۱۳۸۹/۰۵/۱۳

پیشینه پزشکی در ایران /5

امید عطایی فرد

اندام شناسی
کتاب پهلوی «بن دهش» که فشرده ای از اوستای کهن است، فصلی دارد به نام «درباره ی تن مردمان بسان گیتی». در این بخش، اندام انسان با نمادهای آسمان و زمین سنجیده و همانند شده است؛ برای نمونه:
پوست=آسمان / گوشت=زمین  / استخوان=کوه ها / رگ ها=رود ها / شکم=دریا / موی=گیاه
همانگونه که آب دریا پس از بخار شدن پاکیزه می شود و بهری باز به دریا می رسد و بهری به دیگر جای های جهان، مردم را نیز خود در تن از جگر به مغز سر بر می آید، در مغز باز می گردد و بهری باز به جگر می ریزد و بهری دیگر، در رگ ها جریان می یاید.
«سیریل الگود» درباره ی پیشگامی ایرانیان بر یونانیان در زمینه ی فلسفی «عالم صغیر و عالم کبیر» با اشاره به کتاب «بن دهش» می نویسد:
در میان مجموعه ی بقراطی کتابی هست که به قدری به این اثر شبیه است که بررسی طرز پیدایش جداگانه ی این نظریه های مشابه به وسیله ی ایرانیان از یک سو، و یونانیان از سوی دیگر را دشوار می سازد. ترجمه ی یونانی این جمله از بن دهش: «مغز استخوان مانند فلز مایع درون زمین است» این احتمال را به وجود می آورد که نسخه ی ایرانی قدیمی تر باشد زیرا در نسخه ی منسوب به بقراط همین عبارت به این صورت آمده است: «مغز استخوان گرم و مرطوب است» که به هیچ وجه با عبارت قبلی منطبق نیست. شاید کلمه ی «مرطوب» ترجمه ی لغت یونانی Uxpoy باشد که معنای مایع نیز می دهد. کلمه ی ایرانی و اوستایی برای «فلز» نیز طوری است که با لغت دیگری که به معنای «گرم» به کار می رود، یک نوع خوانده میشود. حال اگر تصور شود که یونانیان این مطلب را از ایرانیان اقتباس کرده و موضوع را درست نفهمیده اند و متن بعداً به وسیله ی رونویس کنندگان بعدی تصحیح شده، به آسانی می توان به کیفیت بروز این اختلاف در جمله بندی پی برد. هیچ فرضیه ی دیگری نمی تواند به این سادگی و آسانی موضوع را توجیه کند.(1)
به نوشته ی «زادسپرم» دانشمند زرتشتی، تن انسان دارای هفت لایه است:
1.مغز / 2.استخوان / 3.گوشت / 4.پی / 5.رگ / 6.پوست / 7.موی
همچنین چهارگونه آب (مایع) در بدن جریان دارد:
1.خون : گرم و مرطوب، رنگش سرخ، مزه اش شیرین و جایش در جگر است.
2.بلغم : سرد و مرطوب، سفیدرنگ، شور مزه و جایش در شُش است.
3.زردآب : گرم و خشک، سرخ رنگ رو به زردی، مزه اش تلخ و جایش در زهره(کیسه ی صفرا) است.
4.سودا : سرد و خشک، سیاه رنگ، ترش مزه و جایش در سپرز(طحال) است.
خون به جگر می رود و پس از جوش آمدن، دل را به تپش می افکند. شش آن را جذب می کند و به گونه ی بلغم در می آورد. زهره که باریک و تیز است و بالای جگر جای دارد، آن را بالا می کشد و این: زرد آب باشد. زرد اب بر شکم می ریزد و خوراک را می گوارد(هضم می کند) سپس بازمانده ها سپرز (طحال) فرو انداخته میشود و این: سودا باشد.
ساختار مردم از این نیروهاست:
1.فروهر : واژه های هم خانواده اش: فره، فروردین، پرورش، و مانند اینها هستند. فروهر همراه تخمه یا نطفه ی مرد به زهدان زن راه می یابد. پس از آمیزش دو تخمه ی نر و ماده که برآیندش «پرخونی» است، چشم ها و اندام ها نگاریده می شود. با پیدایی «تیره پشت» یا ستون فقرات، دنده ها مانند رویش جوانه ها از درخت، از آن رشد می کند و اندام های درونی شکم کودک آشکار می گردد. آنگاه دست و پای و انگشتان، و سپس مژه و ابرو و موی می روید. بنابراین «فروهر» دارای سه کار است:
آ- رویانیدن: دست و پای دیگر «اندام های ابزاری» را با رویش، پدید می آورد. نری و مادگی را آشکار می سازد. رگ و پی را می سازد و استخوان ها را به هم پیوند می دهد.
ب- افزودن: اندام ها را به اندازه ای می افزاید که به حد کمال برسند.
پ- پاییدن: اندام ها را به استواری، در اندازه و جای خود، نگه می دارد.
2.جان : جان همانند فروهر، همراه تخمه ی مرد که از گونه ی آتش است، به جای خود می رود و ماه چهارم آبستنی، با تافتن به کالبد تن، آشکار میشود. نخست در مغز، دوم در دل و سوم در شکم، جای می گیرد و میان این سه، همواره هماهنگی می کند. جان، خود را در رگ ها گداخه و همه ی تن را گرم نگه می دارد. هنگامی که فروزنده های جان (خونی و اشامیدنی) درون شکم می رود، به یاری نیروی ذاتی، آنچه «روشن زورمند» است، به دل کشیده و از دل به شاهرگ، خون، آن را به سر و دیگر اندام های تن، روانه می کند و بر مغز سر، افزون تر می باشد. وظایف آتش های سه گانه ی جان بدین گونه است که:
آ- آتش مغز،کارگزار بینایی، شنوایی، بویایی،چشایی، بساوایی (لامسه) است.
ب- آتش دل، که سردی و رطوبت شش با آن آمیخته است، نفس را گرم می کند. جنبش همه ی تن ها، همانا از این نیروست. هنگامی که نفس بیش از اندازه گرم شود، به یاری نیروی «برآهنج» یا بازدم به بیرون می تازد و از هوای پیرامون، خنگی می پذیرد و یا «فرود آهنج» یا «دَم» دوباره به دل می رود.
پ- آتش شکم، به چهار «زور» یا نیرو، بخش می شود: آهنجا (جذب کننده)، گیره (ماسکه)، گوارا (هضم کننده)، سپوزا(دفع کننده)
3.روان : روان یا روح هنگامی که تن، خفته است، از آن بیرون می شود و به دور و نزدیک می رود. رشته ی پیوند دهنده ی روان با جان، به نام «بوی» خوانده می شود. هنگامی که تن را خواب فرا می گیرد، جان: در تن است، روان: بیرون تن است، و بوی: پیک میان ایشان، بدین گونه که آگاهی هایی که از روان می گیرد، به جان نشان می دهد.
«زادسپرم» ذر دفتر خود، یک نوآوری کرده و آن، همانندسازی اندام مردم با ساختار خانه است؛ بدین گونه:
تن=خانه / گوشت و استخوان و پی و ...=گل و سنگ و چوب خانه / فروهر=سازنده ی خانه / جان=آتش و فروغ خانه / روان=دارنده و صاحب خانه / شکم=دیگ خانه / زور آهنجا(نیروی جذب کننده)=کارفرمان (پیشکار) خانه؛ که ابزار و گوشت و خوردنی ها را بخرد و به خانه بفرستد. / زورگیرا(نیروی ماسکه): خورش بخش(آشپز) خانه؛ زیرا ماسکه شکم را گرم و آب بدن را به چهار بخش می کند: خون به جگر، باغم به شش، زردآب به زهره، سودا به سپرز می فرستد. / زور سپوزا(نیروی دفع کننده)= جای روب(رفتگر) خانه، که آنچه را نیاز نیست، به بیرون می راند و درون را پاک می کند.

پی نوشت :
1.تاریخ پزشکی ایران، ص 38

هیچ نظری موجود نیست: