۱۳۸۶/۱۱/۲۰

گزندهای ناآگاهی


(پاسخ به نقد ثاقبفر بر کتاب پیامبر آریایی)

بخش نخست
۱. در پهنه پژوهش من از هر نوشتاری بهره برده ام تا از تیرگیها بکاهم. نام رضاقلیخان هدایت در کنار مری بویس نیامده بلکه در گوشه ای دیگر از او نقل قولی کرده ام. تعصب در این بود که من نیز مانند آقای ثاقب فر تنها پژوهندگان ویژه ای ـ آن هم غربی ـ را قبول داشته باشم. بیرونی و ابن ندیم آگاهی هایی ارزنده ای دارند که مری بویس و دیگران از همین آگاهی ها بهره برده اند. من در کتاب مری بویس (تاریخ کیش زرتشت) اشتباهات و داعیه های بی پایه ای یافته ام که شاید بعدها اشاره کنم. از سوی دیگر من و شما مدیون کوششهای استاد هاشم رضی هستیم؛ هرچند که ایشان نیز بدون خطا نمیباشند و من در پیوست کتابم (پیامبر آریایی) کتاب ایشان به نام «حکمت خسروانی» را نقد کرده ام. نقل قول من از فرغانی نه تنها بی ربط نیست بلکه نشان میدهد زمان زرتشت پیش از موسا میباشد.
۲/آ. درباره واژه اشا که اش یا اشه نیز خوانده میشود یادآور میشوم در زبان عربی این واژه دارای پیشینه نیست. شهر «عشق آباد» از نام «اشک» شاه اشکانی برگرفته شده و تبدیل الف به ع را در ارابه / عرابه میبینیم. ایشوع (عیسا) پیامبر مظهر عشق نیز به باور من نامش از اشای اوستاییست. (در بخش هفتم مفصل به برگرفته های مسیحیت از ایران اشاره داشته ام). در هات ۴۴ گاتها دو کلمه اشه و ارش آمده که هردو! را «راستی» ترجمه کرده اند!! در وداها «اوشس» ایزد سپیده دم و «ایشور» خدای عشق است. آیا این نمونه ها و دیگر شواهدی که در کتابم آورده ام کافی نیست و حتما باید خانم «بویس» تایید بفرمایند؟! جلیل دوستخواه درباره واژه اشا میگوید هنوز کسی حرف آخر را نزده و تعریف جامعی به دست نداده.
۲/ب. همانگونه که الله نام یکی از بتها تبدیل به خدای یکتا شده دور نیست که اهورا و هور از یک ریشه باشند. در ص ۳۱۲ نوشته ام که در استوره شناسی هور نماد اهوراست.
۲/پ. ترجمه «بخشش و شادمانی» در برابر خرداد و امرداد از آقای دوستخواه است و نه من.
۲/ت. هر دانشجوی ادبیات میداند که چند قرن است همبستگی زبانهای آریایی هند و ایران و یونان و غیره ثابت شده است. اتم در یونانی یعنی بدون تخم و هسته. (ا= نفی + تم = تهم/ تخم). در سانسکریت اوتاما یعنی انسان و میدانیم که آدم اولین بشر از هیچ تخمه و نطفه ای پدید نیامده است. آدم عبری در بهشتی خلق شد که نشانیهای تورات آن را برابر با فلات ایران میداند. با توجه به نمونه هایی بیشمار از تبدیل ت به د (تگمه/دگمه) آدم تورات همریشه با اتوم میباشد. نه آنکه توم یا دوم را به معنای دمب بگیریم!!
