اینک
شاهزاده «نصربن احمد» از فراز ایوان شاهی برای مردم دست تکان میداد. در
سوی راستش محمد جیهانی وزیر و در سوی چپش «حمویه» سپهسالار ایستاده بودند.
اگر کسی از نزدیک به رخسار آن دو مینگریست نشانه هایی از تشویش و نگرانی
را درمییافت. بخارای خندان، رخدادهایی بس خونین را تا آن زمان پشت سر
گزرانده بود.
پس از فروپاشی ساسانیان، در زمان معاویه عربها به بخارا تاختند و چهارهزار تن را به بردگی گرفتند و پس از آن، باج و خراج سنگینی دریافت کردند. در سال نود قمری یک بار دیگر مردم بخارا به دست «قتیبه باهلی» کشتار شدند و مردم شهرهای پیرامون نیز در امان نماندند. سردار عرب برای آنکه اهل بخارا همیشه مهار و زیر نظر باشند، دستور داد نیمهای از خانه و دارایی خود را به عربها بدهند. بزرگان شهر بخارا خانه هایشان را رها کردند و در بیرون شهر، کوشکهایی با بوستانهای زیبا ساختند که بعدها این شهرک به نام «کوشک مغان» نامدار شد. «قتیبه» چهار بار به بخارا حمله کرد زیرا مردم آنجا نسبت به کیش جدید سرکشی میکردند. از این رو در هر خانهای عربها را جای داد تا از رعایت احکام شرع از سوی مردم آگاه باشند و مسجدها ساخت تا به نماز آدینه بپردازند. در این روز ندا میدادند که هرکس به نماز آدینه بیاید دو درهم دریافت میکند. و مردم در آغاز به زبان پارسی نماز میخواندند و نمیتوانستند عربی بیاموزند. هنگام رکوع و سجده، مردی به زبان پارسی آنان را راهنمایی میکرد...
بانگ اذان، جیهانی را که به اندیشه هایی دور و دراز فرو رفته بود، به خود آورد. همه بزرگان کشوری و لشگری به سوی مسجد جامع بخارا روی کردند. اینجا را به یاری «فضل بن یحیا برمکی» وزیر «هارون الرشید» بنا کرده بودند و تا زمان اسماعیل سامانی پدربزرگ «نصر»، پهنه و پیرامون آن، بزرگتر و بیشتر میشد. تقدیر چنین بود که سه چهار سال پس از تاجگزاری نصر سامانی، مسجد جامع فرو بریزد و انبوهی از مردم کشته شوند. گرچه یک ساله مسجد را بازساختند اما دوباره سال بعد دو جانب قبلهاش فرو ریخت تا اینکه سرانجام در سال ۳۰۶ قمری، جیهانی به بازسازی مناره مسجد پرداخت که پنج سال به درازا کشید. این کار، چاره ای بود در برابر سخن چینانی که او را ثنوی (دوگانه گرا) و پیرو «مانی» میخواندند. جیهانی میدانست که در مناره یا ناردان، پیش از اسلام آتش می افروختند تا راهنمای کاروانها در شبانگاهان به سوی شهر باشد. همچنین میدانست که بنیاد و معنای مسجد (مزگت) بر پایه پرستشگاههای کهن ایرانیست. وزیر دانا و اندیشمند کتابهای زیادی درباره تاریخ و جغرافیای ایران و جهان و شناخت مردمان در دست نگارش داشت؛ مانند: مسالک و ممالک، آیین مقالات، عهود خلفا و امرا، و غیره. این وزیر بینشور آداب و آیینهای درباری را در کشورهای دیگر گردآوری و بررسی کرد تا نیکوترین و بهترین رسمها را برای دربار سامانی برگزیند.
اما بزرگترین دغدغه جیهانی، شورش «اسحاق» عموی «نصر» در سمرقند بود و همزمان «ابوصالح» پسر اسحاق نیز در نیشابور شکست خورد و نامه نوشت و امان خواست. «حمویه» سپهسالار سامانیان هنوز پیکارهای دیگری پیش رو داشت. ایرانیان با اندوه میدیدند که در کشور چند پارهشان ایرانی بر ضد ایرانی میجنگد. پس از سرکوب ابوصالح، فرمانروایی نیشابور به «احمد بن سهل» داده شد؛ جنگجویی که سرگزشتی شگفت انگیز داشت. جد او «کامگار» از خاندان یزدگرد سوم ساسانی به شمار میرفت و در شهر مرو زندگی میکرد؛ در روستایی بزرگ به نام «گی رنگ». مردم مرو گلهای زیبا و بسیار سرخی را که کامگار پرورش میداد به نام او «گل کامگاری» میخواندند. «سهل» پدر احمد از اختربینی به خوبی آگاهی داشت و برادران بزرگتر احمد به نامهای «فضل» و «حسین» و «محمد» از کارگزاران خاندان طاهریان به شمار میرفتند. روزی از «سهل» پرسیدند:
ــ چرا طالع پسران خویش را نمینگری تا بدانی عاقبت ایشان چگونه خواهد بود؟
«سهل» که هنوز کوچکترین و چهارمین فرزندش یعنی احمد، زاده نشده بود در پاسخ گفت:
ــ ــ چگونه بنگرم که هر سه پسرم اندر تعصب عرب در یک روز کشته خواهند شد.
پس از آنکه «احمدبن سهل» بزرگ شد هزار مرد را گرد آورد. «عمرولیث صفاری» او را فرا خواند اما احمد به نزدش نرفت و مدتی به جنگ و گریز گزشت. سرانجام احمد سهل گرفتار و در سیستان به زندان انداخته شد. عمرولیث از احمد خواست که خواهرش «حفصه» را به غلام مخصوص او بدهد تا آزادی خویش را به دست بیاورد. احمد نپزیرفت و به خواهرش سفارش کرد تا پیوسته به خدمت دختر عمرولیث بپردازد. روزی «حفصه» از دختر عمرو درخواست کرد که برادرش به گرمابه برود زیرا گیسوانش دراز شده بود. احمد اجازه یافت و چون به گرمابه رفت، سر و ریش خود را آهک کشید و چهرهاش را مانند غلامان آراست. سپس جامهای بیگانه پوشید و از گرمابه گریخت و در سیستان ناپدید شد. با پادرمیانی «ابوجعفر صعلوک» با این شرط که احمد کلاه و کفش سرداری نپوشد، عمرولیث او را بخشید.
مدتی گزشت. احمد سهل دوباره به اندیشه فرار افتاد. این بار پنهانی چند شتر تیزرو آماده ساخت و از سیستان به سوی مرو گریخت. پس از رسیدن به زادگاهش جنگجویانی را گرد آورد و کارگزار عمرو را دستگیر کرد و سپس به بخارا به نزد اسماعیل سامانی رفت. احمد سهل که در زمان اسماعیل و فرزند او گرامی شمرده میشد، با زیرکی و هوشیاری، کارهای سودمند و پیروزیهای گوناگونی را برای سامانیان به ارمغان آورد. پس از به تخت نشستن نصر سامانی و سرکوب ابوصالح از سوی حمویه سپهسالار، شهر نیشابور یک بار دیگر از سوی «حسین مرو-رودی» دچار آشوب شد و این بار احمد سهل شورش را سرکوب کرد و مرورودی را به اسارت درآورد.
سلسله سامانی اینک از لرزه های سیاسی و نظامی رهایی یافته بود و در فارس، کرمان، تبرستان، گرگان و عراق به نام امیر نصر سامانی خطبه میخواندند. اما دریغا که این آرامش دیری نپایید و اکنون احمد سهل بود که درفش شورش را برافراشت و نام شاه سامانی را از خطبه کنار نهاد. «قراتگین» فرمانروای گرگان به سوی نیشابور تاخت. احمد از آنجا گریخت و در زادگاهش بارویی بس استوار ساخت. حمویه که میدانست به آن بارو نمیتواند دست یابد چارهای اندیشید و به سرهنگان لشگرش گفت تا نامه هایی به احمد بنویسند و خود را هوادار او نشان دهند. احمد سهل فریب خورد و مغرورانه از شهر مرو بیرون آمد اما لشگرش تاب نیاوردند و فرار کردند. وی به تنهایی به نبرد ادامه داد تا آنکه اسبش خسته شد و فرو افتاد. مرد جنگجو با پای پیاده همچنان شمشیر میزد تا سرانجام او را گرفتند؛ در هالی که آنان را اینگونه دشنام میداد:
ــ ای پسر فرج!!
احمد سهل که به گونه رستمزاد از پهلوی مادرش به دنیا آمده بود دیگران را همیشه اینگونه ناسزا میگفت. بر فراز باروی مرو، موبدی به نام «آزادسرو» که خویشاوند احمدسهل و از خاندان کامگاریان بود، با افسوس به فرجام آن نبرد بیهوده مینگریست. آن سردار سرکش را به بخارا میبردند و این موبد که پیکری پهلوانانه داشت آماده سفر به توس بود؛ جایی که همکیش او موبد «برزین» چشم به راهش مینمود. و چراغ راهش شهابی ناشناخته بود که از آسمان مرو به سوی روستای پاژ میرفت.
_________________
پس از فروپاشی ساسانیان، در زمان معاویه عربها به بخارا تاختند و چهارهزار تن را به بردگی گرفتند و پس از آن، باج و خراج سنگینی دریافت کردند. در سال نود قمری یک بار دیگر مردم بخارا به دست «قتیبه باهلی» کشتار شدند و مردم شهرهای پیرامون نیز در امان نماندند. سردار عرب برای آنکه اهل بخارا همیشه مهار و زیر نظر باشند، دستور داد نیمهای از خانه و دارایی خود را به عربها بدهند. بزرگان شهر بخارا خانه هایشان را رها کردند و در بیرون شهر، کوشکهایی با بوستانهای زیبا ساختند که بعدها این شهرک به نام «کوشک مغان» نامدار شد. «قتیبه» چهار بار به بخارا حمله کرد زیرا مردم آنجا نسبت به کیش جدید سرکشی میکردند. از این رو در هر خانهای عربها را جای داد تا از رعایت احکام شرع از سوی مردم آگاه باشند و مسجدها ساخت تا به نماز آدینه بپردازند. در این روز ندا میدادند که هرکس به نماز آدینه بیاید دو درهم دریافت میکند. و مردم در آغاز به زبان پارسی نماز میخواندند و نمیتوانستند عربی بیاموزند. هنگام رکوع و سجده، مردی به زبان پارسی آنان را راهنمایی میکرد...
بانگ اذان، جیهانی را که به اندیشه هایی دور و دراز فرو رفته بود، به خود آورد. همه بزرگان کشوری و لشگری به سوی مسجد جامع بخارا روی کردند. اینجا را به یاری «فضل بن یحیا برمکی» وزیر «هارون الرشید» بنا کرده بودند و تا زمان اسماعیل سامانی پدربزرگ «نصر»، پهنه و پیرامون آن، بزرگتر و بیشتر میشد. تقدیر چنین بود که سه چهار سال پس از تاجگزاری نصر سامانی، مسجد جامع فرو بریزد و انبوهی از مردم کشته شوند. گرچه یک ساله مسجد را بازساختند اما دوباره سال بعد دو جانب قبلهاش فرو ریخت تا اینکه سرانجام در سال ۳۰۶ قمری، جیهانی به بازسازی مناره مسجد پرداخت که پنج سال به درازا کشید. این کار، چاره ای بود در برابر سخن چینانی که او را ثنوی (دوگانه گرا) و پیرو «مانی» میخواندند. جیهانی میدانست که در مناره یا ناردان، پیش از اسلام آتش می افروختند تا راهنمای کاروانها در شبانگاهان به سوی شهر باشد. همچنین میدانست که بنیاد و معنای مسجد (مزگت) بر پایه پرستشگاههای کهن ایرانیست. وزیر دانا و اندیشمند کتابهای زیادی درباره تاریخ و جغرافیای ایران و جهان و شناخت مردمان در دست نگارش داشت؛ مانند: مسالک و ممالک، آیین مقالات، عهود خلفا و امرا، و غیره. این وزیر بینشور آداب و آیینهای درباری را در کشورهای دیگر گردآوری و بررسی کرد تا نیکوترین و بهترین رسمها را برای دربار سامانی برگزیند.
اما بزرگترین دغدغه جیهانی، شورش «اسحاق» عموی «نصر» در سمرقند بود و همزمان «ابوصالح» پسر اسحاق نیز در نیشابور شکست خورد و نامه نوشت و امان خواست. «حمویه» سپهسالار سامانیان هنوز پیکارهای دیگری پیش رو داشت. ایرانیان با اندوه میدیدند که در کشور چند پارهشان ایرانی بر ضد ایرانی میجنگد. پس از سرکوب ابوصالح، فرمانروایی نیشابور به «احمد بن سهل» داده شد؛ جنگجویی که سرگزشتی شگفت انگیز داشت. جد او «کامگار» از خاندان یزدگرد سوم ساسانی به شمار میرفت و در شهر مرو زندگی میکرد؛ در روستایی بزرگ به نام «گی رنگ». مردم مرو گلهای زیبا و بسیار سرخی را که کامگار پرورش میداد به نام او «گل کامگاری» میخواندند. «سهل» پدر احمد از اختربینی به خوبی آگاهی داشت و برادران بزرگتر احمد به نامهای «فضل» و «حسین» و «محمد» از کارگزاران خاندان طاهریان به شمار میرفتند. روزی از «سهل» پرسیدند:
ــ چرا طالع پسران خویش را نمینگری تا بدانی عاقبت ایشان چگونه خواهد بود؟
«سهل» که هنوز کوچکترین و چهارمین فرزندش یعنی احمد، زاده نشده بود در پاسخ گفت:
ــ ــ چگونه بنگرم که هر سه پسرم اندر تعصب عرب در یک روز کشته خواهند شد.
