۱۳۸۹/۰۸/۲۶

پارتی های اشکانی/1

امید عطایی فرد

یادداشت: تاریخ و اسطوره با یکدیگر پیوندی تنگاتنگ دارند. در بسیاری از دوره ها، هرگاه چهره ای تاریخی نامدار می گشت، کم کم پیرامونش را هاله ای از اسطوره ها فرامی گرفت که ریشه در گذشته ها داشتند. یکی از این چهره ها «ارشک بزرگ» است که زندگی تاریخی-اسطوره ای وی، به گونه ای نیرنگ آمیز در کالبد فرد رسوایی به نام «آلکساندر مقدونی» دمیده شد. آنچه که فردوسی و نظامی و دیگران درباره ی سفرهای جنگی اسکند در شرق آورده اند، همه از آن ارشک می باشد. اوج داستان اسکندر (ارشک بزرگ) رفتن وی به سرای تاریکی و ظلمات است. جایی که چشمه ی زندگی یا آب حیات درون آن می جوشد. شگفتا که نام شهبانوی تاریکی در اسطوره های ایرانی غربی «ارشکی گال» می باشد.(گال یعنی بزرگ). نمایه ی ظلمت در کتاب «اشعیای نبی» درباره ی کورش (ذوالقرنین) نیز دیده می شود؛ آنجا که خداوند به کورش می گوید: گنج های ظلمت و خزاین مخفی را به تو خواهم بخشید.( باب 45، آیه 3)
در «افسانه آفرودیتسیان» که به زبان رومانیایی است، از ستونی در کاخ کورش بزرگ یاد شده که بر فراز آن، تاج شاهنشاهی به چشم می خورد و از پای ستون، چشمه ی زندگی روانه بود.[1] در ادب اوستایی، آبِ زندگی بخش و دوردارنده ی مرگ، باده ای بغانه به نام «هوم» است که در آیین مسیحا و عرفان ایرانی بازتاب گسترده ای دارد.
نادرستی دیگر در داستان اسکد، یگانه دانستن آلکساندر مقدونی با ذوالقرنین است. ذوالقرنین یعنی: دارنده ی تاج دو شاخ؛ و آن، افسر ویژه ای برگرفته از هلال ماه (خدایگان شباهنگ) بوده که گاهی از شاخ گاو درست می کردند. بنابراین ذوالقرنین اسطوره ای، همان ایزد ماه است که در تاریکای شب در جستجوی چشمه ی زرین و زنده ساز خورشید، سراسر آسمان را می پیماید. البته خود ماه نیز هستی بخشِ گیاهان و جانداران به شمار می آمد. از دیرباز بسیاری از پادشاهان، افسر ماه را به سر می نهادند و ذوالقرنین می گشتند. نامدارترین ایشان که شاهنشاهی جهانی یا حکومت بین المللی را بنیاد نهاد، کورش کبیر می باشد که برپایه پژوهشهای مولانا «ابوالکلام آزاد» همان ذوالقرنین یاد شده در قرآن است. تقدس و شکوهمندی و انسان-ایزدی آلکساندر مقدونی، برداشتی آینه وار از سیمای ارشک بزرگ می باشد.
محمد جواد مشکور: تاریخ سیاسی و اجتماعی اشکانیان
اشکانیان در سکه های خود، ارشک را مقدس شمرده او را به لقب «نامدار» و «سرفراز» می خواندند و مورد ستایش قرار می دادند. به همین جهت بود که نام مقدس او را بر سر اسم خود می افزودند... برادرش «تیرداد» در سکه های خود، او را همچون ایزدی نمایانده که کمانی در دست دارد و بر فراز سنگ ناف مانند اسطوره های آسمانی نشسته است.
یادداشت: آیا این نقش و نگار، همبسته با تصویرهای ایزد میترا (مهر) است که کمان به دست دارد و برای بارش باران، به ابرها تیراندازی می کند؟ نمایه های آیین میترا که به نادرست: «هلنیزم» خوانده می شود، در سراسر داستان اسکندر دیده می شود. مسیحی بودن اسکندر، کنایه از «ارشک مهرآیین» است و می توان وی را «مهر پیامبر» یا «مسیحای مصلوب نشده» دانست. این که اسکندر از نژاد ابراهیم بوده و به دیدار کعبه رفته، باز می گردد به پیروی او از کیش مهر که در نگاشته های پس از ساسانی، به نام آیین حنفی و یا صابئی خوانده شده است؛ یعنی آیینی که ابراهیم پیامبر ایرانی داشت.
روی هم رفته، به انگیزه هایی چند، هاله ای از اسطوره های و داستانها، آلکساندر مقدونی را فراگرفته تا از یک سو، چهره ای دلنشین، از وی برای عامه بسازند و از سوی دیگر، بر نیرنگها و دروغهای نگارندگان غربی، سرپوش گذاشته شود.
افزون بر این، تاریخهای کهن ایرانی با قاطعیت و اطمینان، سخن از آن دارند که پس از آشوبهای آلکساندر مقدونی، اشکانیان دنباله ی پادشاهی هخامنشیان را گرفتند و هیچگاه حکومت موسوم به «سلوکی» در ایران وجود نداشته است. کاوش های باستان شناسی نیز هیگونه مدرک و اثر استواری از سلوکیان در ایران به دست نداده است.
یحیی بن عبداللطیف قزوینی: لُب التواریخ
«دارای بن داراب» به حکم وصیت پدر، پادشاه شد. میان او و «اسکند رومی» بر سر خراج بعضی از ولایات ایران که در تصرفات رومیان بود، مخاصمت افتاد؛ آهنگ جنگ یکدیگر کردند... چون اسکندر جهان بر ملوک طوایف بخش کرد، خراسان و عراق و بعضی از فارسی و کرمان، بدو [انطخس رومی] داد و او مدت چهار سال مباشر بود تا بر دست «اشک بن دارا» کشته شد... اشک به دارا در زمان عمش [برادر پدرش] اسکندر، از بیم او پنهان شد. بعد از آن، بر «انطخس» خروج کرد و او را بکشت و مُلک انطخس او را مسلم شد. بار دیگر پادشاهان اطراف را مقرر کرد که نام او را در فرمان ها، بالای نام های خود نویسند.
یادداشت: بر پایه روایتی که خواندیم، کل دوره ی موسوم به سلوکی در ایران چهارسال بوده است! در «لب التواریخ» از سه فرقه (دودمان) پس از هخامنشیان یاد شده است:
فرقه اول: انطخس رومی / چهار سال فرمانروایی.
فرقه دوم : اشکانیان / دوازده پادشاه/ 165 سال پادشاهی.
فرقه سوم: اشغانیان (از نسل فریبرز بن کاووس) / هشت پادشاه / 153 سال پادشاهی.
[؟]: اسکندرنامه:
[اسکندر] برفت تا آنجا که گور «سیاوش» بود... پس آنجا فرمود که فرود آمدند و لشگرگاه بزدند؛ و آن ترکان خود ندانستند که او از نژاد «لهراسپ» است. می پنداشتند که او از روم است و پسر «فیلفوس» است [...]و لشگر شاه در شهر آمدند و شاه [اسکندر اشکانی] بر تخت «توران شاه» بنشست.. «توران شاه» را می آوردند بند بر نهاده... بفرمود تا او را گردن زدند و گفت: این کین جدم «لهراسپ» است که «ارجاسپ» او را در بلخ کشته است؛ چنان که در «شهنامه» معروفست.[2]
تاریخ طبری:
پس از اسکندر [مقدونی]، «بلاکوس سلیکس» [سلوکوس] پادشاه شد و پس از او «انتیخوس» به پادشاهی رسید و شهر «انتاکیه» را بنیاد کرد. و «سوادکوفه» در تصرف این پادشاهان بود و در ناحیه ی جبال و اهواز و فارس، تاخت و تاز داشتند تا مردی به نام «اشک» ظهور کرد. و او پسر «دارای بزرگ»، و تولد و رشد وی به «ری» بود. گروهی بسیار فراهم آورد و آهنگ انتیخس کرد و بر «سواد» تسلط یافت و از «موصل» تا «ری» و «اصفهان» به دست وی افتاد. و به سبب نسب و شرف که داشت و هم به سبب پیروزی وی، دیگر ملوک الطوایف به تعظیم او پرداختند و برتری وی بشناختند و در نامه ها، نام وی را مقدم داشتند[...] رومیان به خونخوای انتیخس که «اشک» پادشاه «بابل» او را کشته بود، به دیار پارسیان حمله بردند و پادشاه بابل، «بلاش» پدر «اردوان» بود... هر یک از ملوک الطوایف چندان که توانست مرد و سلاح و مال به سوی «بلاش» فرستاد و چهارصد هزار کس بر او فراهم آمد. و فرمانروای «حضر» را که یکی از ولوک الطوایف بود و شاهی وی از مرز «سواد» تا «جزیره» بود، سالاری داد. و او برفت تا با شاه روم روبرو شد و او را بکشت و اردویش را غارت کرد. همین قضیه، رومیان را به بنیان «قسطنطنیه» وادار کرد که جای پادشاهی را از «رومیه» به آنجا بردند[...] بعضی ها گفته اند که ملوک الطوایف که اسکندر مملکت را میانشان تقسیم کرده بود، پس از او پادشاهی کردند و هر ناحیه، پادشاهی داشت به جز «سواد» که تا 54 سال پس از مرگ اسکندر به دست رومیان بود. و یکی از ملوک الطوایف که از نسل شاهان بود و پادشاهی جبال و اصفهان داشت- و پس از وی فرزندانش- بر «سواد» تسلط یافتند[...] بعضی ها گفته اند پس از اسکندر نود پادشاه در عراق و شام و مصر، بر نود قوم پادشاهی داشتند[3] که همگی پادشاهان «مداین» را که اشکانیان بودند، بزرگ می داشتند [...] از جمله حوادث ایام ملوک الطوایف، اقامت بعضی قبایل عرب در «حیره» و «انبار» بود[...] قلمرو ملوک الطوایف دهکده «نفر» در سواد عراق تا «اُبله» و حدود بادیه بود و عربان که در قوم خویش حادثه ای می آوردند یا به تنگی معاش دچار می شدند، سوی عراق می شدند و به «حیره» مقر می گرفتند.
ذبیح بهروز: تقویم و تاریخ در ایران
نام اولین شخص از خاندان اشکانی که از اولاد دارا بوده «اس کنتار» یا «اس جنتار» است که بعدها آن را جبار خوانده اند. در این مورد، اختلاف رسم الخط نسخه های خطی «آثار البافیه» که در نسخه چاپی عربی داده شده، قابل توجه است. «کنتار» یا «جنتار» در فارسی کنونی: جانتار، جاندار، کندآور شده و شعرا آن را در شعر به کار برده اند. معنی این کلمه: دلیر و جنگجو است. تواریخ ارمنی نام سرسلسله اشکانیان را «ارشاک دلیر» نوشته اند. چون «اسکنتار» از فرزندان «دارا» بوده و این شهرت را ممکن بوده است از صفحات تاریخ محو کنند، بعد از کشانیدن نام الکسنادر [مقدونی] به سوی«اسکنتار»، قصه ی شرم آور همخوابگی مادر اسکند با «دارا» و پس فرستادنش به «روم» ساخته شده تا اینکه الکساندر همان «اسکنتار» فرزند دارا بشود. بدون چنین قصه ای، الکساندر از هر جهت «اسکنتار» نمی شده است که «تاریخ اسکندری» پیدا شود و جای تاریخ اشکانی را بگیرد.

دنباله دارد..

پی نوشت:
1.یافته های ایران شناسی در رومانی، 115.
2.تصحیح: ایرج افشار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1343.
این گزارش گرانبها که از دید پژوهشگران به دور مانده و یا مورد توجه قرار نگرفته، سند استواریست درباره ی دروغ بودن سفر جنگی آلسکاندر مقدونی به شرق دور.
3.در «بن دهش» آمده که «اسکند قیصر»: ایرانشهر را به نود کرده-خدایی [سلطنت محلی] بخش کرد.

هیچ نظری موجود نیست: