۱۴۰۴/۰۷/۰۹

فرگرد هفتم: آیینهای دربار و شهریاری

.

بخش یکم

پیمان پادشاهی

.

.

.

به خشنودی اهورامزدا

من [نام]

فرزند [نام مادر و پدر]

در پیشگاه ایزدان و فَروَهرهای پاک نیاکان، با مردم ایران پیمان میبندم که همیشه به دادنامه و قانون اساسی کشورم، پایبند و وفادار باشم و در پاسداری از میهن و پادشاهی، بکوشم.

به فرمان یزدان پیروزگر ‍‍… به داد و دهش، تنگ بستم کمر

بَدان را ز بد دست کوته کنم … روان را سوی روشنی ره کنم

همم دین و هم فره ی ایزدی … همم نیکبختی و هم بخردی

[* موبد موبدان به نمایندگی از بزرگان و مردمان ایران پاسخ میدهد:]

دل ما یکایک به فرمان توست … همه جان ما جای پیمان توست

تو را باد جاوید تختِ ردان … همان تاج و هم فرّه ی موبدان

به شاهی نشست تو فرخنده باد … همان جاودان نام تو زنده باد

[* پادشاه میگوید:]

ازین تاج شاهی و تخت بلند … نجویم جز از داد و آرام و پند

همه نیکویی باد کردار ما … مبیبناد کس رنج و تیمار ما

توانگر کنیم آنکه درویش بود … نیازش به رنج تن خویش بود

[* شهبان میگوید:]

به یزدان گرای و به یزدان گشای … که دارنده اویست و نیکی فزای

که این تاج بر شاه فرخنده باد … همیشه دل و بخت تو زنده باد

به فردا ممان کار امروز را … بر تخت منشان بدآموز را

[* پادشاه میگوید:]

زمانه ز داد من آباد باد … دل زیردستان من شاد باد

جهان سر به سر در پناه من است … پسندیدن داد، راه من است

به نیکی گراییم و پیمان کنیم … به داد و دهش، دل گروگان کنیم

[* دادبان میگوید:]

خنُک شاه با داد و یزدان پرست … کزو شاد باشد دل زیردست

به داد و به بخشش فزونی کند … جهان را به دین رهنمونی کند

نگه دارد از دشمنان کشورش … به ابر اندر آرد سر و افسرش

[* پادشاه میگوید:]

بدانید آن کس که گوید دروغ … نگیرد از آن پس بر ما فروغ

شما را جهان آفرین یار باد … همیشه سر بخت بیدار باد

ز ما ایزد پاک خشنود باد … بداندیش را دل پر از دود باد

[* کاربان میگوید:]

ز ما بر همه پادشاهی درود … به ویژه که مهرش بود تار و پود

ز گیتی به یزدان پناهید و بس … که دارنده اویست و فریادرس

مباشید گستاخ با پادشا … به ویژه کسی کو بود پارسا

[* پادشاه میگوید:]

نمانیم که این بوم ویران کنند … همی غارت از شهر ایران کنند

که ایران چو باغیست خرم بهار … شکفته همیشه گل کامگار

چو ایران نباشد تن من مباد … بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

[* کشوردار میگوید:]

اگر پادشا را بود پیشه، داد … شود بی گمان هرکس از داد، شاد

اگر شاه با داد و بخشایش است … جهان پر ز خوبی و آسایش است

همه مردمی باید و راستی … نباید به کار اندرون کاستی

.