از: م.ص.نظمی افشار
وصل، هجران(غزل شمارة 4)
حافظ ز ديده دانة اشكي همي فشاند/باشد كه مرغ وصل كند قصدِ دام ما
(غزل شمارة 5)
بشدكه ياد خوشش باد روزگاروصال/خودآن كرشمه كجارفت و آن عتاب كجا
(غزل شمارة 21)
حافظ ازدولت عشق توسليماني يافت
يعني ازوصل تواش هست كنون باده به دست
(غزل شمارة 30)
حافظ هرآنكه عشق نورزيدو وصل خواست
احرامِ كعبة دل وجان بي وضو ببست
(غزل شمارة 32)
از پاي فتاديم چو آمد غمِ هجران
در درد بمانديم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمري است كه عمرم همه در كار دعا رفت
احرام چه بنديم كه آن قبله نه اينجاست
درسعي چه كوشيم چو از كعبه صفا رفت
(غزل شمارة 39)
دي وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است
(غزل شمارة 73)
شنيدهام سخني خوش كه پيركنعان گفت
فراق يار نه آن ميكند كه بتوان گفت
حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر
كنايتي است كه از روزگار هجران گفت
(غزل شمارة 97)(از نظر پژمان بختياري اين غزل الحاقي است.)
داد مسكينان بده اي روزِ وصل/ از شبِ يلداي هجران الغياث
شب يلدا طولانيترين شبِ سال است و از روز بعد، روزها شروع به طولانيتر شدن ميكنند. لذا ايرانيان باستان تولد خورشيد (مهر) را در اين روز جشن ميگرفتند. حافظ ز ديده دانة اشكي همي فشاند/باشد كه مرغ وصل كند قصدِ دام ما
(غزل شمارة 5)
بشدكه ياد خوشش باد روزگاروصال/خودآن كرشمه كجارفت و آن عتاب كجا
(غزل شمارة 21)
حافظ ازدولت عشق توسليماني يافت
يعني ازوصل تواش هست كنون باده به دست
(غزل شمارة 30)
حافظ هرآنكه عشق نورزيدو وصل خواست
احرامِ كعبة دل وجان بي وضو ببست
(غزل شمارة 32)
از پاي فتاديم چو آمد غمِ هجران
در درد بمانديم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمري است كه عمرم همه در كار دعا رفت
احرام چه بنديم كه آن قبله نه اينجاست
درسعي چه كوشيم چو از كعبه صفا رفت
(غزل شمارة 39)
دي وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گويد و بازش چه در سر است
(غزل شمارة 73)
شنيدهام سخني خوش كه پيركنعان گفت
فراق يار نه آن ميكند كه بتوان گفت
حديث هول قيامت كه گفت واعظ شهر
كنايتي است كه از روزگار هجران گفت
(غزل شمارة 97)(از نظر پژمان بختياري اين غزل الحاقي است.)
داد مسكينان بده اي روزِ وصل/ از شبِ يلداي هجران الغياث
(غزل شمارة 121)
طاير دولت اگر باز گذاري بكند/يار باز آيد و با وصل قراري بكند
(غزل شمارة 125)
ما را كه دردِ عشق و بلاي خمار كشت
يا وصل دوست يا مي صافي دوا كند
اصلِ كل وصل است ليكن اهلِ راز/ عيشها در بوتة هجران كنند
مولانا ميفرمايد:طاير دولت اگر باز گذاري بكند/يار باز آيد و با وصل قراري بكند
(غزل شمارة 125)
ما را كه دردِ عشق و بلاي خمار كشت
يا وصل دوست يا مي صافي دوا كند
اصلِ كل وصل است ليكن اهلِ راز/ عيشها در بوتة هجران كنند
هر كسي كو دور ماند از اصلِ خويش/باز جويد روزگار وصلِ خويش
(غزل شمارة 166)
عشقِ تو نهالِ حيرت آمد/ وصلِ تو كمالِ حيرت آمد
بس غرقة حال وصل كاخر/ هم بر سرِ حال حيرت آمد
يكدل بنما كه در رهِ او/ بر چهره نه خالِ حيرت آمد
نه وصل بمانَد و نه واصل/ آنجا كه خيال حيرت آمد
از هر طرفي كه گوش كردم/ آوازِ سئوال حيرت آمد
شد منهزم از كمالِ عزت/ آن را كه جلال حيرت آمد
سر تا قدمِ وجود ِ حافظ/ در عشق نهان حيرت آمد
شاعر معاصر استاد مجيد يكتايي در بابِ وصل و هجران سرودهاند:(غزل شمارة 166)
عشقِ تو نهالِ حيرت آمد/ وصلِ تو كمالِ حيرت آمد
بس غرقة حال وصل كاخر/ هم بر سرِ حال حيرت آمد
يكدل بنما كه در رهِ او/ بر چهره نه خالِ حيرت آمد
نه وصل بمانَد و نه واصل/ آنجا كه خيال حيرت آمد
از هر طرفي كه گوش كردم/ آوازِ سئوال حيرت آمد
شد منهزم از كمالِ عزت/ آن را كه جلال حيرت آمد
سر تا قدمِ وجود ِ حافظ/ در عشق نهان حيرت آمد
گوئي كه كج بدار و مريز اي دليل راه/ اين در طريق عشق نباشد ميسرم
از هجرِ اوست اين همه افغان و دردِ من/از مهرِ اوست جمعِ پريشانِ خاطرم
خواهانِ اوست دلكه بهزندان فتادهام/از شوقِ وصل اوست رَوَدهرچه بر سَرم
دارم هوايِ همدميِ دوستان بهسر/ ور دولت وصال نباشد ميسرم
”يكتا“ تو آرزويِ وصالش ز دل مبر/ هر چند مشكل از غمِ او جان بدر برم
(غزل شمارة 173)
از دست رفته بود وجودِ ضعيفِ من/صبحم به بويِ وصل تو جان باز داد جان
(غزل شمارة 194)
بهاي وصل تو گر جان بُوَد خريدارم
كه جنسِِِ خوب مُبصر به هر چه ديد خريد
افتخارالدين دامغاني شاعر قرن هفتم قمري سروده است:از هجرِ اوست اين همه افغان و دردِ من/از مهرِ اوست جمعِ پريشانِ خاطرم
خواهانِ اوست دلكه بهزندان فتادهام/از شوقِ وصل اوست رَوَدهرچه بر سَرم
دارم هوايِ همدميِ دوستان بهسر/ ور دولت وصال نباشد ميسرم
”يكتا“ تو آرزويِ وصالش ز دل مبر/ هر چند مشكل از غمِ او جان بدر برم
(غزل شمارة 173)
از دست رفته بود وجودِ ضعيفِ من/صبحم به بويِ وصل تو جان باز داد جان
(غزل شمارة 194)
بهاي وصل تو گر جان بُوَد خريدارم
كه جنسِِِ خوب مُبصر به هر چه ديد خريد
آخر اين محنت هجران به سر آيد روزي
وين دلِ خسته از اين غم به در آيد روزي
هم بر اين حال نماند مگر اين محنت من
شبِ اندوهِ مرا هم سحر آيد روزي
زين همه يا رب و اين آهِ سحرگاهي من
شك ندارم كه يكي كارگر آيد روزي
يا رب آن دولت جاويد بيابم گويي
كه خرامان ز درم يار درآيد روزي
چند باشد دلِ من خستة خارِ غمِ عشق
گلبنِ وصل هم آخر به در آيد روزي
افتخارا مشو از شاديِ وصلش نوميد
كاخر اين محنتِ هجران به سر آيد روزي
خاقاني سروده است:وين دلِ خسته از اين غم به در آيد روزي
هم بر اين حال نماند مگر اين محنت من
شبِ اندوهِ مرا هم سحر آيد روزي
زين همه يا رب و اين آهِ سحرگاهي من
شك ندارم كه يكي كارگر آيد روزي
يا رب آن دولت جاويد بيابم گويي
كه خرامان ز درم يار درآيد روزي
چند باشد دلِ من خستة خارِ غمِ عشق
گلبنِ وصل هم آخر به در آيد روزي
افتخارا مشو از شاديِ وصلش نوميد
كاخر اين محنتِ هجران به سر آيد روزي
چرا ننهم؟ نهم دل بر خيالت/ چرا ندهم؟ دهم جان در وصالت
و در جاي ديگر در شرح هجران آورده است:از شبِ هجران بپرس تا به چه روزم/ زآتشِ سودا ببين كه در چه گدازم
قفس تن، زندان تن
(غزل شمارة 8)
همه را خوابگه آخر چو به زير خاك است
گو چه حاجت كه به افلاك كشي ايوان را
ماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد
جاي آن است كه بدرود كني زندان را
اقبال لاهوري سروده است:همه را خوابگه آخر چو به زير خاك است
گو چه حاجت كه به افلاك كشي ايوان را
ماه كنعاني من مسند مصر آن تو شد
جاي آن است كه بدرود كني زندان را
خاكِ تاريكي كه نامِ او تن است/ عقل از بيداد او در شيون است
شير حق اين خاك را تسخير كرد/ اين گلِ تاريك را اكسير كرد
رضا قلي خان هدايت (1215 الي 1288 قمري) سروده است:شير حق اين خاك را تسخير كرد/ اين گلِ تاريك را اكسير كرد
سگي ماده است دنيا و سگي نر طالب دنيا
كه دشوار است اخراجش گر آسان است ادخالش
مگر از سردي آبِ قناعت بگسلد اين سگ
وگرنه ناگزير آمد كه پيوندد به دنبالش
كه دشوار است اخراجش گر آسان است ادخالش
مگر از سردي آبِ قناعت بگسلد اين سگ
وگرنه ناگزير آمد كه پيوندد به دنبالش
۲ نظر:
با درود بر شما
سوم آذر برابر با جشن آذر گان مبارک باد
در صفحه ۲۵۶ ترجمه ی آثارالباقيه از ابوريحان بیرونی درباره ی این جشن آمده است :
«... روز نهم آذر عيدی است که به مناسبت توافق دو نام آذرجشن می گويند و در اين روز به افروختن آتش نيازمند می باشند و اين روز جشن آتش است و بنام فرشته ای که به همه ی آتش ها موکل است ناميده شده، زرتشت امر کرده در اين روز آتشکده ها را زيارت کنند و در کارهای جهان مشورت نمايند ...»
شب خوش
جناب عطایی من صابری هستم .کتابهای شما را در دانشگاه ادیان به استاد جعفری معرفی کردم تا باانها پژوهش کند.ایشان سرگروه هیئت علمی ادیان شرق و برای فصلنامه هشت بهشت مقاله مینویسد.یک پرسش :ایشان در حال پژوهش در مورد تأثر مهرپرستی بر آئین بودا و مذهب هرمسی هستند که در کوشان رواج داشته شما میتوانید در مورد نژاد کوشانیان وتأثر مهر پرستی بر عقاید مصریان منبع معرفی کنید.
شاد وپیروز باشید
ارسال یک نظر