(برگزیده هایی از کتاب: نه چپ نه راست... هم چپ هم راست / ۱۳۵۴)
شاهرخ تویسرکانی
شک نیست که «جبهه ملی» ساخته و پرداخته دست آمریکا بود و آنان که بر صداقت این اظهارات تردید دارند میتوانند این مقوله را چه در دفتر خاطرات منتشر شده دکتر «گریدی» سفیرکبیر وقت آمریکا در ایران و چه از یادداشتهای «هندرسن» سفیر جانشین او، بخوانند. بنا به اعترافات گریدی هسته مرکزی جبهه ملی که در ابتدا بیش از هشت نفر نبود با مشاورت او تعیین گردید و آن جبهه اکثر تصمیمات و برنامه های اولیه خود را با حضور وی اتخاذ میکرد. هدف از ایجاد این جبهه آن بود که از هیجان عمومی ملت ایران بر ضد شرکت انگلیسی سابق نفت و الغای امتیازاتش حداکثر استفاده ها به عمل آید و از فرصتی که برای به تصویب رساندن قانون ملی شدن صنعت نفت که در شرف پدیدارشدن بود، به نفع خواسته ها و منافع آمریکا بهره برداری شود. گریدی در ۲۰ ژوئن ۱۹۵۰ گفته بود:
من میروم تا در ایران یک حکومت قوی تشکیل دهم. ایرانیان باید آماده باشند که مقداری از حاکمیت خود را گو اینکه موجب تبلیغات یاس آوری درخصوص استقلال خیالی شود، از دست بدهند و از روی واقع بینی و بخاطر خودشان میسیون آمریکایی را پذیره شوند...
اکنون لازم بود مردی در راس جبهه ملی قرار گیرد که هم از نظر سوابق سیاسی دارای شهرت و آوازه ای ضداستعماری باشد و هم از نظر بینش و آگاهی سیاسی، ساده لوحانه به قدیس بودن و تارک دنیا بودن آمریکا ایمان داشته باشد... درباره نبوغ و ضدامپریالیست بودن و سیاست دانی مصدق داستانهای زیادی شنیده ایم ولی بیطرفانه باید قبول کرد که آن مرد رحمتی در حد یک کودک خوشباور چنین تصور میکرد که آمریکا فقط بخاطر چشم و ابروی آزادی و بیرون راندن استعمار بریتانیا در معرکه نفت، خود را درگیر ساخته است. پیام او به ترومن رییس جمهور وقت آمریکا بهترین شاهد مدعای ماست:
«لازم میدانم یک بار دیگر از توجه آن جناب که نسبت به مصالح ایران همواره ابراز فرموده اید تشکر کنم. دولت و ملت ایران، دولت و ملت امریکا را طرفدار آزادی ملل و حق و عدالت میشناسد و از این لحاظ علاقه ای را که رییس جمهوری محترم درباب مشکلات اقتصادی کشور ما و مسسله نفت ابراز میدارند صمیمانه تقدیر میکنم... محمد مصدق/ ۲۲ تیر ۱۳۳۰»
اشتباه و اثرات نامطلوب سیاست امریکای آن روز، این بود که با وجودی که خود موجب پیدایش جبهه ملی و بر سرکار آورنده ی حکومت مصدق بود و مصدق را تا سرحد خلع ید از شرکت انگلیسی نفت به پیش رانده بود، اکنون که پیروزی دلخواسته اش به دست آمده بود به جای آنکه قدم به پیش گزارد و بدون پروا مشتری نفت ما گردد، بنا بر رعایت ملاحظات سیاسی در کنار بریتانیا موضع گرفت. و این از نظر بینش ساده لوحانه دکتر مصدق بسیار گیج کننده بود بطوری که وی برای نجات موضع خویش، ندانسته و ناخودآگاه به قدرت تشکیلاتی حزب توده پناه برد و کلیه خطاهایی که از آن پس مصدق مرتکب گردید باید به حساب آن اشتباه سیاسی امریکا گذاشت ... کار مصدق آن شده بود که از طرفی برای ترساندن و نرم کردن دل امریکا و دریافت کمکهای نقدی، گاه به گاه قدرت حزب توده را به رخ وی بکشد و از طرفی برای استفاده از آن سلاح مخرب، به ناچار حزب توده را در انجام کارهای زیانبخش و موذیانه اش آزاد بگزارد و این موش و گربه بازی آنقدر ادامه یافت تا آنکه هم امریکا از ترس کمونیستهایی که مصدق را در میان گرفته بودند اطمینان معامله کردن با وی را نداشت، و هم مصدق برای روبرو شدن با این واقعیت که در شرایط کنونی جهانی این فقط امریکاست که میتواند از عهده خرید نفت ایران برآید و فقط هم اوست که میتوان با وی سر میز معامله نشست، از ترس تکفیر توده ایها جرئت و جسارت لازم را در خود نمیدید.... برخلاف استنباط غلطی که رواج داشت مصدق آنقدرها هم قهرمان ضد امپریالیستی و ضدآمریکایی نبود بلکه به عکس تاآخرین لحظه دل درگرو عشق امریکا داشت. این پیام او در ماه های آخر حکومتش به آیزنهاور رییس جمهور وقت امریکا خیلی چیزها را روشن میکند:
«کشور ایران غیر از نفت دارای ثروتهای طبیعی دیگر نیز هست که بهره برداری از آنها مشکلات فعلی کشور را حل خواهد نمود ولی این امر بدون کمکهای اقتصادی شما میسر نیست / ۷ خرداد ۱۳۳۲»
ملاحظه میشود که مصدق نه فقط چاره درد بی درمان نفت را از دولت امریکا میجوید بلکه «استفاده از منابع دیگر» را هم در طبق اخلاص مینهد... مصدق «بیطرفی منفی» که چیزی در ردیف «نه جنگ و نه صلح» و «نه دوری جستن و نه دست وصال دادن» است را از مرحوم گاندی به ارث میبرد و از عنوان پیشوا که حواریون به او بسته بودند، امر بر خودش مشتبه گشته و خیال گاندی شدن داشت و به همین جهت، سیاست ریاضت اقتصادی و اقتصاد بدون نفت را برای نرم کردن دل حریفان در پیش گرفته بود... حزب توده به دستیاری اطرافیان مصدق تا مرحله انهدام کامل قانون اساسی و برانداختن آیین شاهنشاهی کشور ما به جلو تاخت که از بخت بلند، هرآنچه کرد و نکرد، با قیام مردانه ملت ما در روز تاریخی بیست و هشتم امرداد ۱۳۳۲ نقش بر آب گردید... واقعیاتی که اکنون (پس از مصدق) در برابر ما قرار داشت عبارت بود از: ورشکستگی بنیه اقتصادی، فقر عمومی، تهی بودن خزانه، بیکاری، تعطیل هرگونه صنایع تولیدی و کشاورزی... شاهنشاه در این مورد بخصوص (ناسیونالیسم منفی) چنین مینویسند:
«در دوره زمامداری مصدق، ضعف سیاست خارجی منفی ما موجب شد که در کشور ما نفوذ بیگانگان و تحریکاتی که از آنسوی مرز ایران هدایت میشد توسعه یابد. بدین جهات به سیاست تازه ای گراییدیم که مظهر حیات و روح زنده کشور ما باشد و من آن را ناسیونالیسم مثبت نام داده ام... برای ما ایرانیان ناسیونالیسم مثبت مفهوم گوشه گیری و جدایی ندارد بلکه معنای آن اینست که بدون توجه به امیال و سیاستهای کشورهای دیگر، هر قراردادی که به نفع کشور ما باشد منعقد سازیم... ما از کسانی نیستیم که از بالای مناره ها و از پشت رادیوی بین المللی به ناسزاگویی پرداخته و همه را مقصر وانمود کنیم و خود در فقر و فاقه به سر بریم و با فلاکت و ضعف، روزگار بگذرانیم. برعکس، ما روز به روز نیرومندتر و مرفهتر میشویم و در عین آنکه بنیان طرحهای نوین در کشور میریزیم، حقیقی ترین احساسات میهن پرستی و ناسیونالیسم را حفظ مینماییم»
تویسرکانی در کتابش به این نکته نیز اشاره کرده که:
قطعنامه ای از طرف عده ای از نمایندگان دور چهاردهم مجلس به نام «ماده واحده» تسلیم مجلس گردید و به تصویب رسید که به موجب آن، دادن هرگونه امتیاز تازه و قرارداد جدید نفتی را از طرف دولت ایران به خارجیان منع میکرد و در ضمن صراحت برآن داشت که قرارداد قدیم نیز باید مورد تجدیدنظر قرار بگیرد. عجیب اینکه عنوان کننده و طراح این ماده واحده به موقع و سربزنگاه، دکتر محمد مصدق نخست وزیر «ملی» و «ضد انگلیسی» معروف بود! باری این ماده واحده، نقدن خیال دولت انگلیس را راحت کرد و به حریفان روسی و آمریکایی آنها اینطور وانمود ساخت که: «ایرانیان نه تنها به شما امتیاز نخواهند داد بلکه امتیاز قدیمی را نیز که متعلق به من است با این ماده واحده مورد چون و چرا قرار داده اند. پس همان بهتر که این پرونده را مختومه تلقی کنید و مبحث نفت را فراموش کرده به دنبال کار خود بروید.»!
البته بریتانیا با به تصویب رساندن این ماده واحده، تیر دیگری را نیز به هدف نشانده بود و آن اینکه طبق یکی از مواد قرارداد شرکت سابق نفت با ایران چنانکه دولت ایران تجدیدنظری در قرارداد به عمل می آورد که حق السهم ایران را از آنچه که در قرارداد آمده بود افزایش میداد، در آن صورت دولت ایران تعهد داشت بهای کلیه ماشین آلات و تاسیسات نفتی را از جیب خود بپردازد. از آنجاکه شرکت سابق نفت در آن زمان مقداری ماشین آلات و تاسیسات اسقاط و غیرقابل استفاده در مناطق نفتخیز آبادان و آغاجاری و مسجدسلیمان داشت، به موجب این تجدیدنظر، اکنون میتوانست پول کلیه آن تاسیسات و ماشین آلات را آنهم به قیمت سالم و نو آن، از کشور ما مطالبه نماید. با یک حساب دقیق، این نازشست زیرکانه، هم مبالغ هنگفتی را بالغ میشد و هم بریتانیا را از شر یک مشت آهن پاره های دست و پاگیر راحت میساخت و هم تلافی افزایش احتمالی حق السهم ما را پیشاپیش به در میکرد... دولت وقت ایران مشکل بغرنج دیگر شرکت نفت یعنی دست به سرکردن سدهزار کارگر وامخواه و عصبانی را نیز برایش حل کرد و فیصله داد و باز هم در نهایت تعجب باید عرض کرد که رییس این دولت رئوف و فریادرس، شخصی بجز دکتر محمد مصدق «ضد انگلیسی» نبود که با فرستادن «سرباز وطن» (= حسین مکی) به خوزستان و ترتیب دادن صحنه سازی های متنوع، و یا امیدوار ساختن کارگران به مراحم پیشوا، از طرفی شرکت سابق نفت را از شر معامله با کارگران آسوده ساخت و از طرف دیگر نقشه روسها را که با به میدان فرستادن عوامل کارگرنمای خود در میان کارگران مترصد فرصت و فرودآوردن ضرب شست بر منافع بریتانیا بودند، نقش برآب کرد...
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر