فروگزاردنی و کنارگزاشتنی نیست. اکنون از امیدواران، امید بیرون میرود. چون کسی که برای کرفه گری و ثواب به بهشت شود، آنجا نیز در بدی و پلیدی است. چراکه آنجا نیز نیکی از بدی، جدا و کنار گزاشته نیست. اگر هم بنیاد نیکی جدا از پلیدی است، آنگاه پلیدی از نیکی جدا و دور است. این آشناست که جدایی نیکی و پلیدی از برای جداگوهری شان هست. که با جدایی و کنارگزاری یکی شان از دیگری، جداگوهری دو بنیاد پیداست. آنگاه امیدواران: امید راستین دارند. ایشان پروانه و اجازه ی دانایی دارند.

{۳۲۹} این نیز دانید که هر سخن که به خویش، ویمند (دارای مرز و اندازه) نیست، بدون بِرَهم (بی منطق و برهان) و نادلخواه است. ویمند ایزدی: مایه ور داناییست. ویمند دانایی: یک سودمند کنشی است. سودمند کنشی: زیانگری نیست. زیانگری به سه گونه است؛ یکم: آن که به خودش سود نیست و دیگری را زیان است. دوم: آن که به دیگری سود نیست و به خودش زیان است. سوم: آن که به خودش زیان است و به دیگری هم زیان است. و یزدان داناکار، از آفریدن اهریمن و دیوان، به خود نه سود و دیگری را زیان است. رواج نیافتن کام او از کنش خویش، همه اش پیداست.  

{۳۳۹} اگر کام یزدان: بهی، و کامش: همیشگی، و با کام بسزا: توانایی داشته باشد، از بنیاد تا فرجام آفرینش همه ی بهی و نیکی در جهان به کام یزدان رفته است. ولی اکنون پیداست که بدی و وارونه کاری بسی بیشتر به کار میرود. پس باید یکی از این دو باشد: یا به کام یزدان میرود یا به ناکامی اش. اگر به کام یزدان میرود آنگاه پیداست که کامش به بدی همچون کامش به خوبیست. و یا به کام: ناتوان و دگرگونه است. چون کام بیرون از بهانه (انگیزه و سبب) و یا بیرون از گرداننده: نه گردد، آنگاه یکی از این دو را داریم: یا بهانه و دلیلی هست؛ یا به کام گرداننده ی دیگری میباشد. اگر نه به کام یزدان میرود، آنگاه پیداست که یزدان در کام خویش، بی چاره است و کامش نه پر و کامل است. یا به کامروایی اش: گزندآور میباشد.

{۳۵۲} این نیز گویند که: ایزد به آدم فرمود که ازین درخت در بهشت مخورید!* از ایشان باید پرسید، فرمانی که ایزد به آدم داد که: از این درخت مخورید!* نیک بود یا بد؟ اگر فرمان نیک بود، پیداست که درخت بد بود؛ سزاوار نیست که ایزد چیز بد بیافریند. اگر درخت نیک بود، و فرمان بد داد؛ آنگاه از ایزد، فرمان بد دادن، سزاوار نیست. اگر درخت: نیک بود، فرمانی که او به نخوردن داد: درخور خوبی و بخشایشگری ایزد نبود که از بندگان خود چنین بخششی را دریغ بدارد.

{} این نیز که گویند: ایزد هر کسی را بخواهد به گرایش (ایمان) و راه راست آورده، و به پاداش روش نیک، او را خوشی جاودانی بخشد؛ کسی را که کامش نخواهد، به بی‌دینی و خدا نشناسی وا گزارد، و به این سبب، او را به ذلت و دوزخ جاودانی افکند.* باید از ایشان پرسید کسی که بایستگی و کامش دین و گرایش به ایزد و راه راست می باشد: بهترست یا کسی که بایستگی و کامش به بیراهی و بی دینی و خدا نشناسی است؟* اگر گویند: کسی بهترست که بایستگی و کام او به دین ایزد و راه راست باشد،* اکنون می پردازیم به آن کس که کام ایزد اینست که می خواهد او را در بی دینی و گمراهی و خدا نشناسی بگذارد؛ اما پیغمبر یا دوستش، او را به دین ایزد و راه راست میخوانند. آیا ایزد برای او بهتر و سودمندتر است یا آن پیغمبر و آن دوست؟* اگر گویند که: کام و اراده ایزد درباره او بهتر است؛* از این گفتار چنین برمی آید که خدا نشناسی و نپذیرفتن دین و بی راهی بهتر می باشد. این زبان بازی و مغلطه، پذیرفتنی و آموختنی نیست. اگر گویند که: به دین راست آمدن و خدا شناسی برای او بهتر و سودمند تر است،* از گفتارش آشکار میباشد که پیغمبر و آن دوست برای او بهتر از ایزد است؛ زیرا فردی که راه راست و یزدان شناسی را برای مردم بایسته می داند و کام و اراده به آنها دارد، بسی بهتر از ایزد است. کسانی که بی راه و خدانشناس و بی دین می باشند، برای آنها کام ایزد بسیار بدتر از گفتار آن فرد است.

{} این نیز که اگر بزه منشی (تباه اندیشی) و بزهکاری مردم، به کام ایزد است، اکنون از آنجایی که ایزد: بزه منشی داد، پس بزه را در منش خود کاشت؛ او اهریمن را باز به بزه کردن فراخواند و اغوا کرد. پس باید که بزه منشی ایزد و بایستگی اش به آن، زورمندتر و بدتر از فراخواندن اهریمن باشد؛ چون نیز گوش کردن به اهریمن در بزهکاری، از بزه منشی ایزد و نیز بایستگی به آن است. اکنون آشناست که ایزد بسی بدتر و گناهکارتر از اهریمن میباشد

{} درباره سخنانی که برشمرده شد، یکی از این سه میشود باشد:

یکم- یا همه راست است.

دوم- یا همه دروغ است.

سوم- یا برخی راست و برخی دروغ است.

اگر همه راست است؛ هر سخن ناسازگار با این سخن: دروغ میباشد. پس دو چیز است: راستی و دروغزنی.

اگر همه دروغ است؛ هر سخن ناسازگار با این سخن: راست است. اینجا هم دو چیز است.

اگر هم راست و هم دروغ است؛ آنکه راست است: از گوهر و ناف راستی است. و انکه دروغ است: از گوهر و ناف و بنیاد دروغزنی است. بنابراین بنیاد (اساس خلقت) دو چیز است: یکی راستی و دیگری دروغ.