پس از اسلام، مسئلهای با سه مجهول، حکومت و امت اسلامی را به چالش کشانید: خلافت، امامت، سلطنت. نخستین انشعاب (امامت) با آل علی رخ داد. و سپس دومین انشعاب (سلطنت) برخاسته از سلسله های اموی و عباسی بود که به قول «ابن خلدون» امر خلافت را به سلطنت تبدیل کردند. البته حکمرانان دو قبیله تازی، خود را نه سلطان بلکه همان خلیفه میخواندند. و رافضیان افریقا نیز فرمانروایان خویش را امام خطاب میکردند. امروزه کسانی که به اصطلاح روشنفکر دینی خوانده میشوند، میکوشند اضداد و تناقضهای میان کیشداری و کشورداری و مردمسالاری را به گونه ای التقاطی، حل و فصل کنند! زمانی که قوانین الاهی با واقعیات جهان امروز همگون نمیگردد، تشخیص مصلحت با کیست؟
در جهان باستان، دیدگاه دین درباره حکومت چنین بود:
* شارع، سلطنتی را که به نیروی حق تشکیل یافته باشد و عموم را بر پیروی از دین و مراعات مصالح مجبور سازد، نکوهش نمیکند بلکه آن نوع از پادشاهی را مذمت کرده است که بنیانگزار آن، از راه باطل، غلبه جوید و آدمیان را بر وفق اغراض و شهوت خویش فرمان دهد. لیکن اگر پادشاه در فرمانروایی و تسلط خویش بر مردم از روی خلوص نیت معتقد باشد که فرمانروایی او برای خدا و به منظور وا داشتن مردم به عبادت و پرستش او و جهاد با دشمنان خداست، چنین سلطنتی مذموم نیست... سیاست و پادشاهی، عهده داری امور خلق و خلافت از جانب خدا در میان بندگان اوست تا احکام خدا را در میان آنان اجرا کند. و احکام خدا در میان بندگانش جز نیکی و مراعات مصالح مردم، چیز دیگری نیست. {مقدمه ابن خلدون}
مورخ تونسی «ابن خلدون» با اشاره به اندرزهای موبدان ایرانی به شاهان، چنین نمودارهایی پدید می آورد:
۱. نیرومندی و ارجمندی کشور: از دین [= قانون] و کمر بستن به فرمانبری از خداست.
۲. دین: قوام نگیرد جز به پادشاه.
۳. پادشاه: ارجمندی نیابد جز به مردان [سپاهیان]
۴. مردان [سپاه]: قوام نگیرند جز به ثروت.
۵. ثروت: وابسته به آبادانیست.
۶. آبادانی: وابسته به ترازوی عدل و داد است که در دست پادشاه میباشد.
در نمایهای دیگر:
کشور > سپاه > دارایی > خراج > آبادانی > دادگری.
و باز نمونه ای دیگر:
کشور > دولت > دستور و سنت > سیاست پادشاهی > سپاه > ثروت > روزی رعیت > دادگری.
بدین گونه، میهن و کشور همیشه در فراز نمودار سیاسی و اجتماعی جای داشته و در یک کلام، این شعار کلی و ملی به کار میرفته است: خدا – میهن – شاه – مردم.
ابن خلدون در بخشی دیگر باز بر این فتوا تاکید دارد که:
* شرع، امور پادشاهی را به ذاته نکوهش نکرده و عهده داری آن را منع ننموده است بلکه مفاسدی را که از سلطنت برمیخیزد (چون: قهر و ستمگری و کامرانی از لذات و شهوات) را مورد مذمت قرار داده است./
در اندیشه سیاسی ایران باستان، دو نهاد سلطنت (قوه مجریه) و روحانیت (قوه مقننه و یا قضاییه)، هم مکمل و هم متعادل کننده یکدیگرند. هیچیک بدون آن دیگری نمیتواند کشور را اداره کند.
اندرز كردن اردشير، شاپور را :
در جهان باستان، دیدگاه دین درباره حکومت چنین بود:
* شارع، سلطنتی را که به نیروی حق تشکیل یافته باشد و عموم را بر پیروی از دین و مراعات مصالح مجبور سازد، نکوهش نمیکند بلکه آن نوع از پادشاهی را مذمت کرده است که بنیانگزار آن، از راه باطل، غلبه جوید و آدمیان را بر وفق اغراض و شهوت خویش فرمان دهد. لیکن اگر پادشاه در فرمانروایی و تسلط خویش بر مردم از روی خلوص نیت معتقد باشد که فرمانروایی او برای خدا و به منظور وا داشتن مردم به عبادت و پرستش او و جهاد با دشمنان خداست، چنین سلطنتی مذموم نیست... سیاست و پادشاهی، عهده داری امور خلق و خلافت از جانب خدا در میان بندگان اوست تا احکام خدا را در میان آنان اجرا کند. و احکام خدا در میان بندگانش جز نیکی و مراعات مصالح مردم، چیز دیگری نیست. {مقدمه ابن خلدون}
مورخ تونسی «ابن خلدون» با اشاره به اندرزهای موبدان ایرانی به شاهان، چنین نمودارهایی پدید می آورد:
۱. نیرومندی و ارجمندی کشور: از دین [= قانون] و کمر بستن به فرمانبری از خداست.
۲. دین: قوام نگیرد جز به پادشاه.
۳. پادشاه: ارجمندی نیابد جز به مردان [سپاهیان]
۴. مردان [سپاه]: قوام نگیرند جز به ثروت.
۵. ثروت: وابسته به آبادانیست.
۶. آبادانی: وابسته به ترازوی عدل و داد است که در دست پادشاه میباشد.
در نمایهای دیگر:
کشور > سپاه > دارایی > خراج > آبادانی > دادگری.
و باز نمونه ای دیگر:
کشور > دولت > دستور و سنت > سیاست پادشاهی > سپاه > ثروت > روزی رعیت > دادگری.
بدین گونه، میهن و کشور همیشه در فراز نمودار سیاسی و اجتماعی جای داشته و در یک کلام، این شعار کلی و ملی به کار میرفته است: خدا – میهن – شاه – مردم.
ابن خلدون در بخشی دیگر باز بر این فتوا تاکید دارد که:
* شرع، امور پادشاهی را به ذاته نکوهش نکرده و عهده داری آن را منع ننموده است بلکه مفاسدی را که از سلطنت برمیخیزد (چون: قهر و ستمگری و کامرانی از لذات و شهوات) را مورد مذمت قرار داده است./
در اندیشه سیاسی ایران باستان، دو نهاد سلطنت (قوه مجریه) و روحانیت (قوه مقننه و یا قضاییه)، هم مکمل و هم متعادل کننده یکدیگرند. هیچیک بدون آن دیگری نمیتواند کشور را اداره کند.
اندرز كردن اردشير، شاپور را :
چو بر دين كند شـهـريار آفـرين / بـرادر شـود پـادشـاهي و ديـن
چنان دين و شاهي به يكديگرند / توگوييكهدر زير يك چادرند
نه بيتخت شاهيبود دين بهجاي / نه بيدين بود شهرياري به پاي
دو بـنـيـاد بـر يـك دگـر بـافـته / بـر آورده پـيـش خـرد تـافـتـه
نه از پـادشـاه بي نـياز است دين / نه بي دين بود شـاه را آفـريـن
نهآن زين نه اين زآن بود بينياز / دو انباز ديـديمشان نـيـك سـاز
چـو دين را بود پادشـا پـاسـبـان / تواين هردو را جز برادر مخوان
چـو ديندار كين دارد از پـادشـا / نـگر تـا نـخـوانـي ورا پــارسـا
هر آنكس كه بر دادگر شهريار / گشايد زبان، مرد دينش مدار
گفتار بهرام اورمزد:چنان دين و شاهي به يكديگرند / توگوييكهدر زير يك چادرند
نه بيتخت شاهيبود دين بهجاي / نه بيدين بود شهرياري به پاي
دو بـنـيـاد بـر يـك دگـر بـافـته / بـر آورده پـيـش خـرد تـافـتـه
نه از پـادشـاه بي نـياز است دين / نه بي دين بود شـاه را آفـريـن
نهآن زين نه اين زآن بود بينياز / دو انباز ديـديمشان نـيـك سـاز
چـو دين را بود پادشـا پـاسـبـان / تواين هردو را جز برادر مخوان
چـو ديندار كين دارد از پـادشـا / نـگر تـا نـخـوانـي ورا پــارسـا
هر آنكس كه بر دادگر شهريار / گشايد زبان، مرد دينش مدار
سراسر بـبنديد دست هـوا / هوا را مداريد فرمـان روا
تن شاه، دين را پناهي بود / كه دين بر سر او كلاهي بود
پرسش و پاسخ موبد با انوشيروان:تن شاه، دين را پناهي بود / كه دين بر سر او كلاهي بود
بـپـرسـيـد مـوبـد ز شــاه زمـيـن / سخن راند از پـادشـاهي و دين
كه بي دين جهان به كه بي پادشا / خـردمـنـد بـاشد بـرين بـر گـوا
چنين داد پـاسخ كه: گفتم همين / شنيد از من اين مـردم پاكـديـن
جـهـانـدار بي دين جهان را نديد / وگر هر كسي ديـن ديـگر گزيد
چو بي دين بود پـادشـا همچنين / نيـايد ز گيـتي بـه كس آفـريـن
بود دين و شاهي چو تن با روان / بدين هر دوان پـاي دارد جـهان
هر آنگه كه شد تخت بي پادشا / خـردمـنـدي و ديـن نـدارد بـهـا
زماني كه ماهوي سوري در پي كشتن يزد گرد سوم است:
يـكي مـوبـدي بـود زادوي نـام / به جـان از خـرد بر نـهاده لگام
به ماهويگفت:اي بدانديشمرد / چرا ديو، چشم تو راخيرهكرد؟
چنان دان كه شـاهـي و پيغمبري / دو گوهر بود در يك انگشتري
از اين دو يكي را همي بشكني / روان و خـرد را بـه پـاي افـكني
كه بي دين جهان به كه بي پادشا / خـردمـنـد بـاشد بـرين بـر گـوا
چنين داد پـاسخ كه: گفتم همين / شنيد از من اين مـردم پاكـديـن
جـهـانـدار بي دين جهان را نديد / وگر هر كسي ديـن ديـگر گزيد
چو بي دين بود پـادشـا همچنين / نيـايد ز گيـتي بـه كس آفـريـن
بود دين و شاهي چو تن با روان / بدين هر دوان پـاي دارد جـهان
هر آنگه كه شد تخت بي پادشا / خـردمـنـدي و ديـن نـدارد بـهـا
زماني كه ماهوي سوري در پي كشتن يزد گرد سوم است:
يـكي مـوبـدي بـود زادوي نـام / به جـان از خـرد بر نـهاده لگام
به ماهويگفت:اي بدانديشمرد / چرا ديو، چشم تو راخيرهكرد؟
چنان دان كه شـاهـي و پيغمبري / دو گوهر بود در يك انگشتري
از اين دو يكي را همي بشكني / روان و خـرد را بـه پـاي افـكني
{این نوشتار را با ذکر این تارنگار انتشار دهید:
۲ نظر:
درود بر شما فرزانه میهن آریاییمان
با خواندن این هشت مقاله شما بنده هم بدین نتیجه رسیدم که پادشاهی برترین شیوه حکومت هست اما سوالیست مدتها ذهنم را درگیر کرده و آن اینکه معمولا امپراتوری های بزرگ وقتی منقرض می شدند که فرزندی نالایق از پدری لایق عنان کشور را در دست می گرفت.و به نظرم این یکی از ضعف های پادشاهیست که هیچ تضمینی بر لایق بودن فرزند پادشاه نیست.شما چه راه حلی را پیشنهاد می کنید؟راه حلی در کتابتان آمده؟مدت هاست خیلی ها بمن می گویند شاید پادشاهی بهتر باشد ولی همین مسئله از ارزشش می کاهد
در ضمن می شود بیشتر در مورد محتوای دیگر کتاب هایتان توضیح دهید ؟می خواهم همه را با هم بخرم
بدرود.جاوید ایران
با درود
بنگرید به بخش کتاب شناسی در همین نوشتگاه
و نشانی ناشران: آشیانه کتاب + انتشارات عطایی
ارسال یک نظر