۱۳۹۵/۰۷/۰۷

ارمغان مغان


رشته کوه های البرز که از یکسو به هیمالیا و از دیگر سو به قفقاز دامن میکشد، زادگاه دیرین ترین و شگفت ترین فرزندان فرزانگیست. به گفته ی اوستا، نژاد کیومرسی (سپید، آریایی) در کرانه های این سرزمینها بالید و به دیگر کشورها کوچید. این بومهای پر چکاد را ماد میخاندند، یعنی مرز میانه؛ و سرزمینهای پهلوی آن را پهلو یا پارس مینامیدند. ماد و پارس، خاستگاه خردورزی و حکمت به شمار میرفت و فرزانگانش را «مغ» میگفتند. بنیادهای دین و عرفان و فلسفه و دانش و فن، وامدار مغان آریایی بوده است.
واژگان همخانواده ی مغ:
مه (ماه)، مجیک (magic)، مجوس،mag:magnify, maj: major, majesty، max: maximum، مجید (مجد، مزدا)، مس، mass, master,  ، مهتر، مز، ماز...
دامنه ی فرزانگی ایرانی، پوشاننده ی سراسر جهان است. مصری ها با فرهنگی سرشار از نامها و نمایه های اریایی، هندیها با نگاهداشت بخشهایی از اوستای بزرگ، در دل وداها و اوپانیشاد، چین و ژاپن و کره با میانجی و یا بی واسطه، نوشنده ی سرچشمه های مغانه بوده اند. حتا طریقت سرخپوستان تولتک و دیگر مکتبهای عرفانی قاره امریکا، به میانجی نژاد زرد و یا کوچ تورانیان اریایی نژاد و دیگر قومهای ایران بزرگ، بنا شده و بالیده است.
تا یک سده ی پیش، جسته و گریخته، گزارشهایی از قفقاز ارایه گردیده که نشان میدهد تا آن زمان هنوز بازماندگانی از مغان، هر چند با نام و نمایه ای دیگرگون، رازهای زرین زرتشت را سینه به سینه آموزش میداده اند. نوشتارهای یارسان (اهل حق) سرشار از شناسه های زرتشتی میباشد. ایزدیان که به نادرست یزیدی و شیتان پرست دانسته و خانده شده اند، استوره هایی از طریقت مغانه را در یاد دارند.
امروزه از آنهمه آتشکده ها و خورابه ها، جز نام و یا ویرانه، چندان چیزی به جای نمانده است. اما خوشبختانه هنوز یک بنیاد بغانه در میانگاه آتورپاتکان، پرتو نهانی خود را برای پیروان پیر مغان نگاه داشته است.
سفرها و مراقبه هایی داشتم در خورابات تکاب که از دیرباز به شیز و آزرگشسب نامور بود و پس از حمله ی عرب، اسم ناهمگون تخت سلیمان به خود گرفت. آنچه در این کنکاشها کشف کردم این بود که کهنترین مهرایه های جهان را باید در همین جایگاه جستجو کرد و برایم مایه ی شگفتی بود که چرا دالانهای زیرزمینی از چشم باستان شناسان به عنوان مهرابه شناخته نشد؟؟!!!
روبروی دهانه ی یکی از دالانها، گرمابه ای ساخته بودند تا مهرپرستان پیش از برگزاری آیینهای خود، به قول حافظ مغ: شست و شویی کنند و آنگه به خرابات بخرامند
نقشه های مهرابه های بزرگ اروپا همگی بر گرفته از مهرابه مرکزی جهان یعنی آزرگشسپ میباشد. بی گمان در انتهای دالانهای زیرزمینی شیز، تندیس های ایزدان و گاوکشی ایزد مهر را نهاده بودند. اینجا در گزر چند هزار سال بارها و بارها به تاراج رفته است.
به گمان میرسد تاقهای قوسی مهرابه ها و جای داشتن انها در زیر زمین، برای پرهیز از پراکنشها و امواج زیانبار کیهانی، برنامه ریزی شده بود. من در خودکاویها و مراقبه هایم در این مهرابه ها، به خوبی انرژیهای نیرومند و شگرف شان را حس میکردم و دریافتهایی هرچند برق آسا و کوتاه، داشتم.
از بازمانده های آزرگشسپ کاشی هایی بود که بر رویش توانستم نشانه های هفت پایه طریقت را دریابم؛ مانند: چلیپای چرخان (صلیب شکسته) و پنجه ی شیر و خنجر و ... 
دریاچه ای که در خورابات تکاب (شیز) چون نگینی زیبا میدرخشد، و چکادهایی که پیرامون آنجا را در بر گرفته، و نیروهای هنوز ناشناخته زمینی و کیهانی، در اینجا دست به دست هم داده اند تا هماجویان به سیر و سلوکی شگرف بپردازند. چنین بوده است ارمغان مغان...
{امید عطایی فرد}


