م.ص.نظمی افشار
خورشيد
ايرانيان باستان خورشيد را به عنوان بزرگترين نعمت و پديدة خداوندي و مهمترين مظهر اهورا مزدا مورد ستايش قرار ميدادند. در قديميترين كتيبههاي ايلامي مربوط به هزارة سوم قبل از ميلاد تا سقوط اين امپراتوري در صدة هفتم قبل از ميلاد بارها از ”ناهونته“ (خداي خورشيد) نام رفته است. هاني پسر تاهيهي پادشاه ايلامي كه از شهر ايذه در استان خوزستان بر ممالك خود حكومت ميكرد در كتيبهاي كه در اشكفت سليمان از او باقي مانده آورده است كه:خواستارم پاداش آن چه كه من انجام دادم به (سرور) مقدس ربالنوع ماه اهدا نمايي. استدعا ميكنم به عنوان يك پرستندة خورشيد لطف و مرحمت بسيار خود را به من ارزاني داري... نشانة مردي او [دشمن؟] را در زير آفتاب و ماه ببر تا هيچ نسلي از او به وجود نيايد.
كريستين سن گويد: كاسيها(كاشيها، كاشانيها) كه در قرن 18 فبل از ميلاد بابل را به تصرف درآوردند پرستندة سوريه SURYA بودند. او ربالنوع آريايي خورشيد است. در اوستا به نام هور HVAR شناخته شده است(با توجه به تبديل ه = س در زبان آريايي باستان هور = سور = سوريا مانند واژة آريايي ”سند“ كه بعدها تبديل به هند شده است، اما در نام رودخانه بزرگ هندوستان هنوز هم وجود دارد). هور اوستايي بعدها در آثار مكتوب ميتاني به صورت ميتره MITRA (ميتره = ميثره) ديده ميشود. همين ميثره در كتابخانة آشوربانيپال با خداي بابلي شمس يكي دانسته شده است(مزداپرستي در ايران قديم، كريستين سن ص 32).
اما در بارة واژة اوستايي ”هور“، همان است كه در ادبيات فارسي به اشكال هور= هار= بهار ديده ميشود. از جمله نام بتخانة بزرگ شاهبهار در دورة غزنوي در تاريخ معروف است كه بيهقي در مسعودي نامه به آن اشاره كرده و در غزنين بوده است. بهار يا ”وهاره“ در سانسكريت به معني معبد است و در پايان بسياري از اسامي اماكن فعلي نيز ديده ميشود كه ظاهرا زماني پرستشگاه خورشيد در اين اماكن وجود داشته است از جمله: قندهار، ننگرهار، گلبهار، چابهار. خود واژة هور نيز در بعضي از اسامي مكان هنوز وجود دارد مثل شهر لاهور در پاكستان. در ادب فارسي نيز از واژة بهار با معني بتكده بسيار استفاده شده است. نظامي با اشاره به بتخانة نوبهار بلخ ميفرمايد:
بهار دل افروز در بلخ بود/كز و سرخ گل را دهان تلخ بود
منصور رازي سروده است:
بهار بتانست و محراب خوبي/بروي دلارام و زلفين دلبر
فرخي سروده است:
هنگام خزانست و چمن را بدر اندر/نو نو ز بت زرين هر سوي بهاريست
خوارزمي نوشته است: ”البهار بيت اصنام الهند“. در حدودالعالم آمده است كه : “بنيهار جايي است كه مردم آن بت پرستند داراي سه بت بزرگ“. همچنين واژة خيبر نيز از كلمة شيبر گرفته شده است كه مخفف شاهبهار است و رابطهاي با قلعة معروف خيبر در عربستان ندارد. دقيقي در شاهنامة خويش نوبهار بلخ را جاي يزدان پرستان دانسته است:
چو گشتاسب را داد لهراسب تخت/فرو آمد از تخت و بر بست رخت
ببلخ گزين شد بر آن نوبهار/كه يزدان پرستان بدان روزگار
مر آن خانه را داشتندي چنان/كه مر مكه را تازيان اين زمان
بدان خانه شد شاهِ يزدان پرست/فرود آمد آنجا و هيكل ببست
احمد يعقوبي در شرح بلاد كابلستان آورده است: در سنة (176 ه ق) فضل بن یحيي برمكي بر خراسان والي شد. ... و شاهبهار را فتح كردند كه در اينجا بتي بوده و آنرا ميپرستيدند. ابراهيم آنرا برانداخت و سوزانيد.
در مصر باستان خداي خورشيد با نام Ra مورد پرستش بود. در دورههاي متاخرتر Atoum خداي پايتخت با اين خدا يكي قلمداد شد و به عنوان يك خداي واحد مورد پرستش قرار گرفت(مذاهب بزرگ. اژرتر. ص 15). بنابر اعتقاد پيشوايان مذهبي مصر باستان. دنياي اوليه از يك اقيانوس آسماني و زمان بي نهايت و ظلمت مطلق تشكيل شده بود. تا اينكه آتوم عناصر مذكور را از ظلمت خارج كرده و به ناگهان خودش تبديل به خورشيد درخشان ميشود. در اسطورهاي كه مربوط به دوران متاخرتر است، (را) خداي خورشيد در هر صبح مانند يك طفل ظاهر ميشود و در غروب مثلِ يك پير مرد است. Ra چشم خود را به صورت يك رب النوع با نام Hathor به زمين مي فرستد. هاتور مردم را قتلعام مي كند به طوري كه (را) متوحش ميشود و به اين جهت هاتور را با مايع قرمز رنگي كه از خون گرفته شده است مست و از خود بيخود ميكند.(مذاهب بزرگ. ص 17).
در چين باستان خدايي با نام شانگ – تي (Shang – ti) وجود دارد. او خداي چرخ و فلك ميباشد و عدالت و فضيلت را بيطرفانه مثل خورشيد كه نشانه و علامت ويژة اين خداست در عالم منتشر ميكند.(مذاهب بزرگ. اژرتر. ص 67)
امانوئل اژرتر در كتابش آورده است كه: ”معبدي كه روي آن شعلههاي جاودان وجود داشته و نبايد هيچكس آنرا آلوده كند و نزديك آن برود مگر كشيشها با داشتن نقاب و دستكش، نشانة خورشيد در زمين است و خورشيد اصلي در آسمان حكومت دارد.(مذاهب بزرگ. اژرتر. ص 86) او كتاب معروفش ”مذاهب بزرگ“ را با اين جمله به پايان ميآورد كه: ”الماسها و حبابهاي روي مرداب هر دو به واسطة نور آفتاب درخشنده هستند ولي در حقيقت يك خورشيد است كه به ميليونها محل و مكان تابيده و همه را نوراني مينمايد“.
سومريان باستان خداي خورشيد را با نام شمش پرستش ميكردند، در اسطورة گيلگميش(2400قبل از ميلاد) آنجا كه پهلوان نيمه خداي داستان به دنبال زندگي جاويد به پيشگاه خداي خورشيد راه يافته، آمده: ” بگذار اي آفتاب چشمان من ترا ببينند، تا از روشنايي زيباي تو سيراب شوم، تاريكي گذشته و دور است، نعمت روشنايي باز مرا فرا ميگيرد، آخر ميرنده كي ميتواند در چشمانِ آفتاب بنگرد، چرا نبايست من نيز زندگاني را بجويم و زندگاني را براي روزهاي هميشه بيابم“(گيلگميش. ص 25).
ابن سينا در كتابِ تعبير الرويا آورده است كه: ”اگر نوري بسيار و زننده باشد مانند خورشيد، ديده از دركِ آن عاجز است“(تعبير الرويا ص 6). شايد يكي از دلايل تقدس خورشيد در ميان اقوامِ اوليه همين خاصيت خورشيد باشد كه آنقدر نوراني است كه نميتوان به آن نگاه كرد، به گونهاي كه نگاه مستقيم به خورشيد باعث كور شدن انسان ميشود.
(غزل شمارة 33)
منم كه گوشة ميخانه خانقاه من است/ دعاي پير مغان ورد صبحگاه من است
از آن زمان كه بر اين آستان نهادم روي /فراز مسندِ خورشيد تكيه گاه من است
(غزل شمارة 55) به نظر پژمان بختياري جزو غزلهاي الحاقي است.
گفتن بر خورشيد كه من چشمة نورم/دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
(غزل شمارة 65)
اي آفتاب خوبان ميجوشد از درونم/يكساعتم بگنجان در ساية حمايت
(غزل شمارة 94)
ز مشرق سرِ كو آفتاب طلعت تو/اگر طلوع كند طالعم همايون است
(غزل شمارة 104)
همين كه ساغر زرين خور نهان گرديد/هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
هنديان «ملتان» عيدي به نام سانبهپورژاتر داشتند كه در آن“ به طرف آفتاب سجدهها ميكردند. (تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 645)
(غزل شمارة 146)
گويِ خوبي كه برد از تو كه خورشيد آنجا نه سواري است كه در دست عناني دارد
در تقويم يزدگردي هر يك از روزهايِ سي گانة ماه داراي نامي است. نامِ روز يازدهم: خور روز است (گاهشماري چهاردههزارسالة ايراني. ص 12) در سنگ نبشتهاي كه در مزار مرد كوهستان ايراك به دست آمده و به وسيلة دكتر فاروق صفيزاده ترجمه شده است، به اسامي ايراني هفت روز هفته اشاره شده است. اين نوشته با ايام هفته در زبانهاي اروپايي نيز كاملا همسان است:
كيوان شيد= شنبه = روز زحل = Saturday
مهرشيد = يكشنبه= Sunday = روز خورشيد
مهشيد = دوشنبه = Moonday = روز ماه
بهرام شيد = سه شنبه = روز مريخ = Marsday .
تير شيد= چهارشنبه = روز عطارد= Mercury Day
اورمزد شيد = پنجشنبه = روز مشتري = Jupiter
ناهيد شيد = آدينه = روز زهره = Venv,s day
(غزل شمارة 197)
حافظا سر ز كله گوشة خورشيد برآر/بختت از قرعه بدان ماهِ تمام اندازد
يكي از مربيان اخلاقي بزرگ كشور چك”كومينيوس(1592-1671)“ ميگويد: ”بر فراز همة ما يك آسمان معلق است و به گرد تمام ما يك خورشيد و ستارههاي معيني ميچرخند“(مسئلة نژاد در اروپا. ص 4)
اقبال لاهوري سروده است:
عشق را ما دلبري آموختيم/شيوة آدم گري آموختيم
وانموديم آنچه بود اندر حجاب/آفتاب از ما و ما از آفتاب
(غزل شمارة 209)
چو آفتابِ مي از مشرقِ پياله برآيد/ز باغِ عارضِ ساقي هزار لاله برآيد
....آفتاب را خوار گويند مرادف خور، چنانكه آفتاب زرد را خوارة زرد گويند و عطار گويد:
اي ساقيِ آفتابِ ديدار/بر جانم ريز جامِ جون خوار
فردوسي از اين واژه به عنوان ماه استفاده كرده است:
چه خورشيد تابان نهد كرد روي/ همي تافت خوار از پسِ پشتِ اوي
بنابر اين خوار هم براي خورشيد و هم براي ماه استفاده شده است. چنان كه زنگ در پارسي به معني نور ماه و خورشيد هر دو استفاده ميشود. (سيماي استان سمنان. ص 525). در سمنان درمواقع خاصي از سال كه مزارع كشاورزي به هواي آفتابي نياز دارد ترانة آفتاب به وسيلة مردم خوانده ميشود:
اي ابر تو بَشَه ( اي ابر تو برو)
تَه مي تَيي دِريايي كِچي ( مادرت تهِ دريا افتاده)
اَفتو تو بيا (آفتاب تو بيا)
تَه مار تَرهَ زرده، زَرده حلوا بپجي (مادرت برايت حلوايِ زردِ زرد پخته)
(آداب و رسوم مردم سمنان. ص 291)
شمس تبريزي كه نور مطلق است/آفتاب است و ز انوارِ حق است
مفخر تبريز تويي شمس ِ دين/گفتن اسرارِ تو دستور نيست
مولانا
گفتن بر خورشيد كه من چشمة نورم/دانند بزرگان كه سزاوار سها نيست
(غزل شمارة 65)
اي آفتاب خوبان ميجوشد از درونم/يكساعتم بگنجان در ساية حمايت
(غزل شمارة 94)
ز مشرق سرِ كو آفتاب طلعت تو/اگر طلوع كند طالعم همايون است
(غزل شمارة 104)
همين كه ساغر زرين خور نهان گرديد/هلال عيد به دور قدح اشارت كرد
هنديان «ملتان» عيدي به نام سانبهپورژاتر داشتند كه در آن“ به طرف آفتاب سجدهها ميكردند. (تاريخ افغانستان. حبيبي. ص 645)
(غزل شمارة 146)
گويِ خوبي كه برد از تو كه خورشيد آنجا نه سواري است كه در دست عناني دارد
در تقويم يزدگردي هر يك از روزهايِ سي گانة ماه داراي نامي است. نامِ روز يازدهم: خور روز است (گاهشماري چهاردههزارسالة ايراني. ص 12) در سنگ نبشتهاي كه در مزار مرد كوهستان ايراك به دست آمده و به وسيلة دكتر فاروق صفيزاده ترجمه شده است، به اسامي ايراني هفت روز هفته اشاره شده است. اين نوشته با ايام هفته در زبانهاي اروپايي نيز كاملا همسان است:
كيوان شيد= شنبه = روز زحل = Saturday
مهرشيد = يكشنبه= Sunday = روز خورشيد
مهشيد = دوشنبه = Moonday = روز ماه
بهرام شيد = سه شنبه = روز مريخ = Marsday .
تير شيد= چهارشنبه = روز عطارد= Mercury Day
اورمزد شيد = پنجشنبه = روز مشتري = Jupiter
ناهيد شيد = آدينه = روز زهره = Venv,s day
(غزل شمارة 197)
حافظا سر ز كله گوشة خورشيد برآر/بختت از قرعه بدان ماهِ تمام اندازد
يكي از مربيان اخلاقي بزرگ كشور چك”كومينيوس(1592-1671)“ ميگويد: ”بر فراز همة ما يك آسمان معلق است و به گرد تمام ما يك خورشيد و ستارههاي معيني ميچرخند“(مسئلة نژاد در اروپا. ص 4)
اقبال لاهوري سروده است:
عشق را ما دلبري آموختيم/شيوة آدم گري آموختيم
وانموديم آنچه بود اندر حجاب/آفتاب از ما و ما از آفتاب
(غزل شمارة 209)
چو آفتابِ مي از مشرقِ پياله برآيد/ز باغِ عارضِ ساقي هزار لاله برآيد
....آفتاب را خوار گويند مرادف خور، چنانكه آفتاب زرد را خوارة زرد گويند و عطار گويد:
اي ساقيِ آفتابِ ديدار/بر جانم ريز جامِ جون خوار
فردوسي از اين واژه به عنوان ماه استفاده كرده است:
چه خورشيد تابان نهد كرد روي/ همي تافت خوار از پسِ پشتِ اوي
بنابر اين خوار هم براي خورشيد و هم براي ماه استفاده شده است. چنان كه زنگ در پارسي به معني نور ماه و خورشيد هر دو استفاده ميشود. (سيماي استان سمنان. ص 525). در سمنان درمواقع خاصي از سال كه مزارع كشاورزي به هواي آفتابي نياز دارد ترانة آفتاب به وسيلة مردم خوانده ميشود:
اي ابر تو بَشَه ( اي ابر تو برو)
تَه مي تَيي دِريايي كِچي ( مادرت تهِ دريا افتاده)
اَفتو تو بيا (آفتاب تو بيا)
تَه مار تَرهَ زرده، زَرده حلوا بپجي (مادرت برايت حلوايِ زردِ زرد پخته)
(آداب و رسوم مردم سمنان. ص 291)
شمس تبريزي كه نور مطلق است/آفتاب است و ز انوارِ حق است
مفخر تبريز تويي شمس ِ دين/گفتن اسرارِ تو دستور نيست
مولانا
۱ نظر:
با درود.
درباره ی پیوند "را" یا "رع" با واژه ی "راج" پادشاهان محلی هندوستان و همچنین پیوتد این واژه با شماری از ابیات ادب پارسی و حتی عرب (واژه رب ؟) در کتاب "مهره مهر" نوشته ی پوران فرخزاد گفتاری آمده است. همچنین درباره پیوند "شمش" با "شمس" اعراب به عنوان الهه خورشید.
با سپاس
بدرود
ارسال یک نظر