پس از آنکه «احمدبن سهل» بزرگ شد هزار مرد را گرد آورد. «عمرولیث صفاری» او را فرا خواند اما احمد به نزدش نرفت و مدتی به جنگ و گریز گزشت. سرانجام احمد سهل گرفتار و در سیستان به زندان انداخته شد. عمرولیث از احمد خواست که خواهرش «حفصه» را به غلام مخصوص او بدهد تا آزادی خویش را به دست بیاورد. احمد نپزیرفت و به خواهرش سفارش کرد تا پیوسته به خدمت دختر عمرولیث بپردازد. روزی «حفصه» از دختر عمرو درخواست کرد که برادرش به گرمابه برود زیرا گیسوانش دراز شده بود. احمد اجازه یافت و چون به گرمابه رفت، سر و ریش خود را آهک کشید و چهرهاش را مانند غلامان آراست. سپس جامهای بیگانه پوشید و از گرمابه گریخت و در سیستان ناپدید شد. با پادرمیانی «ابوجعفر صعلوک» با این شرط که احمد کلاه و کفش سرداری نپوشد، عمرولیث او را بخشید.
مدتی گزشت. احمد سهل دوباره به اندیشه فرار افتاد. این بار پنهانی چند شتر تیزرو آماده ساخت و از سیستان به سوی مرو گریخت. پس از رسیدن به زادگاهش جنگجویانی را گرد آورد و کارگزار عمرو را دستگیر کرد و سپس به بخارا به نزد اسماعیل سامانی رفت. احمد سهل که در زمان اسماعیل و فرزند او گرامی شمرده میشد، با زیرکی و هوشیاری، کارهای سودمند و پیروزیهای گوناگونی را برای سامانیان به ارمغان آورد. پس از به تخت نشستن نصر سامانی و سرکوب ابوصالح از سوی حمویه سپهسالار، شهر نیشابور یک بار دیگر از سوی «حسین مرو-رودی» دچار آشوب شد و این بار احمد سهل شورش را سرکوب کرد و مرورودی را به اسارت درآورد.
سلسله سامانی اینک از لرزه های سیاسی و نظامی رهایی یافته بود و در فارس، کرمان، تبرستان، گرگان و عراق به نام امیر نصر سامانی خطبه میخواندند. اما دریغا که این آرامش دیری نپایید و اکنون احمد سهل بود که درفش شورش را برافراشت و نام شاه سامانی را از خطبه کنار نهاد. «قراتگین» فرمانروای گرگان به سوی نیشابور تاخت. احمد از آنجا گریخت و در زادگاهش بارویی بس استوار ساخت. حمویه که میدانست به آن بارو نمیتواند دست یابد چارهای اندیشید و به سرهنگان لشگرش گفت تا نامه هایی به احمد بنویسند و خود را هوادار او نشان دهند. احمد سهل فریب خورد و مغرورانه از شهر مرو بیرون آمد اما لشگرش تاب نیاوردند و فرار کردند. وی به تنهایی به نبرد ادامه داد تا آنکه اسبش خسته شد و فرو افتاد. مرد جنگجو با پای پیاده همچنان شمشیر میزد تا سرانجام او را گرفتند؛ در هالی که آنان را اینگونه دشنام میداد:
ــ ای پسر فرج!!
احمد سهل که به گونه رستمزاد از پهلوی مادرش به دنیا آمده بود دیگران را همیشه اینگونه ناسزا میگفت. بر فراز باروی مرو، موبدی به نام «آزادسرو» که خویشاوند احمدسهل و از خاندان کامگاریان بود، با افسوس به فرجام آن نبرد بیهوده مینگریست. آن سردار سرکش را به بخارا میبردند و این موبد که پیکری پهلوانانه داشت آماده سفر به توس بود؛ جایی که همکیش او موبد «برزین» چشم به راهش مینمود. و چراغ راهش شهابی ناشناخته بود که از آسمان مرو به سوی روستای پاژ میرفت.
نوشته ی: امید عطایی فرد (سوشیانت مزدیسنا)
۲ نظر:
درود
وبلاگ بسیار خوبی دارید،اسفاده کردم
لطف کنید نام یک فرهنگ لغت اوستایی را به من معرفی کنید
با سپاس.
بدرود
با درود
فرهنگ نامهای اوستا/به کوشش فریدون جنیدی/ انتشارات بلخ (بنیاد نیشابور)
ارسال یک نظر