۱۳۹۵/۰۷/۰۲

دینکرد ۴ - بند ۷۶ تا ۸۰

هستی شان: برآیند چیزها و برای چیزهاست.
و چیزهایشان: برآیند هستی ، و نیز نیستی است. همچون برایند تهیگی و خلا که هستی است و برایند بودن (وجود) و چیزهایش میباشد.
مایه شان: اندازه اش در دهش زبرین (آفرینش فرازین) همانند نیروی کنش در آن هستی، به اندیشه و هوشیاری نمیرسد.
دهش شان: به چم و کار و چگونگی بایستگس هاست تا چگونه باز باید کامل شوند.
پایندگی شان: برآیند ان است که با هیچ چاره ای آزار و اسیب نمی بینند.
دانسته هایشان: در زمان دارای کرانه (وقت محدود) میباشد و دانا به دانایی زمان بیکرانه است.
ناچار نبودن شان: فراز پیراستن است و نه هوش سپردن (تبعیت و اجبار).
بنیادشان: نمودار شدن با هسته و استخان بوده و سپس چیزها از ایشان پیدا شده است.
دوزخ شان: خانه ای تار و تیره است و نه روشن.
بند ۸۰ - دینکرد ۴
هماوردان و همبودهایشان: همچون گرمی و سردی، و خیسی و خشکی، در یک تن، در کار آمیزش و برساختن هستند. و با ایشان، زندگی: آراسته و گمارده (وینارده) میشود. و بهانه و انگیزه ای برای پاییدن تن هستند. از جایگیری و مهمان شدن گناهکاران و تباهگرانی چون «سردی - خشکی»: آشفتگی پدید می اید. اما از پاینده کارانی چون «گرمی - خیسی» و نیز همپیمانی و به اندازه بودن هرچهارتایشان، به همگان آراستگی و نظم (وینارش) میرسد.
{گزارش سوشیانت مزدیسنا}

دینکرد چهارم - گزارش سوشیانت مزدیسنا

بند ۷۳ - دینکرد ۴
آینه  و نوع ایشان تخمکی از گوهر بنیادین است. آنچنانکه نیروی بینایی چشمان (بصیرت) وابسته به هنگامیست که چیزها دانسته میشود، در زمان بیکرانه، با هم -نیرویی و دهش همگانی (خلقت کلی)، ایشان به دایه و نگه دارنده شان پیوند می یابند؛ همچون باز شدن بامداد از فروغ (طلوع خورشید). دادار مهربان بر همه گونه شایسته (و توانا) است.


بند ۷۴ - دینکرد ۴
از ایشان است دانایی دین بهی، خدایی و شهریاری ایرانی که دین بردار و داناست. که به چم و مفهوم خدای خدایان یا شاه شاهان است.

بند ۷۵ دینکرد ۴

یکی از بایستگیها داشتن دانش سودمند و خویشاوند سودبخش است. و یکی از اینها برای خود شایسته میباشد. کام ایشان: نادشمنی با فرمان یزدان است. دانش ایشان: درباره ی چیزهاست. توان ایشان: برای نکردن نیست بلکه برای بازکردن توام با کارکردی همانند است. داوری ایشان: گزینش دین دادار و فرمانبری برای درمان و پزشکی چهره ی جهان میباشد. دادگری برای هستی: از همه پرمایه تر و برتر است. به دو سبب: یکی نداشتن مُستی و دیگری داشتن فره ی پایدار. به همان چم و دلیل تاخت و توز و خسارت به دو خوی و سبب پیدا میشود: یکی بدنی و دیگری مالی. در بسی آیین نامه های جداگانه و گوناگون، بغان و مانتراورزان و داداگاهان (حقوق دانان) میدانند انکس که گناهکاری همه را بگوید و گواه باشد، به همان سان، از نخست منکر گناهکاری خود میباشد و سخن میگوید تا رهایی یابد.  چراکه دادآگاهان میدانند که بودن و وجود اینها در گیتی از همایش چند چیز در یک کالبد است. همچون به هم امدن آب و خاک که قالبی یگانه مانند خشت درست میشود و از همان ترکیب، فنا و فرسایش نیز رخ میدهد.