شوربختانه تاکنون پژوهشی ژرف و فراگیر درباره فلسفه سیاسی در ایران آریایی نداشته ایم. هنگام بررسی و نگارش این سلسله نوشتارها دریافتم که در این زمینه (فلسفه سیاسی) نیز جهان غرب بسیار وامدار اندیشه های ایرانی بوده و پیشگامی و حق تقدم با نیاکان ماست. برای نمونه به این پاره از «مقدمه شاهنامه ابومنصوری» بنگرید و سپس با دیدگاه هایی که از زبان جامعه شناسان غربی می آید، بسنجید:
* چون مردم نبود، پادشاهی [حکومت] به کار نیاید؛ چه، مهتر [حاکم] به کهتران [ملت] بود و هرجا که مردم بود، از مهتر، چاره نبود. و مهتر بر کهتر، از گوهر مردم باید./
* مفهومهای «حکومت» و «حاکم»، نسبی هستند. نه حکومتی بی فرمانبردار وجود دارد و نه حاکمی بی رعیت. جزیی از آنچه در حکومت دخیل است: قدرت مسلط بودن، قدرت مجبور ساختن افراد زیر سلطه یا قدرت اقدام علیه اراده آنهاست. به این معنی مهم که مردم نمیتوانند خود فرمان برانند، هرچند بخشی از مردم بر بخشی دیگر فرمان میراند. {کارل کوهن: دموکراسی}
* مردم نمیتوانند به اداره حکومت بپردازند و از عهده طرح ریزی و پیشنهاد قوانین لازم برآیند. توده نمیتواند حکومت کند. {والتر لیپمن: فلسفه اجتماع}
* آن تعداد از مردمی که بتوانند ملت نامیده شوند هرگز به معنای دقیق کلمه، بر خود حکومت نکرده اند. بالاترین چیزی که در شرایط زندگانی انسانی، دست یافتنی به نظر میرسد این است که ملت باید فرمانروایان خویش را برگزیندو نیز در فرصتهای گزیده ای عمل آنان را رهبری کند. {گلادستون: سده نوزدهم}
برای آن دسته از جوانان جمهوریخواه و ساده لوحی که آرمانشهر خویش را در دموکراسیهای غربی میجویند، ده ها و سدها کتاب افشاگرانه میتوان بر ضد دیدگاهشان نمونه آورد. یک قاضی نروژی در فرانسه که درباره فساد بزرگترین شرکت نفتی آن کشور (Elf) بررسی هایی داشت و بارها تهدید به مرگ شد، «جمهوری فرانسه» را «یک دموکراسی فاسد» نام میبرد و مینویسد: نمیتوان مبارزه با فساد اقتصادی را از مبارزه با اهرمهای قدرت سیاسی حامی آن، تفکیک کرد... یک جامعه بدون داشتن اقتصاد سالم نمیتواند به حیات طبیعی خود ادامه دهد، هرچند که نام دموکراسی بر خود داشته باشد... دموکراسی غرب بر این باور بود که با نگاه داشتن نمای ظاهری و ادامه روند مرسوم [ جهانی شدن اقتصاد و پیدایش شرکتهای چندملیتی ] میتواند اصول دموکراسی را حفظ کند اما در عمل چنین نشد./ {اوا یولی: آیا چنین جهانی میخواهیم؟}
حاکمیت راستین امریکا (شورای روابط خارجی) با دیدگاه «انترناسیونالیسم لیبرال» یا «فرا- ملی گرایی»، عصر «ملت ـ دولت» را رو به پایان میدانند و در نظر دارد مناطق مختلف جهان را از طریق «اتحادیه های سیاسی ـ اقتصادی» به یکدیگر پیوند دهد. رهبران شورا از وابستگی دولتها به مردمشان بیم دارند و با منافع شرکتهای چندملیتی خودشان در تضاد میبینند. بنابراین از دهه هشتاد میلادی به این سو، خواهان محدودکردن دموکراسی و برابری، و غیرسیاسی کردن موضوعات کلیدی بوده اند. {تراست مغزهای امپراتوری: شورای روابط خارجی و سیاست خارجی امریکا}
«واسلاو هاول» نخستین رییس جمهور چکسلواکی پس از کمونیسم (۱۹۸۹.م) هشدار میدهد که: تجربه اخیر ما نشان داده است که اگر قانون به دست دادرسی نادرست بیفتد، چه به روزگار آن خواهد آمد. و افراد رذل و تبهکار با چه سهولتی خواهند توانست نهادهای دموکراتیک را به دستاویزی برای دیکتاتوری و ایجاد رعب و وحشت تبدیل کنند... مردم فریبی رواج دارد؛ حتا موضوع مهمی مانند آرزوی طبیعی یک قوم و ملیت برای کسب خودمختاری، ملعبه بازیهای کسب قدرت شده است... شهروندان روز به روز از این اوضاع بیزارتر میشوند و نفرتشان بطور طبیعی متوجه حکومت دموکراتیکی است که برگزیده خودشان بوده است!/{اخلاق، سیاست، تمدن}
«هاول» فهرستی از آشوبها و پریشانیهایی را به دست میدهد از پیامد فروپاشی حکومتی ایدئولوژیک که جامعه ای فاقد سلامت روانی را به میراث گزاشته بود؛ هرچند که اینک دارای مردمسالاری مینمود: بزهکاری، بدگمانی، مطبوعات مبتذل، نفرت و انزجار میان قومها، زدوبندهای سیاسی، نبود بردباری عمومی و درک و تشخیص، نبودن میانه روی و خرد و منطق، وعده های بی اساس انتخاباتی و...
تفاوت و جدایی دو فرهنگ و بینش ایرانی و انیرانی در اینجا آشکار میشود: رؤسای جمهور در بیشتر کشورها پرونده و پیشینه ای آلوده به پلیدیهای مالی و سیاسی و جنایی دارند. اما در ایران باستان، بر پایه شهریور (آیین شهریاری اهورایی)، برای نمونه «خسرو انوشیروان» با وجود نیاز مالی سپاه ایران در هنگامه جنگ با رومیان متجاوز، از پزیرش رشوهی یک کفشگر ثروتمند خودداری میکند و از راه راست قانون، منحرف نمیگردد. و این شاهنشاه هفت کشور «داریوش بزرگ» است که در شاهنامة سنگی خود (کتیبه نقش رستم) میفرماید: به خواست اهورامزدا راستی را دوست دارم... با مرد دروغگو دوست نیستم. تندخو نیستم... سخت بر هوس خود فرمانروا هستم.
جهانداری ایران هخامنشی کجا و جهانخواری انیرانیان کجا؟!!
* چون مردم نبود، پادشاهی [حکومت] به کار نیاید؛ چه، مهتر [حاکم] به کهتران [ملت] بود و هرجا که مردم بود، از مهتر، چاره نبود. و مهتر بر کهتر، از گوهر مردم باید./
* مفهومهای «حکومت» و «حاکم»، نسبی هستند. نه حکومتی بی فرمانبردار وجود دارد و نه حاکمی بی رعیت. جزیی از آنچه در حکومت دخیل است: قدرت مسلط بودن، قدرت مجبور ساختن افراد زیر سلطه یا قدرت اقدام علیه اراده آنهاست. به این معنی مهم که مردم نمیتوانند خود فرمان برانند، هرچند بخشی از مردم بر بخشی دیگر فرمان میراند. {کارل کوهن: دموکراسی}
* مردم نمیتوانند به اداره حکومت بپردازند و از عهده طرح ریزی و پیشنهاد قوانین لازم برآیند. توده نمیتواند حکومت کند. {والتر لیپمن: فلسفه اجتماع}
* آن تعداد از مردمی که بتوانند ملت نامیده شوند هرگز به معنای دقیق کلمه، بر خود حکومت نکرده اند. بالاترین چیزی که در شرایط زندگانی انسانی، دست یافتنی به نظر میرسد این است که ملت باید فرمانروایان خویش را برگزیندو نیز در فرصتهای گزیده ای عمل آنان را رهبری کند. {گلادستون: سده نوزدهم}
برای آن دسته از جوانان جمهوریخواه و ساده لوحی که آرمانشهر خویش را در دموکراسیهای غربی میجویند، ده ها و سدها کتاب افشاگرانه میتوان بر ضد دیدگاهشان نمونه آورد. یک قاضی نروژی در فرانسه که درباره فساد بزرگترین شرکت نفتی آن کشور (Elf) بررسی هایی داشت و بارها تهدید به مرگ شد، «جمهوری فرانسه» را «یک دموکراسی فاسد» نام میبرد و مینویسد: نمیتوان مبارزه با فساد اقتصادی را از مبارزه با اهرمهای قدرت سیاسی حامی آن، تفکیک کرد... یک جامعه بدون داشتن اقتصاد سالم نمیتواند به حیات طبیعی خود ادامه دهد، هرچند که نام دموکراسی بر خود داشته باشد... دموکراسی غرب بر این باور بود که با نگاه داشتن نمای ظاهری و ادامه روند مرسوم [ جهانی شدن اقتصاد و پیدایش شرکتهای چندملیتی ] میتواند اصول دموکراسی را حفظ کند اما در عمل چنین نشد./ {اوا یولی: آیا چنین جهانی میخواهیم؟}
حاکمیت راستین امریکا (شورای روابط خارجی) با دیدگاه «انترناسیونالیسم لیبرال» یا «فرا- ملی گرایی»، عصر «ملت ـ دولت» را رو به پایان میدانند و در نظر دارد مناطق مختلف جهان را از طریق «اتحادیه های سیاسی ـ اقتصادی» به یکدیگر پیوند دهد. رهبران شورا از وابستگی دولتها به مردمشان بیم دارند و با منافع شرکتهای چندملیتی خودشان در تضاد میبینند. بنابراین از دهه هشتاد میلادی به این سو، خواهان محدودکردن دموکراسی و برابری، و غیرسیاسی کردن موضوعات کلیدی بوده اند. {تراست مغزهای امپراتوری: شورای روابط خارجی و سیاست خارجی امریکا}
«واسلاو هاول» نخستین رییس جمهور چکسلواکی پس از کمونیسم (۱۹۸۹.م) هشدار میدهد که: تجربه اخیر ما نشان داده است که اگر قانون به دست دادرسی نادرست بیفتد، چه به روزگار آن خواهد آمد. و افراد رذل و تبهکار با چه سهولتی خواهند توانست نهادهای دموکراتیک را به دستاویزی برای دیکتاتوری و ایجاد رعب و وحشت تبدیل کنند... مردم فریبی رواج دارد؛ حتا موضوع مهمی مانند آرزوی طبیعی یک قوم و ملیت برای کسب خودمختاری، ملعبه بازیهای کسب قدرت شده است... شهروندان روز به روز از این اوضاع بیزارتر میشوند و نفرتشان بطور طبیعی متوجه حکومت دموکراتیکی است که برگزیده خودشان بوده است!/{اخلاق، سیاست، تمدن}
«هاول» فهرستی از آشوبها و پریشانیهایی را به دست میدهد از پیامد فروپاشی حکومتی ایدئولوژیک که جامعه ای فاقد سلامت روانی را به میراث گزاشته بود؛ هرچند که اینک دارای مردمسالاری مینمود: بزهکاری، بدگمانی، مطبوعات مبتذل، نفرت و انزجار میان قومها، زدوبندهای سیاسی، نبود بردباری عمومی و درک و تشخیص، نبودن میانه روی و خرد و منطق، وعده های بی اساس انتخاباتی و...
تفاوت و جدایی دو فرهنگ و بینش ایرانی و انیرانی در اینجا آشکار میشود: رؤسای جمهور در بیشتر کشورها پرونده و پیشینه ای آلوده به پلیدیهای مالی و سیاسی و جنایی دارند. اما در ایران باستان، بر پایه شهریور (آیین شهریاری اهورایی)، برای نمونه «خسرو انوشیروان» با وجود نیاز مالی سپاه ایران در هنگامه جنگ با رومیان متجاوز، از پزیرش رشوهی یک کفشگر ثروتمند خودداری میکند و از راه راست قانون، منحرف نمیگردد. و این شاهنشاه هفت کشور «داریوش بزرگ» است که در شاهنامة سنگی خود (کتیبه نقش رستم) میفرماید: به خواست اهورامزدا راستی را دوست دارم... با مرد دروغگو دوست نیستم. تندخو نیستم... سخت بر هوس خود فرمانروا هستم.
جهانداری ایران هخامنشی کجا و جهانخواری انیرانیان کجا؟!!
{این نوشتار را با ذکر این تارنگار انتشار دهید:
۲ نظر:
درود بر استاد ارجمند
استاد اگر ممکن است کد لوگوی کتابهاتون را برام بفرستید تا در وبلاگم قرار دهم سپاسگذار خواهم بود ...
در پناه اهورا مزدا باشید ...
درود بیکران و سپاس
ارسال یک نظر