{م.ص. نظمی افشار}
بنفشه(غزل شمارة 66)
بنفشه طرة مرغول خود گره ميزد/صبا حكايت زلف تو در ميان انداخت
(مرغول = پيچ و تاب زلف، فرهنگ عميد. ص 2222)
رودكي ميفرمايد:
جوان چون بديد آن نگاريده روي/به كردار زنجير مرغول موي
(غزل شمارة 117)
چون ز نسيم ميشود زلفِ بنفشه پُر شكن
وه كه دلم چه ياد از آن عهد شكن نميكند
بيتِ الحاقي زير نيز در همين غزل آمده است:
لخلخه ساي شد صبا، دامنِ پاكت از چه رو
خاكِ بنفشه زار را مُشكِ ختن نميكند
(لخلخه = تركيبي از چيزهاي خوشبو مانند مشك و عنبر، فرهنگ عميد. ص 2106)
(غزل شمارة 128)
گذار كن چو صبا بر بنفشه زار و ببين/ كه از تطاول زلفت چه سوگوارانند
(غزل شمارة 153)
ز بنفشه تاب دارم كه ز زلفِ او زند دم/تو سياه كم بها بين كه چه در دماغ دارد
(غزل شمارة 157)
رسيدنِ گل و نسرين به خير و خوبي باد/بنفشه شاد و كش آمد سمن صفا آورد
از آنجايي كه بنفشه در ادبيات عرفاني به لحاظ رنگِ تيرة خود داراي بار منفي است، به نظر اينجانب، بيت فوق ميبايست به صورتِ زير بوده باشد و احتمالا نسخه نويسان به علت عدم دركِ درست اشعار حافظ در آن خلط كردهاند:
رسيدنِ گل و نسرين به خير و خوبي باد/بنفشه، شادكُش آمد، سمن صفا آورد
دكتر فاروق صفي زاده – اديبِ معاصر- به شيوة شعر نو، سروده است:
در دمِ سبزِ بنفشه در باد – بر سياهيِ گلِ لاله به گور – نغمة ايزدِ مهر و سرودِ خورشيد – پاره پاره خواندم...
(غزل شمارة 181)
بنفشه دوش به گل گفت و خوش نشاني داد
كه تابِ من به جهان طرة فلاني داد
دلم خزانة اسرار بود و دستِ قضا
درش ببست و كليدش به دلستاني داد
(غزل شمارة 200)
كنون كه در چمن آمد گل از عدم به وجود
بنفشه در قدمِ او نهاد سر به سجود
(غزل شمارة 210)
صفير مرغ برآمد بَطِ شراب كجاست/ فغان فتاد به بلبل نقابِ گل كه دريد
ز رويِ ساقيِ مهوش گلي بچين امروز /كه گردِ عارضِ بستان خطِ بنفشه دميد
سنبل
سنبل گياه مخصوصِ ايزد بهرام است. بهرام نام يكي از فرشتههاي آيين مزدايي و به معني فتح و پيروزي است. بهرام ايزد جنگ و پيكار است. در يشت 14(بهرام يشت) بند يك، بهرام ده تجسم يا صورت دارد كه هر كدام از آنها مبين يكي از نيروهاي اين ایزد است. در اولين صورت او در كالبد بادِ تندِ مزدا آفريده وزيدن ميكند و درمان و نيرو به همراه دارد. شكلهاي ديگر او: گاو نر زيبا با شاخهاي زرين، اسب سفيد با گوشهاي زرد و لگام زرين، شتر سرمست و دندان گير و تيزتك، گراز، مرد پانزده ساله، شاهين، ميش، بز دشتي و مرد رايومند است. در گاهشماري ايراني روز بيستم هر ماه خورشيدي بهرام روز ناميده ميشود. (گاهشماري چهاردههزار سالة ايراني. ص 51)
(غزل شمارة 48)
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا/ زلف سنبل به نسيم سحري ميآشفت
(غزل شمارة 114)
خوشش باد آن نسيم صبحگاهي/كه دردِ شب نشينان را دوا كرد
نقاب گل كشيد و زلف سنبل /گره بند قباي غنچه وا كرد
(غزل شمارة 145)
در اين غزل نيز سنبل و باد در دو بيت پشت هم به كار رفته است كه نشان ميدهد بين اين دو واژه ارتباطي وجود دارد.
آنكه از سنبل او غاليه تابي دارد/باز با دلشدگان ناز و عِتابي دارد
از سرِ كشتة خود ميگذرد همچون باد/چه توان كردكه عمر است و شتابي دارد
(غزل شمارة 150)
بتي دارم كه گِرد گل ز سنبل سايبان دارد
بهار عارضش خظي به خونِ اغوان دارد
شاعر معاصر منوچهر مرتضوي سروده است:
دلبري در كمال بي مانند/شاهدي در جمال بي انباز
سنبلش همچو هندويِ خون ريز/نرگسش همچو تركِ تير انداز
(غزل شمارة 209)
نسيم در سر گل بشكند كلالة سنبل/چو از ميان چمن بوي آن كلاله برآيد
[كلاله= موي پيچيده، دستة مو، كاكل، در اصطلاح گياهشناسي قسمتِ بالايِ مادگي گل، گلاله هم گفته شده است. (فرهنگ عميد ص 1981)]
ديوانهاي مجيد يكتايي و پژمان بختياري گلاله نوشتهاند. ديوان خلخالي كلاله نوشته كه به نظر سليستر ميرسد، البته هر دو به لحاظ معني يك كلمه بوده و درست است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر