۱۳۸۸/۱۰/۱۵

داستان ابومنصور عبدالرزاق توسی (2)

از: سوشیانت مزدیسنا


دامغان. سال ۳۳۷ قمری.سپاهیان مشترک «ابومنصور عبدالرزاق» و «رکن الدوله دیلمی» پس از مدتها آماده‌باش، کم‌کم به حالت عادی و آزاد بازمیگشتند و خیالشان از سوی سامانیان آسوده میگشت. اما این آسایش چندان نپایید؛ پیکی از سوی رکن‌الدوله به پیشگاه ابومنصور رسید که او را برای پیکار با «مرزبان» به شهر ری فرا میخواند. رکن‌الدوله که دو سال پیش، ری را از دست سامانیان به در آورده بود، اینک با یورشی از سوی غرب روبرو میگشت. وی نمیدانست که برخی از سردارانش به او خیانت کرده و پنهانی برای «مرزبان» فرمانروای «آزربایگان» نامه میدهند تا به ری لشگرکشی کند. در آنسو، محمد پدر مرزبان به او اندرز میداد تا به این رزم دست نیازد. اما مرزبان به پدرش پاسخ داد:
ــ بیشتر سرکردگان رکن‌الدوله هواخواه من هستند و نامه‌ها نوشته‌اند.
ــ ــ پسرم، دوباره تو را در کجا بینم؟
ــ یا در کوشک فرمانروایی ری و یا در میان کشتگان!
رکن الدوله برادر کوچکتر عمادالدوله دیلمی بود. علی پسر بویه که لقب عمادالدوله داشت در آغاز جوانی به دربار نصر بن احمد سامانی پیوست و بنا بر پیشنهاد شاه، به خدمت «ماکان کاکی» که از خاندانهای پادشاهی گیلان بود، درآمد. عمادالدوله برادرانش را نیز به نزد خویش فرا خواند و این خاندان در کشاکشهای سیاسی نقش بزرگی داشتند که به بنیاد سلسله بویه منجر شد.
قزوین. دو ماه بعد.از زمانی که مرزبان به راه افتاد تا هنگامی که به قزوین رسید، نامه هایی چرب و نرم از سوی رکن‌الدوله به دستش میرسید که خواهان آشتی بود و نوید میداد اگر او به آزربایگان بازگردد، افزون بر قزوین، دو شهر «ابهر» و «زنگان» را نیز فرمانروا میشود. مرزبان همچنان در دودلی به سر میبرد که ناگاه با تاخت غافگیرانه رکن‌الدوله روبرو شد. فرمانروای ری افزون بر ابومنصور عبدالرزاق، از برادران دیلمی خودش نیز یاری گرفته بود و سپاهیانی بیشتر از مرزبان داشت. مرزبان دانست که زمان را از دست داده و نامه‌های رکن‌الدوله، فریبی بیش نبوده؛ از همه بدتر اینکه سرداران خیانتکار رکن‌الدوله نیزشناسایی و دستگیر شده بودند. مرزبان در خود یارای نبرد با این سپاه انبوه را نمیدید اما بازگشت و عقب نشینی را نیز ننگین میشمارد. پس دل بر پایداری نهاد و نبرد آغاز شد. پس از چندی، دو سوی راست و چپ سپاه مرزبان در هم شکست ولی او در میانه و قلبگاه، همچنان ایستادگی میکرد. گروهی از سردارانش کشته شده بودند و سرانجام وی نیز با سیزده سردار دیگرش دستگیر شدند. سرداران را در دژهایی جداگانه و پراکنده، زندانی کردند و مرزبان را به دژ «سمیرم» در پیرامون شهر سپاهان فرستادند تا در بند بماند.
رکن‌الدوله که پیروزی خود در این پیکار را وامدار ابومنصور عبدالرزاق میدانست، وی را بسیار آفرین گفت و خلعت و ارمغان داد. اکنون ابومنصور در واپسین ماموریتش میبایست به آزربایگان دست می‌یافت و چنانکه کامیاب میگشت، فرمانروایی آن دیار به او داده میشد.
اردبیل. یک ماه بعد.سپاهیان ابومنصور پس از اندکی پیکار، به شهر اردبیل راه یافته بودند. «دیسم» که اینک به جای مرزبان فرمانروایی آزربایگان را داشت در شهرک «ورثان» در دو فرسنگی رود «ارس» به سر میبرد تا مال و لشگر گردآوری نماید. آنگاه وزیرش «ابوجعفر» را فراخواند و به او گفت:
ــ من گنجینه‌ها و بار و بنه ویژه‌ام را به تو میسپارم تا در جایی ایمن در کوهستان «موغان» پنهان کنی. پس از سرکوبی پسر عبدالرزاق، این گنجینه‌ها و اموال را به اردبیل می‌آوریم.
ــ ــ اطاعت سرور من!
«دیسم» پس ازچند هفته آماده رزم با ابومنصور عبدالرزاق شد و به سوی اردبیل شتافت. اما هنوز پایش به میدان جنگ نرسیده بود که خبری خردکننده شنید: «ابوجعفر» وزیر پیشاپیش به جای «موغان» به اردبیل رفته و به ابومنصور پیوسته بود! به اندازه‌ای به دیسم اندوه و ناامیدی دست داد که نتوانست به درستی بجنگد و سپاهش در یک حمله، شکست خوردند و گریختند. ابومنصور به پاداش این همکاری، ابوجعفر را به وزیری برگزید و با این کار، مایه دلخوری «دامغانی» دبیر خویش را فراهم آورد. دامغانی هم، زمانی که از سوی ابومنصور برای دریافت باج و خراج به گوشه و کنار آزربایگان فرستاده شده بود، در یک فرصت فرار کرد و به دیسم پناهنده شد. ابومنصور به سختی دلگیر گردید و همراه ابوجعفر در سال ۳۳۸ قمری به ری آمد و آزربایگان را دوباره به دیسم وانهاد. و سال بعد با گرفتن امان و زینهار از امیر سامانی (نوح بن نصر) به زادگاهش توس بازگشت.
از اساسی‌ترین چیزهایی که مایه بازگشت او گردید، این اندیشه بود که ایران نامتحد و ملوک‌الطوایفی، نیازمند یک کارکرد زیربنایی و به دست آوردن بینشی بزرگ و فراگیر است تا با اتحاد و همبستگی این خرده‌شاهی‌ها، دوباره شاهنشاهی ایران شکل بگیرد. سامانیان، چغانیان، صفاریان، زیاریان، آل بویه، جستانیان، کنکریان، سالاریان و... بسی دیگر از فرمانروایان بومی و محلی، افزون بر کشاکشهایی که با یکدیگر داشتند، درون قلمرو خویش نیز جنگ و جدلهای بی‌پایان خانگی را نگرنده بودند. و همه این مصیبتها و آسیبها پس از فروپاشی ساسانیان به دست تازیان جنایتکار رخ داده بود. و این پرسشها پیاپی پندار ابومنصور را می‌آشفت:
ــ چگونه سر آمد به نیک اختری؟
ــ که ایدون به ما خوار بگزاشتند؟














۲ نظر:

نوشین گفت...

17 دی ماه روز بزرگداشت برداشتن و کشف حجاب توسط رضا شاه بزرگ
بروزم (گل)

یزدان صفایی گفت...

با درود

استاد گرامی

دنباله گفتارهای ایران اسلام عرب را نمیگیرید؟