۱۳۸۹/۰۸/۱۴

پارسی ها/3

یادداشت: اینک می پردازیم به بررسی بیشتر بیشتری درباره ی سرزمینها و کشورهای تابع و تحت حاکمیت هخامنشیان. و در می یابیم که تأثیرات سیاسی و فرهنگی ایرانیان، گسترده تر و ژرف تر از آنچه که می پنداریم، بوده است. یادآور می شویم که بررسی موشکافانه گزارشها، چشم اندازی روشن تر به روی ما می گشاید. برای نمونه، در تورات و روایت گزنفون (سیرت کوزش کبیر) دیدیم که مصر در زمان کورش بزرگ به ایران پیوست و نه در زمان کبوجیه.
الف- هند
یادداشت: وارون آنچه که بسیاری از پژوهشگران گفته اند، سرزمین هند یکی از بخشهای ایرانِ هخامنشی به شمار می رفت. در هند باستان تا دیرزمانی، لشگرکشی داریوش بزرگ را سرآغاز تاریخ خود می دانستند. پژوهشگرانی چون «مُدی» (Modi) و «اسپونر» خاندان «موریایی» را که در دوره هخامنشی و (Spooner) پس از آن، بر هند فرمانروایی داشتند، ایرانی می دانند.
اسپونر میگوید: موریاها به سرزمین مرکزی فارسی، حوزه ی رود مرغاب (مرودشت) منسوب، و شاید هم از خویشاوندان هخامنشیان بوده اند. سکه هایی که تصور می شد سکه های بودایی می باشند، در واقع سکه های زرتشتی هستند. بناهای موریایی هند با بناهای هخامنشی ایران آنچنان از هر لحاظ دارای هماهنگی و توافق می باشند که وجود بستگی میان «آهورامزدا» و «آسورامایا» (خدای بزرگ در هند هخامنشی) اجتناب ناپذیر جلوه گیر می شود. در آن بخش از هند که ایرانیان ساکن بودند، بودایی شدن موریایی ها نیز امری طبیعی بود زیرا اینان با اصالت ایرانی خود در نسل سوم به این دین جدید گرویدند و این، برای ایجاد همرنگی و همدردی با ملت بزرگی بود که ساکنان قلمرو ایشان را در برمیگرفت. آیین بودا یک اقتباس دقیق از مذهب مغان در شرایط هندو یا یک زرتشتی هندی شده، بوده است.[1]
یادداشت: با نگرش به اینکه هرودوت می گوید سنگین ترین مالیات را مردم هند که شمارشان از دیگر مناطق مالیاتی بیشتر بود، می پرداختند، نظر کسانی که مرز ایران هخامنشی را تا رود «سند» می دانند، بی اعتبار است. با چشمپوشی بسیار، مرزهای ایران را می توان در امتداد رود «گنگ» دانست.
ب- باختریش
یادداشت: با نگر به گزارش های «کنت کورث» و «آریان» درباره ی سرزمین «باختریش» یا «باکتریا»، دریافته می شود که برابری دادن آن با «بلخ» نادرست است. زیرا گفته شده که رودهای تانائیس (دن) و ایستر (دانوب)، مکانهای اروپایی را از «باختری»ها جدا می کند. «باختریش» در شمال غربی دریای خزر جای داشت و در شرقِ این سرزمین، قوم کهن «داهی» می زیستند که در اوستا نیز از ایشان یاد گشته است. همچنین از نبردهای باختریان با اسکندر در دامنه های کوه قفقاز سخن رفته است. در شاهنامه نیز «باختر» و کوه قاف (قفقاز) یک جایگاه دارند؛ کاووس:
چو آمدش از شهر «بربر» به در// سوی کوه قاف آمد و باختر
با نگرش به معنای باختر (=شمال) مرزهای ایران هخامنشی بسیار بالاتر از آن است که در نقشه های نادرست کنونی دیده می شود.
در یک سوگنامه آتنی، از پرستش «آناهیتا» در دامنه های کوه «تمولوس» از سوی دوشیزگان لودیایی و باکتریایی یاد شده که نشانگر همسایگی دو کشور لودیا (لیدی) و باکتریا (باختر) می باشد. به گفته شاهنامه، آلانان دروازه ی باختر به شمار می رفت. «هرمزد» ساسانی، لشگریانش را:
بخواند و بسی پندها دادشان// به راه الانان فرستادشان
بدیشان سپرد آن درِ باختر// بدان تا نیاید ز دشمن گذر
«دیودوروس» از باختری هایی یاد کرده که به مادها برای محاصره آشور یاری کرده بودند و این گزارش نشان می دهد که باختر نمیتواند بلخ باشد.
ب- اس گرت
یادداشت: در سنگ نبشته داریوش بزرگ (بیستون) از فردی یاغی یاد شده که در این شهر یا سرزمین، شورش کرد و خود را از دودمان ماد می خواند. وی در «اربل» به دار زده شد.بنابراین «اس گرت» سرزمینی در پیرامون اربل یا خود آن بوده است.
ت- کت پتوک
یادداشت: این سرزمین را برابر با کاپادوکیه پنداشته اند. اما به گمان می رسد کاپادوکیه به گونه «کَ پ دَ» خوانده می شد که در غرب ماد جای داشت.(سنگ نبشته داریوش بزرگ در بیستون، بند6)
ث- اروپا
یادداشت: درباره پیروزیهای ایران هخامنشی در اروپا، کوشش بسیاری انجام گرفته تا کمرنگ و کمتر جلوه کند؛ بویژه در رابطه با شهرهای آتن و اسپارت دروغهای زیادی گفته شده است. در نبشته های هخامنشی، سراسر یونان و بنابراین شهرهای یاد شده، بخشی از ایران هخامنشی به شمار می رفتند. یک نمونه، گوشمالی یاغیان یونانی و سقوط آتن به دست خشایارشاست.
محمدعلی سجادیه مینویسد:
نه فقط در دوره خشایارشا و سردار رشید او «مردونیه»، آتن به دست سربازان ایرانی فتح شد، بلکه در دوره های بعد: فتح آتن به دست اسپارت و یا ساختن دیوارهای آتن برای ترساندن اسپارت، حکومت و سربازان ایران، نقش اول را داشتند. همچنین در زمان تسلط «مهرداد بزرگ»، ششمین پادشاه هخامنشی تبار کشور «پونت» بر آتن، شمار زیادی ایرانی در اردوی پادشاه فاتح بودند.
اشاره اسپارت سپرد (Sparda) در زمان داریوش و پس از او، دارای اهمیت است. برعکس نظر مستشرقین، باید اسپاردا (سَپرد) را همان اسپارت یا یونان اروپایی دانست. دلیلی نداریم که «سارد» در پارسی باستان Sparda خوانده شود؛ حتی هرودوت هم این طور ننوشته. به علاوه، کتیبه ی داریوش بزرگ که اشاره می شود «از سغد تا حبش (کوشیا) و از هند تا اسپاردا»، سرزمین «اسپاردا» حد نهایی شاهنشاهی است. می دانیم «سارد» در میانه ی شاهنشاهی ایران بود و نه در حد نهایی آن.
به نوشته ی هرودوت، خشایارشا از «پلئوپونز» نامی که به یونان تاخته و شبه جزیره پلئوپونز یونان، نام خود را از او گرفته، به عنوان یک فرد خودی یاد می کند و آشکارا از حقارت یونانیان در نبرد با یک آشپز ایرانی سخن می گوید.
گمان می رود منطقه «اسکودرا» شامل بخش هایی از بلغارستان، یونان، کرواسی، مقدونیه، اسلوونی، آلبانی و شاید فراتر (رومانی) بوده باشد. تحقیقات اخیر دولت «کرواسی» نشان می دهد که «کروات»ها بازمانده «هرواتیا» (قومی از سپاه داریوش و سپس خشایارشا) هستند که در «بالکان» باقی مانده، قوم کروات فعلی را ساختند. وزارت تبلیغات دولت کرواسی آشکارا این ادعا را پذیرفته است. شواهد تاریخی و زبان شناسی و روایات قدیمی گویای آن هستند که بیرون راندن ایرانیان از اروپا به طور ریشه ای و تام، افسانه و دروغ بوده است.[2]
ج- ایونیا و قبرس
یادداشت: در شاهنامه «صباح» فرمانروای «یمن» یکی از یاوران کیخسرو (شاهنشاه هخامنشی) می باشد و نامش همانند Sabacos پادشاه اتیوپی است. همچنین از پاره ای نشانه ها می توان دریافت که «یمن» برابر با «یونان» (ایونیا) است. در ترجمه انگلیسی «ایران از آغاز تا اسلام» هنگام اشاره به کشورهای نام برده در سنگ نبشته «داریوش بزرگ»، ناهمسان با نوشتار فرانسه، به جای یمن: ایونیا (Ionia) نوشته است.[3] در «تورات» از «ایونیا» به گونه یاوان (Yawan) نام برده شده که همانند «یمن» است. در یک سنگ نبشته از سده هشتم ق.م نامواژه های Iwn و Iamani دیده شده که پژوهشگران آنها را مردم «ایونی» برابری داده اند. [4] نخستین بار در شاهنامه (زمان فریدون) پادشاه یمن یا یونان به نام «سرو» یاد گشته که میتوان با آبخاست (جزیره) قبرس برابری داد؛ زیرا قبرس (Cyprus) به معنی سرو (Cypress) است. به نوشته «ابن اثیر» از زمان «منوچهر» ملوک یمن کارگزار شاهان ایران بودند.
چ-عربستان
محمد محمدی ملایری: تاریخ و فرهنگ ایران / جلد اول
«داریوش اول» عربستان را جزء ممالک خود می شمارد و مورخان قدیم یونان، از وجود دسته هایی از اعراب در اردوی کورش اول و دوم شرحی نوشته اند. هرودوت در شرح جنگهای ایران و مصر از وجود عرب ها در اردوی کبوجیه و خشایارشا، و پوشش و جنگ افزارهای آنها، و همچنین از عهد و پیمانی که آنها با کبوجیه برای راهنمایی و گذراندن سپاه او از صحرا بسته بودند، شرحی نوشته است. در دوران اشکانی نفوذ ایران در عربستان بسیار گسترش یافت و تا مرزهای شرقی یمن پیش رفت. در دوران ساسانی شبه جزیره عربستان بیش از گذشته مورد توجه و اهتمام دولت ایران گردید زیرا این سرزمین بیش از گذشته در محدوده ی رقابتهای اقتصادی و سیاسی آن دولت با دولت روم قرار گرفته بود... تمام قلمرو دولت ساسانی در شبه جزیره عربستان از بحرین گرفته که در آن روزگار شامل تمام سرزمینهای واقع در جنوب خلیج فارس و سرزمینهای واقع در شرق «الربع الخالی» می شد تا عمان، و از نجد و حجاز گرفته تا تمام سواحل جنوبی آن سرزمین، همه در قلمرو اسپهبد نیمروز قرار داشت... در عمان هم مانند بحرین، دین غالب، زرتشتی بوده... آوای آنها [عمانی ها] و زبانشان فارسی بوده است... به قول «جاحظ» بادیه ی عربستان و آبادیهای آن، همه به جز آن قسمت که در ناحیه ی شام بود، پیوسته از بریدهای کسرا [نوشیروان] که میان او و کارگزارانش در رفت و آمد بودند، پوشیده بود... گاهی رد پای ایرانیان را در مناطقی مانند تیماء [شهرکی در اطراف شام] می یابیم. «تیماء» با اینکه در نزدیکی های قلمرو روم در شمال عربستان قرار داشته ولی مانند «یثرب»، آن هم از مناطق زیر نفوذ و تحت سیطره ی ایران به شمار می رفته و در آثاری که در این محل از دوره های قدیم آن یافته اند، از اهمیت و اعتبار و عمران و آبادی آن در دوران تسلط ایرانیان بر آنجا سخن رفته است.
یادداشت: برخی از پژوهشگران «مکیا» را «عمان» و کرانه های آنسوی خلیج فارس دانسته اند. این بوم ها را نیز باید در نظر داشت: مجیدو(شهری در فلسطین)، مکه (عربستان)، میکییا(میسن؛ جنوب شرقی یونان).
اگر نگوییم همه ی آفریقا، به هر حال بیشترین بخش آن، فرمانگزار ایران بود (مصر، لیبی، سومالی، حبشه..)، به ویژه سرتاسر کرانه های شمالی و شرقی آفریقا را ایرانیان زیر فرمان داشتند.
با نگرش به نام «کرخا» در سنگ نبشته «بیستون»، که به سرزمین «کارتاژ» گفته می شد، آشکار می شود «گردان کرخ» در شاهنامه چه کسانی بودند. بویژه که پس از ایشان از سپاه روم و بربرستان یاد شده است.

تبار سازندگان کاخ شوش
سنگ نبشته ی داریوش بزرگ در شوش (با نشانه DSF)
الوار کاج: کوه لبنان
چوب یکا(جگ): گدار / کرمانا
طلا: سپردا ./ باختری
لاجورد و عقیق: سوگدا
سنگ قیمتی غیر شفاف(فیروزه): اووارزم
نقره و چوب سنگ مانند(آبنوس): مودریا
زیورهای دیوار: یَ وُ ن
عاج: کوش / هیدووُ / هَرَوُوَت ئی یا
ستونهای سنگی: ابیرادوش (اوَج)
سنگ تراشان: یَ وَ ن / سپردی
آجرپزان: بابیرو
زرکاران: مادا / مودریا
چوب کاران: سپردی / مودریا
دیوار آرایان: ماد / مودریا

ح- کوشیا (کوش)
دایره المعارف فارسی
کوش نام سرزمینی در حبشه ی قدیم بوده است. کوش از اولین آبشار نیل در مصر علیا امتداد داشت و شامل سودان، مصر و قسمتی از حبشه ی کنونی بود. محتملاً قسمتی از شبه جزیره عربستان نیز جزء آن بود.
یادداشت: به روایت منظومه ی «کوش نامه» در زمان فریدون، یکی از سرداران او به نام «کوش پیل دندان» در آفریقا تا این سرزمین ها پیشروی میکند: بجه، نوبی، اطرابلس، سودان، حبش. بنابراین چند صد سال پیش از هخامنشیان (کیانیان) نیز، ایرانیان تا قلب آفریقا رفته بودند. در تورات (کتابهای اشعیا و استر) غربی ترین مرز ایران هخامنشی: حبش می باشد. هرودوت در کتاب سوم خود از ارمغان های حبشی ها به دربار هخامنشی یاد کرده و می نویسد اتیوپی های همسایه ی مصر با لشگرکشی کبوجیه تا خود سرزمین اتیوپی، به تابعیت ایران درآمده بودند. در شاهنامه نیز سخن از تصرف مصر و بربرستان (حبشه) به دست کاووس (کبوجیه) می باشد.
نامه تنسر :
محسود اهل جهان بودیم و فرمانروای هفت اقلیم. اگر یکی از ما، گرد هفت کشور برآمدی، هیچ آفریننده را از بیم شاهانِ ما، زهره نبود که نظر بی احترام بر ما افکنند. بر این جمله بودیم تا به عهد «دارا بن چهرزاد»؛ هیچ پادشاهی در گیتی ازو علی و حکیم و ستوده سیرت و عزیز و نافذ حکم تر نبود. و از چین تا مغارب روم، هر که شاه بودند، او را بنده ی کمربسته بودند و پس او خراج و هدایا فرستادند[...] دارا [پسر دریا] بر سریر پدر نشست و عالمیان به تهیه ی تهنیه مشغول نشدند و از هند و صین [چین] و روم و فلسطین با هدایا و نثار، و سرایا و آثار، به درگاه جمع شدند[...] همیشه به پادشاهان ما [خراج] دادند از زمین «قبط» و سوریه؛ که در زمین عبرانیون غلبه کرده بودند به عهد قدیم. چون «بخت نصر» آنجا شد و ایشان را قهر کرد، برای آنکه هوایی بد و آبی ناموافق و بیماری های مزمن بود، از مردم ما، کسی را آنجا نگذاشت و آن ناحیت به ملک روم سپرد و به خراج فناعت کرد؛ و تا عهد کسرا انوشروان بر این قرار بماند.
حمزه بن حسن اصفهانی: تاریخ پیامبران و شاهان
به روزگار فرمانروایی دارا پسر دارا [داریوش سوم]... مردم مغرب از قبطیان و بربرها و نیز مردم روم شمالی و سقالبه [سقلاب ها، اسلاوها] و مردم شام [سوریه] و فلسطین یعنی «جرمقیان» و «جرمجیان» عموماً باجگزار ایران بودند.
یادداشت: در تاریخ گردیزی (زین الاخبار) از این شاهان هخامنشی به گونه فرمانروایان روم یاد شده است: دارنوش [داریوش]، «ارطکسرکسس» که او را اردشیر خوانند، اوخوش بن اردشیر، ارسین بن اوخوش، دارا بن دارا بن دارا [داریوش سوم].
حسن پیرنیا: داستانهای ایران قدیم
اگر به فهرست پادشاهان هخامنشی در پارس رجوع کنیم می بینیم ترتیب امارت آنها چنین بوده: چااِش پش، کبوجیه، کورش، چااِش پش [دوم]. از این شخص به بعد سلسله هخامنشی دو شاخه شده از طرفی «آریارَمنا» و از طرف دیگر «کورش دوم» قرار گرفته اند. فردوسی اسامی پسرهای کیقباد را با ترتیب اینگونه ذکر می کند:
نخستین چه «کاووس» با آفرین // «کیارش دوم بُد سوم «پی پشین»
چهارم «کی ارمین» کجا بود نام // سپردند گیتی به آرام و کام
حالا اگر دو فهرست را مقایسه کنیم می بینیم که با صرف نظر از تغییر زبان و تصحیفاتی که در قرون بعد در اسامی شده، موافقت کامل مابین دو فهرست، موجود و ترتیب داستانی با ترتیب تاریخی کاملاً مطابق است: کبوجیه = کاووس، کورش = کیارش، چااِش پش = کی پشین، آریارَمنا = آرمین.
یادداشت: یادکردهای فراوان از پارس و پیوند آن با کیان، جای گمان نمیگذارد که با کنار نهادن نمایه های اسطوره ای، داستان کیانیان برابر با تاریخ هخامنشیان است. بی خردانه می نماید اگر بپنداریم که ایرانیان، آن دوران پرشکوه را به فراموشی سپرده بودند. باید در نظر داشت که گاهی یک شخصیت اسطوره ای – تاریخی مانند کیخسرو، نمایانگر سه چهره: کیاکسر، کورش، خشایارشا می تواند باشد. همچنین فراموش نکنیم که گاهی لقبها به جای نام اصلی به کار رفته است. با نگرش به فهرست سرداران و سرزمینهای یاد شده ی ایشان در شاه جنگ کیخسرو با افراسیاب، جای تردید باقی نمی ماند که دیگر، کیانیان را نمی توان شاهان محلی و کوچکی در شرق ایران به شمار آورد.

نمایه سرزمینها و سرداران سپاه کیخسرو به روایت شاهنامه :
سیستان، هندوستان، غزنین، کشمیر: رستم
الانان، غرجه [گرجستان]: لهراسپ
خوارزم: اشکش
دهستان و گرگان: طوس نوذر
خوزیان: منوشانِ خوزان
داور: گیوه
یمن: صباح
کابل: ایرج
سوریان: شماخ سوری
شهر خاور: قارن
بغداد: زنگه ی شاوران
کرخ، روم، بربرستان، غرجگان، قاف، کرمان، بردع و اردبیل: [؟]
-------------------------------------------
پی نوشت
1.بیژن شهیدی: چهارسو، 208 تا 224.
2.سلسله نوشتارهای محمدعلی سجادیه / وهومن.
3.ترجمه فارسی، ص 169،پاورقی 13.
4.تاریخ پیشرفت علمی و فرهنگی بشر، جلد دوم.
-------------------------------------------
عطایی فرد، امید. 1384، ایران بزرگ، انتشارات اطلاعات، رویه های 110 تا 117.

هیچ نظری موجود نیست: