سرایش موبد سوشیانت مزدیسنا
بر پایه ی اوستا و دفترهای پهلوی
.
از آغاز مینو بدندی چهار - چو باغی که باشد همیشه بهار
یکایک چو بودند و باشنده جای - چه «گاه» و چه «دین»، «هرمز» رهنمای
دگر چون «زمان» باشدش بیکران - بدو آگهی از کران تا کران
ز ایست زمانه، شود ناگزر - به دیوان برآورده باروی زر
ز مینوی بی گردش آمد به کام - که دیوان به مینو نیارست کنام
سپهر از زمان آفریدست و بخت - که جامه کبود است و نیکو به تخت
زمان را نه پیری نه درد و نه مرگ - که نامش به هر نامه بینی و برگ
همان بهترین دانش ایزدی - زداینده گیتی ز دست بدی
برآورده از روشنی راه راست - اگرچه به گیتی هریمن بکاست
ز راست اش، فزونی بیامد پدید - ز دادش همی آفرینش بدید
به مینو چو آوردشان مهتری - بپروردشان با دَم مادری
وزآن پس که گیتی و مادی ز در - برون شد ز مینو، بشد او پدر
نشاید همی فره اش را گرفت - نبینندش او مینوان، ای شگفت
که با خیم خود این جهان آفرید - به خرّد نگهبان و دین آورید
چو خواهی خرد را بسازی سخن - بگویی که یزدان ندارد چو بُن
همه مایه ی گیتی از او شناس - تو یک دم به مینو مشو ناشناس
کنونت یکی راز گویم نهان - که دیوانه گشت اهرمن زین جهان
چو اخگر از آن روشن بیکران - به یزدان چو افزار روشن روان
یکی پیکری پر ز پوینده بود - تو گفتی چو موبد یکی بنده بود
به تن اندرون، رویش اختران - زمین و گیا، جانور، مردمان
که کالبد ز هستی خویش آفرید - که چون آتشی بود گِرد و سپید
از آن گوهر روشنی، آسمان - به چهر و به سان، تخم پرّندگان
زمین در میان چون یکی زرده است - که هورش به زر، پرنیان پرده است
میان تهیگی به یاری باد - زمین شد روانه ز مینوی راد
SOUSHIANT MAZDYASNA