۲/ث. فصول ۵۸ و ۵۹ بسیار پرمعنا و راهگشاست. با نگرش به شاهنامه و آگاهی های پژوهندگانی چون کریستین سن و ویلیام واتسن و لائوفر٬ ایرانیان تاثیرات زیادی بر کشور همسایه شان یعنی چین داشته اند به ویژه از طریق قومهای سکایی و سغدی. کویاجی میگوید سلسله «جو» سکایی بود. (۱۲۴۹ ق.م) آیا دیوار چین در مرز ایران بود که هیچ تاثیر فرهنگی و دینی را شاهد نباشیم؟! دکتر مشکور مینویسد پیروان مکتب تائو از افکار مغان ایران استفاده میکردند. (ص ۳۹۰) درباره تاثیرات ایران بر شرق دور٬ توجه شما را به پژوهشهای «شهاب ستوده نژاد» جلب میکنم که توسط «آشیانه کتاب» به چاپ رسیده است.
۲/ج. آیا «چینگ» چینی به معنی تغییر و جابجایی هیچ ربطی به کلمه change ندارد؟ درباره «سنجش » فارسی یادآور میشوم حروف س به چ و ج به گ تبدیل میشوند. مگر نه آنکه چین و سین به یک سرزمین گفته میشد؟ عربها گچ را به صورت جص میخوانند و....
۲/چ. یانگ در مکتب تائو یعنی: نور و نرینگی و آسمان. در اوستایی نیز یائون یعنی آسمان و در ادب پهلوی و پارسی نیز آسمان نرینه دانسته شده است.
۲/ح. آقای ثاقب فر نوشته است: در مورد "تئو" نیز همه می دانند که هم ریشه با daeva در اوستا و "دیو" امروزی فارسی است که در زبان های اروپایی به خصوص لاتین و فرانسه تبدیل به خدا (theo و dieu )شده است. (یادداشت۲ث) پس دی که در انگلیسی dayنیز میباشد با دیو به معنای روشنایی پیوند دارد و آن دیو که معنی پلیدی و تبهکاری دارد از ریشه ای دیگر است. مانند شعر مولانا درباره شیر خوراکی و شیر درنده. درباره همبستگی دو واژه ذن و زند باید بگویم که در اوستا: ذن zan و در پارسی باستان: دن٬ به معنی دانش و شناخت است.
۲/خ. عجیب است که آقای ثاقب فر انبوهی از اسناد مورخان دوره اسلامی را نادیده میگیرد که در خوزستان بومهایی به نام هند و یا در ترکیب با آن نامیده میشدند. (بنگرید به آثار ذبیح بهروز + قصه سکندر و دارا / اصلان غفاری + چهارسو/ حسین شهیدی)
همبستگی نام و استوره آنوح (نوح) و آناهیتا یکی از دهها کشفیات من در استوره شناسی است. در کتاب نبرد خدایان (ص ۱۱۵) آورده ام که در سوریه: آنات؛ در آزتک: ناتا؛ در مصر: نو؛ در هیتی: آنوس و... در داستان «هاروت و ماروت» ایزد ناهید فرزند نوح دانسته شده و «جوالیقی» و «برهان قاطع» این نام را اعجمی به شمار آورده اند. بنابراین چنین یافته ها و دیدگاه هایی نه تنها باعث دست انداختن من نمیشود بلکه تحسین استوره شناسان را نیز برمی انگیزد.
۲/د. باستان شناسان میگویند تمدن مصر سه هزارسال پس از ایران شکل گرفته و نامها و آیینهای خورشیدپرستی مصر نیز نشانه های زیادی از تاثیرات ایرانی دارد. (بنگرید به کتاب «زمان زرتشت» اثر پرفسور کاتراک). شیر یکی از نمادهای آیین کهن میتراییست و اگر در ایران کهنتر از مصر نیست به دلیل نابودی آثار ماست.
۲/ذ. آندرآس بی ربط نگفته که چینیان پنج عنصر خود را از امشاسپندان گرفته اند زیرا هر امشاسپند نماد و پشتیبان یکی از مظاهر هستیست. نمیدانم چرا آقای ثاقب فر هر مدرک و نشانه ای که به سود ایران است (آن هم از زبان بیگانگان و نه من که متهم به تعصب هستم) همه را رد میکند!
۲/ر. استفان پانوسی بزرگترین پژوهنده در حوزه فلسفه یونان و ایران است. برخلاف نظر آقای ثاقب فر برابر «مثل» افلاتون اصطلاح «مینو» نیست زیرا کلمه مثل (به ضم م و ث) یعنی مثالها و نمونه ها؛ در حالی که مینو کلمه جمع نیست. فروهرها طبق نوشته های اوستایی و پهلوی نمونه ای مینوی و پیش آفریده از کالبدهایی مادی هستند که در آینده پدید می آیند.

بخش دوم
الف) کم نیستند کسانی که به یگانگی کیانیان و هخامنشیان اشاره داشته اند اما روش اثبات آنان از دقت لازم و بررسی گسترده برخوردار نبوده است. امیدوارم در آینده این توان و زمان را داشته باشم تا در نوشتاری جداگانه به شرح کامل یگانگی ها بپردازم. در اینجا سرنخهایی به دست پژوهندگان میدهم و از آنان دعوت میکنم افزون بر کتاب «پیامبر آریایی» به کتاب دیگرم «ایران بزرگ» نیز رجوع کنند.
۱. بهترین تطبیق از حسن پیرنیا است در کتابش: داستانهای ایران قدیم (پیوست ایران باستانی) که آورده:
کی پشین = چائش پش / اروند (آرمین) = آریارمنا / ویشتاسپ = گشتاسپ و...
۲. کیانیان و هخامنشیان دارای دو شاخه هستند. شاخه کیقباد تا کیخسرو + شاخه لهراسب به بعد برابرست با دو شاخه هخامنش تا کورش + شاخه داریوش به بعد. رقابت میان دو شاخه هخامنشی (کبوجیه ــ‌ داریوش) یادآور دلخوری گشتاسپ از توجه پدرش به کاووس زادگان است. من بی هیچ تردیدی کاووس را برابر کبوجیه میدانم. تندخویی و ماجراجویی و لشگرکشی های ایشان به آفریقا (مصر و بربرستان و حبشه) آنچنان همانند است که نمیتوان این دو را از هم جدا دانست. زمانی که هر دو در ایران نیستند٬ ایرانشهر را آشوب فرا میگیرد.
۳. در یگانگیهای بهمن پسر اسفندیار که لقب اردشیر و دستانی دراز داشت با اردشیرهای هخامنشی تردیدی ندارم. بنگرید به منظومه بهمن نامه.
۴. در اینکه شخصیت تاریخی «کی خسرو» در «کی اکسار» و «کورش بزرگ» بازتاب یافته بی گمانم. بنگرید به کتاب سیرت کورش اثر گزنوفون.
۵. قصه سکندر (آلکساندر مقدونی) و دارا (داریوش سوم) نیز سراسر با تاریخهای انیرانی همسو است.
۶. اشاره نکردن داریوش به زرتشت هخامنشی و نیز زرتشت بزرگ (سپیتمان) دارای نمونه های مشابه تاریخی چه در ایران مزدایی و چه در روم مسیحی است که بیشتر اوقات در کتیبه هایشان از پیامبرانشان سخن نگفته اند. البته اپرت Oppert معتقدست که نام اوستا در کتیبه داریوش آمده است. از سوی دیگر در متون گمشده مانوی از همزمانی زرتشت اروند (که به نظر من زرتشت هخامنشی است) با دارا (داریوش) یاد شده بود.
