گزارش: امید عطایی فرد - از: دینکرد هفتم
.
{} «سریت ویسپرپان» ارابه ای را ویراست و برساخت که شگفت انگیز و نامور بود. آوازه ی این ارابه ی بی همتا به ویشتاسپ رسید و آن را از سریت درخواست کرد. سریت پاسخ داد: آن ارابه زمانی داده میشود به مردی پارسا و اهل که روح من (روان سریت) با تن زنده ی من (زندگی سریت)، و تن (مینوی) آن مرد پارسا با تن زنده (مادی) اش یگانه گردند و (هر دو روح) در گیتی و جهان مادی، به هم برسند. آنگاه که روان من (روح گناهکار سریت) بخشیده شود، ارابه را به چشم آن مرد اهل و پارسا پدیدار و پیدا میکند. باید (این ارواح) به دیدار هم بایستند و هیچگونه و شیوه ی دیگری نمیشود کرد.
{} کی ویشتاسپ برزآوند (گشتاسپ شاه والا مقام) در آن هنگام چون از معجزه ی دین آگاه بود، برای پیدا شدن شگفتی بیشتر به جهانیان و نیز باور خواناتر و درست تر به دین مزدایی برای اهل کشور، دیدار (روان سریت) را درخواست کرد. همان زمان پیدا شد معجزه ای بزرگ به ویشتاسپ و جهانیان؛ روان او را امشاسپندان فرا کشیدند از روشنی گرودمان (عرش اعلا) به سوی زمین آفریده ی اورمزد. ویشتاسپ به پزیره ی روان خودش رفت که از روشنی افزونگر و آسایش بخش نیمروزی و جنوبی آمده بود. روان ویشتاسپ یابنده تر از یابندگان، پرسنده تر از پرسندگان، هرآنچه دیده بود به ایشان (امشاسپندان) گفت. ایشان شنیدند و پزیرفتند. روان و تن (کالبدهای مینوی و مادی) ویشتاسپ با دیدن امشاسپندان، برایستادند و به نیایش ایشان پرداختند.
{} به زودی و نه دیرهنگام، روان سریت ویسرپان فراز آمد و دوران کرد از سوی اباختر و شمال که نیمه ی آزارگر و زننده (در سپهر) بود. روان سریت خودش سیاه بود و نیز کنش سیاه (کارنامه ی تاریک) داشت؛ سیاهتر و آزاردهنده تر از دیوها بود. آنگاه روان سریت (به کالبد مادی خودش در زمین) خدایی کرد و فرمان داد که: بده این گردونه ی خودورزنده (خودرو و بی نیاز به اسب) را به ویشتاسپ؛ به سبب دوستی دوستی نیک برای همراهی و پرهیزگاری سزاوار برای پاکی اش. و نه به دلیل پسند و سود مادی، بلکه عشق به پرهیزگاری که برترین هستان و موجودات است.
{} سریت ویسرپان با شنیدن گفتار روان خودش، در پیش گردونه ایستاد و اینگونه بازگفت: ای کی ویشتاسپ تگاور، برای اهلیت و پارسایی ات این ارابه ی خود-رونده را به تو میدهم در ازای عشق و دوستی ات به پرهیزگاری که والاترین هستی و وجود میباشد. اینچنین به دارنده ی برترین اهل و روان میبخشم.* سریت سه بار این دهش و ارمغان را بیان کرد تا به ویشتاسپ، پزیرش خود را پیدا و آشکار کند.
{} آنگاه آن گردونه دو تا ارابه شد؛ یکی مینویک (متافیزیکی) و دیگری گیتیک (فیزیکی). کی ویشتاسپ بلندپایه، با آن گردونه ی مادی و زمینی، با شادمانی و نیک منشی، به سوی بیت و قلمرو نوذران (خاندان نوذر) فرا وزید (پیش رفت). و با آن گردونه ی مینوی نیز روان سریت ویسرپان به سوی برترین هستی (بهشت) فراز وزیده شد.
<هرگونه بازتاب بدون درج نام نویسنده و نوشتگاه، ناپسند و دزدی به شمار میرود>.
.
{} «سریت ویسپرپان» ارابه ای را ویراست و برساخت که شگفت انگیز و نامور بود. آوازه ی این ارابه ی بی همتا به ویشتاسپ رسید و آن را از سریت درخواست کرد. سریت پاسخ داد: آن ارابه زمانی داده میشود به مردی پارسا و اهل که روح من (روان سریت) با تن زنده ی من (زندگی سریت)، و تن (مینوی) آن مرد پارسا با تن زنده (مادی) اش یگانه گردند و (هر دو روح) در گیتی و جهان مادی، به هم برسند. آنگاه که روان من (روح گناهکار سریت) بخشیده شود، ارابه را به چشم آن مرد اهل و پارسا پدیدار و پیدا میکند. باید (این ارواح) به دیدار هم بایستند و هیچگونه و شیوه ی دیگری نمیشود کرد.
{} کی ویشتاسپ برزآوند (گشتاسپ شاه والا مقام) در آن هنگام چون از معجزه ی دین آگاه بود، برای پیدا شدن شگفتی بیشتر به جهانیان و نیز باور خواناتر و درست تر به دین مزدایی برای اهل کشور، دیدار (روان سریت) را درخواست کرد. همان زمان پیدا شد معجزه ای بزرگ به ویشتاسپ و جهانیان؛ روان او را امشاسپندان فرا کشیدند از روشنی گرودمان (عرش اعلا) به سوی زمین آفریده ی اورمزد. ویشتاسپ به پزیره ی روان خودش رفت که از روشنی افزونگر و آسایش بخش نیمروزی و جنوبی آمده بود. روان ویشتاسپ یابنده تر از یابندگان، پرسنده تر از پرسندگان، هرآنچه دیده بود به ایشان (امشاسپندان) گفت. ایشان شنیدند و پزیرفتند. روان و تن (کالبدهای مینوی و مادی) ویشتاسپ با دیدن امشاسپندان، برایستادند و به نیایش ایشان پرداختند.
{} به زودی و نه دیرهنگام، روان سریت ویسرپان فراز آمد و دوران کرد از سوی اباختر و شمال که نیمه ی آزارگر و زننده (در سپهر) بود. روان سریت خودش سیاه بود و نیز کنش سیاه (کارنامه ی تاریک) داشت؛ سیاهتر و آزاردهنده تر از دیوها بود. آنگاه روان سریت (به کالبد مادی خودش در زمین) خدایی کرد و فرمان داد که: بده این گردونه ی خودورزنده (خودرو و بی نیاز به اسب) را به ویشتاسپ؛ به سبب دوستی دوستی نیک برای همراهی و پرهیزگاری سزاوار برای پاکی اش. و نه به دلیل پسند و سود مادی، بلکه عشق به پرهیزگاری که برترین هستان و موجودات است.
{} سریت ویسرپان با شنیدن گفتار روان خودش، در پیش گردونه ایستاد و اینگونه بازگفت: ای کی ویشتاسپ تگاور، برای اهلیت و پارسایی ات این ارابه ی خود-رونده را به تو میدهم در ازای عشق و دوستی ات به پرهیزگاری که والاترین هستی و وجود میباشد. اینچنین به دارنده ی برترین اهل و روان میبخشم.* سریت سه بار این دهش و ارمغان را بیان کرد تا به ویشتاسپ، پزیرش خود را پیدا و آشکار کند.
{} آنگاه آن گردونه دو تا ارابه شد؛ یکی مینویک (متافیزیکی) و دیگری گیتیک (فیزیکی). کی ویشتاسپ بلندپایه، با آن گردونه ی مادی و زمینی، با شادمانی و نیک منشی، به سوی بیت و قلمرو نوذران (خاندان نوذر) فرا وزید (پیش رفت). و با آن گردونه ی مینوی نیز روان سریت ویسرپان به سوی برترین هستی (بهشت) فراز وزیده شد.
<هرگونه بازتاب بدون درج نام نویسنده و نوشتگاه، ناپسند و دزدی به شمار میرود>.