ب) درباره اتهام تاریخ زدایی ساسانیان به این نکات توجه کنید:
۱. کویاجی بر این باور است که بخشهایی از تاریخ اشکانیان در سرگزشت خاندان گودرز نهفته است. (آیینها و افسانه های ایران و چین باستان) و میدانیم که در شاهنامه از این خاندان به خوبی یاد شده است. مگر نه اینکه مانی و بهرام چوبین که از تبار اشکانیان به شمار میرفتند٬ در آغاز نزد ساسانیان گرامی بودند؟
۲. در مجمل التواریخ از بی توجهی اشکانیان به ثبت تاریخ یاد شده و آمده که: درست تر از همه٬ تواریخ ساسانیانست. اگر این تواریخ به دست فردوسی نرسیده گناهش به گردن ساسانیان نیست بلکه وی و یارانش به این منابع دسترسی نداشتند. مگر فردوسی چه اندازه توان داشت که همه تاریخها را گردآوری کند؟
۴. اکثر نویسندگان کنونی٬ راست یا دروغ٬ بر سنت تاریخ شفاهی در ایران تاکید دارند. به فرض اینکه ساسانیان به تحریف و حذف تاریخ پرداخته باشند چگونه است که هیچ تاریخ شفاهی از اشکانیان به دست مورخان مسلمان نرسیده؟! چگونه ساسانیان که به اعتراف پژوهندگان کنونی خویش را از دودمان هخامنشی میدانستند به قلع و قمع تاریخ نیاکانشان دست یازیدند؟!! اگر موبدان متعصب نام کورش را به دلیل زرتشتی نبودن حذف کرده اند پس چرا شاهان غیرزرتشتی که پیش و یا پس از زرتشت میزیستند نامشان مانده است؟
۵. ابومنصور عبدالرزاق توسی که دودمان خود را به سردار اشکانی تبار: بهرام چوبینه (دشمن ساسانیان) میرسانید چگونه در گردآوری شاهنامه ای همت کرد که در ستایش ساسانیان بود و چرا به تحریف تاریخ از سوی ساسانیان به ویژه در مقدمه شاهنامه ابومنصوری اشاره نشده است؟ (بنگرید به اثر دیگر من: دیباچه شاهنامه / آشیانه کتاب)
۶. اگر بنا بود که ساسانیان نام دشمنان ایران را از خداینامه بزدایند پس چرا نامهای فراوانی از دشمنان به جا مانده است؟ چگونه ساسانیان به تاریخ دستبرد زده اند در حالی که «حمزه اسفهانی» و «ابوالفرج زنجانی» با استفاده از نسخه های موبدان (درست خواندید: موبدان!) دوره اشکانی را بین ۴۵۸ تا ۵۲۶ سال برآورد کرده اند. و یا ابوریحان بیرونی از مورخی به نام «کسروی» یاد میکند که با اشتباهاتش تاریخ اشکانیان را برآشفته ساخته است.
ج) اینکه هیچ ایران شناسی وجود زرتشت های دیگر را مطرح نکرده در تناقض با نقل قول آقای ثاقب فر از میرزا آقاخان کرمانی است و از همان صفحات ۴۳۰ و ۴۳۱ پیامبر آریایی یادآور میشوم که:
۱. آبه فوشه Abbe foucher میگوید دانشمندان وجود چند زرتشت را میپذیرند و باید کوشید این زرتشتهای چندگانه را در تاریخ یافت و معاصربودن آنان با پادشاهان را تعیین کرد.
۲. مورخان کهن چون سوئیداس و پولینیوس نیز از چند زرتشت یاد کرده اند.
۳. رکن الدین همایونفرخ و هاشم رضی به زرتشت منجم در زمان هخامنشیان که غیر از سپیتمان بوده اشاره نموده اند.
د) آقای ثاقب فر مینویسد که از کتاب پیامبر آریایی نمیفهمیم پیام زرتشت چه بوده است! من از گفتار چهارم تا چهاردهم یعنی در ده گفتار به بینش زرتشت پرداخته ام (جدا از لابلای دیگر بخشها) و در شگفتم که چگونه این همه گفتار از دیدگان موشکاف ایشان پنهان مانده است.

پاینده باد ایران بزرگ
‌ امید عطایی فرد

هیچ نظری موجود نیست: